گای سورمن، نویسنده، فیلسوف و اقتصاددان مشهور فرانسوی است که دیدگاههای اقتصادی لیبرال دارد. او حدود بیست کتاب از جمله «امپراتوری دروغ: حقایق درباره چین قرن بیست و یکم» چاپ 2007 نوشته است. سورمن در پاریس زندگی میکند و ريیس بنگاه انتشاراتی ادیشن سورمن است. جدیدترین کتاب وی «اقتصاد دروغ نمیگوید: دفاع از بازار آزاد در زمان بحران» منتشره در سال 2009 است. اگر چه علم اقتصاد در انتهای سده هجدهم میلادی به شکل رشته علمی جدیدی در بریتانیای کبیر و فرانسه پدیدار گشت، اما دو سده طول کشید تا به آستانه عقلانیت علمی خود برسد. تا پیش از آن، درک شهودی، نظر عامه و باورهای همگانی در جایگاهی همسان با اندیشههای اقتصادی قرار داشتند و تئوریهای اقتصادی نامشخص و گنگ و بیشتر اوقات غیرقابلاثبات بودند. مدت زیادی از آن زمان نمیگذرد که هر کسی میتوانست بدون استفاده از معادلات و قطعا بدون نیاز به الگوریتمهای پیچیده، مدلهای ریاضی دقیق (هرچند نه بدون اشتباه) و کامپیوترهایی که امروزه جزیی جدايیناپذیر از تدریس در رشته اقتصاد هستند این رشته را در دانشگاههای معتبر تدریس کند. بدون شک، سیاستهای بد و نادرست اقتصادی در طول قرن بیستم، به همه ملتها خسارت وارد کرد و قربانیهای بیشتری در قیاس با هر بیماری واگیردار دیگری بر جای گذاشت. برنامه اشتراکیکردن مالکیت زمین در روسیه طی دهه بیست، در چین دهه پنجاه و در تانزانیا طی دهه شصت قرن بیستم، صدها میلیون کشاورز را دچار گرسنگی و قحطی کرد. چاپ بیرویه پول موجب بیثباتی جمهوری وایمار آلمان شد و برآمدن نازیسم را آسان کرد. ملي كردن شرکتها و اخراج سرمایهگذاران و کارآفرینان طی دهه چهل میلادی، اقتصاد آرژانتین و یک دهه بعد مصر را به نابودی کشاند. امتیاز «راج» (مجوز انحصاری) در هند، بنگاهها را مجبور به اخذ انواع مجوزها میکرد، پیش از آنکه بتوانند شروع به کار کنند که توسعه اقتصادی این کشور را به مدت چند دهه متوقف ساخت و میلیونها نفر را در فقر و بدبختی تنها گذاشت. حتی در مقیاسی بزرگتر، قرن بیستم شاهد نبردی میان دو نظام اقتصادی؛ یعنی سوسیالیسم دولتی و سرمایهداری بازار آزاد بود. در نظام سوسیالیسم، دارايیها به شکل عمومی و اشتراکی بوده، رقابت ممنوع و تولید محصولات از پیش برنامهریزی میشد. در نظام بازار، مالکیت خصوصی حاکم بوده، رقابت تشویق شده و تولید را کارآفرینان و نه دیوانسالاران دولتی تعیین میکنند. در مواجهه با این پرسش که کدام نظام اقتصادی برتر بود، ملتها مردد ماندند و اقتصاددانان دچار دودستگی شدند. اما امروزه اوضاع و احوال به کلی متفاوت است. وقتی اتحاد شوروی از هم پاشید، مدل سوسیالیستی که با آن تجسم یافته بود نیز از هم پاشید یا دقیقتر آن که اتحاد شوروي سقوط کرد چون که ثابت شد نظام اقتصادی سوسیالیستی کارآیی لازم را ندارد. اکنون فقط یک نظام اقتصادی وجود دارد: سرمایهداری بازار آزاد. تقریبا در همه کشورها بخش عمومی عرصه را به خصوصیسازی واگذار کرده، حجم پول از کنترل دولت خارج شده و اداره آن به بانکهای مرکزی مستقل داده شده است. به لطف مقرراتزدايی بازارها و مرزهای باز، رقابت پر و بال گرفته و از نرخ مالیاتستانی تصاعدی کاسته شده است، به طوری که موجب تشویق کارآفرینان و ایجاد مشاغل جدید شده است. نتایج حاصله بینظیر بوده است. اقتصاد باز و ترویج تجارت به بازسازی اروپای شرقی پس از 1990 کمک کرد و 800 میلیون نفر را از فقر خارج کرد که بسیاری از آنها در چین، برزیل و هند زندگی میکنند. حتی در آفریقا و خاورمیانه عربی، ملتهايی که سرمایهداری را پذیرفتند شروع به رهايی از توسعهنیافتگی وحشتناکی کردند که مدتها بر آنها مستولی بود. در پشت همه این رشد بیسابقه، نه تنها فروپاشی سوسیالیسم دولتی بلکه همچنین انقلابی علمی در علم اقتصاد قرار دارد، اگر چه هنوز عموم مردم از آن فهم قاصر هستند، اما بهطور فزایندهای مورد استقبال سیاستگذاران سرتاسر جهان قرار گرفته است. این تحول در طول دهه شصت میلادی آغاز شد و نهایتا اقتصاددانانی به عرصه آورد که اجماع مستحکمی در این باره بنا نهادند که چه چیزی سیاست خوب را تشکیل میدهد. حالا دیگر علم اقتصاد دروغ نمیگوید، حالا دیگر بودلر نمیتواند بنویسد که «اقتصاد وحشتناک است.» بر عکس، اینک علم اقتصاد برای توده مردم، منبع امید و پیشرفت شده است. اگر اقتصاد در نهایت امر یک علم است، دقیقا چه چیزی به ما یاد میدهد؟ من با کمک پیر آندره چیاپوری اقتصاددان دانشگاه کلمبیا، یافتههای او را در قالب ده گزاره جمعبندی کردهام که تقریبا تمامی اقتصاددانان برجسته، آنهایی که از سوی همقطارانشان به رسمیت شناخته شدهاند و در مجلات علمی معتبر مقاله به چاپ میرسانند، این موارد را تايید کردهاند (به استثنای افرادی مثل جوزف استیگلر و جفری ساکس که اظهار نظرهای عمومیشان بیشتر سیاسی است تا علمی). هرچه مردمان بیشتری این گزارهها را بفهمند و از آنها استقبال کنند، جهان مرفهتری خواهیم داشت. اقتصاد بازار کارآترین نظام اقتصادی است کارآیی بازار که «آدام اسمیت» در قرن هجدهم مطرح کرد حالت استعارهای و تقریبا مابعدالطبیعی داشت. او گفت به نظر میرسد اقتصاد با «دستی نامرئی» هدایت میشود که بروندادهای مفید و سودآور عاید جامعه میکند. در اواسط قرن بیستم، «فردریش هايك» اثبات کرد که هیچ نهاد برنامهریزی مرکزی قادر به کنترل و اداره مقادیر عظیم اطلاعاتی که بازار به صورت خودکار و خودجوش با قیمتگذاری منابع سازماندهی میکند نیست. در سالهای جدیدتر، جرارد دبرو اقتصاددان دانشگاه برکلی، با استفاده از کامپیوتر نشان داد نظم خودجوشی که «هایک» اثبات کرده است، واقعا در دنیای ریاضیات وجود دارد. سازوکارهای بازار آنقدر کارآ هستند که میتوانند تهدیدها به توسعه بلندمدت جوامع مثل پایان یافتن منابع طبیعی را حتی خیلی بهتر از دولتها مدیریت کنند. برای مثال اگر گرم شدن كره زمين به مشکلی واقعی تبدیل شده است، سازوکار قیمت یا مالیات بر کربن به سادگی استفاده کارآتر از انرژی را تشویق میکند. ارزش به یاد آوردن دارد که طی دهۀ 1970، زمانی که مازاد سولفور در جو زمین، گاهی اوقات به چنان حدی میرسید که باعث تولید بارانهای اسیدی زیانبار در جنگلهای آمریکای شمالی میشد، دولت آمریکا، انتشار سولفور را به ناگهان ممنوع نکرد. به جای آن بازاری ایجاد شد تا شرکتها در آن بازار بتوانند حق آلوده کردن مقدار مشخصی از هوا یا «سقف» آلودگی را خرید و فروش کنند و قیمتگذاری آلایندهها شکل گرفت؛ به طوری که کارخانهها انگیزه مالی پیدا کردند تا از فناوری بدون سولفور که قبلا در دسترس بود استفاده کنند. در طول زمان، شرکتها به فناوری پاکتر روی آوردند و باران اسیدی ناپدید شد و باعث سرافکندگی بسیاری از فعالان زیست محیطی شد که مایلند گفتمانهای رسیدن آخر زمان را به راهحلهای بازار کارآ ترجیح دهند. برخی اقتصاددانان نه تنها به خاطر کارآیی در تخصیص منابع، بلکه همچنین به دلایل سیاسی به حمایت از بازارهای آزاد برمیخیزند، چون میترسند برنامهریزی مرکزی یا کنترلهای اداری افراطی زیر پوشش عقلانیت، آزادیهای فردی را سرکوب کند. رز و میلتون فریدمن نوشتند: بازارها افراد را در «انتخاب آزاد میگذارند» و جامعه نیز وضعیت بهتری پیدا میکند. اگر چه بسیاری از اقتصادانان، دیدگاه سیاسی آزادیخواهانه آنها را نمیپسندند. تجارت آزاد به توسعه اقتصادی کمک میکند آدام اسمیت این واقعیت را زمانی مشاهده کرد که موطن وی اسکاتلند شروع به سود بردن از تجارت آزاد کرد و ملتهای فقیر نیز از طریق دستیابی به بازارهای جهانی ثروتمند میشوند. هیچ کشوری از طریق خودکفا شدن ثروتمند نشده است. اقتصاددانان با این نظر موافق هستند که تجارت آزاد کشورهای ثروتمند را نیز ثروتمندتر میکند. ملتهای ثروتمند با وارد کردن کالاهای ارزانتر ساخت ملتهای با دستمزد پایینتر مثل چین، واقعا درآمد شهروندان خود را افزایش میدهند و ذینفعهای اصلی تجارت آزاد مردم فقیر و طبقه متوسطی هستند که حالا میتوانند لباسهای ارزانتر، کالاهای الکترونیکی و بسیاری کالاهای دیگر را خریداری کنند. ضمنا واردات قطعات ارزانتر، مثل قطعات کامپیوتری، هزینه تجهیزات را در کشورهای ثروتمندتر نیز پايین میآورد. در حقیقت مدت مدیدی است که اقتصاددانان قانون مزیت نسبی را دریافتهاند، به این صورت که هر گاه هزینه تولید کالا بین دو کشور متفاوت باشد، هر دو از تجارت آزاد سود خواهند برد، سازوکاری که منابع آنها را کارآمدتر تخصیص میدهد. تجارت آزاد نه تنها بیشترین رشد ممکن را ایجاد میکند، بلکه آن را در سطحی گسترده هم درون ملتها و هم در بین آنها توزیع میکند. برای شواهد در این باره به پیدایش طبقات متوسط وسیع در همه جوامع بازار آزاد، همچنین همگرايی اقتصادی در بین ملتهايی که اقتصاد سرمایهداری را پذیرفتهاند توجه کنید. کشورهای برزیل، چین و هند پس از گذشت کمتر از 20 سال رشد مبتنی بر نظام بازار، با هر اندازه نابرابری که داشته باشند، به سطح توسعه کشورهای غربی نزدیکتر شدهاند. آن گونه که برخی ناظران مضطربانه یا شادمانه پیشبینی میکنند، منظور این نیست که آمریکا در آستانه از دست دادن رهبری اقتصادی جهان است. دیگر ملتها ممکن است به آن نزدیکتر شوند، اروپای غربی در سال 1950 درآمد سرانهای نصف آمریکا داشت. اکنون این نسبت به 80 درصد رسیده، اما اقتصاد آمریکا، برای بیش از یک قرن، به خاطر کارآیی برتر، پویایی جمعیتی و نوآوری همچنان قدرتمندترین کشور جهان باقی مانده است (برای مثال، امروزه آمریکا رهبری جهانی در رشتههای آتیهدار نانو تکنولوژی و بیوتکنولوژی را دارا است). مطلب دیگری که باید اضافه کرد آن است که جهانیسازی با همه منافع اقتصادی آن، اتفاق نخواهد افتاد، مگر آنکه شبکه امنیت جهانی برای حفاظت از کشتیرانی در برابر دزدان دریايی و جلوگیری از درگیریهای مرزی وجود داشته باشد. اقتصاد باز و ترویج تجارت به بازسازی اروپای شرقی پس از 1990 کمک کرد و 800 میلیون نفر را از فقر خارج کرد که بسیاری از آنها در چین، برزیل و هند زندگی میکنند. حتی در آفریقا و خاورمیانه عربی، ملتهايی که سرمایهداری را پذیرفتند شروع به رهايی از توسعهنیافتگی وحشتناکی کردند که مدتها بر آنها مستولی بود.نهادهای خوب به توسعه کمک میکنند مطالعات اقتصاددان دانشگاه استنفورد، اونرگریف دلیل محکمی برای این گزاره است. او مینویسد، در گذشته در قرن دوازدهم، تجار جنوایی رقابتی سرسختانه با مغربیها (یهودیان ساکن شمال غرب آفریقا) داشتند. مغربیها برای تامین منابع مالی جهت کسبوکار و سرمایهگذاری کاملا متکی به روابط خانوادگی و قبیلهای بودند، اما هر اندازه که این قبیلهگرايی قوی بود، منابع در اختیار؛ بنابراین سفرهای هياتهای تجاری آنها محدود میشد، اما از سوی دیگر، جنواییها، نهادهایی دایر کردند تا رویهها و اعمال اقتصادی خوب را تقویت کنند، مثل قراردادهای خصوصی، بنگاههای بیمه، حوالههای تجاری، اعتبار بانکی، دادگاههای استیناف برای رفع و رجوع اختلافات و یک بازار مالی که از طریق آن میتوانستند سرمایه خود را افزایش داده و منابع مالی برای سفرهای دور دست تهیه کنند. جنواییها همچنین یک دولت-شهر تاسیس کردند، شاید نخستین دولتی که حاکمیت قانون را برقرار کرد. با گذشت زمان، آنها رقابت را بردند و مغربیها حذف شدند. ثابت شد که اعتماد فامیلی نمیتواند با نهادهای بیطرف و مورد وثوق همگانی برابری نماید. امروزه همه اقتصاددانان اذعان دارند که توسعه اقتصادی نیازمند نظام قانونی قابلاتکا و مستقل است تا قراردادها را اجرایی کرده و رقابت سالم را تضمین نماید. نهادهایی که شفافیت بازار را بهبود میبخشند به ویژه مهم هستند، چون که آنان با مشکلی که جورج اکرلوف برنده نوبل اقتصاد «اطلاعات نامتقارن» مینامد مقابله میکنند. فعالان اقتصادی اطلاعات واحدی در اختیارشان نیست. بدون نهادهایی که شفافیت را بهبود بخشند، درونیها به راحتی بازارها را به نفع خود دستکاری میکنند و باعث میشوند سرمایهگذاران بیرونی ایمان خود به نظام را از دست بدهند و سپردههای خود را بیرون کشند. به همین دلیل است که دولتها معاملات غیرقانونی درون سازمانی (insider trading) را ممنوع میکنند. در اقتصادهای آزاد پیچیده، واسطههای اطلاعاتی خصوصی، از قبیل موسسات رتبهبندی نیز ظاهر میشوند تا به فعالان اقتصادی کمک کنند تصمیمات نسبتا آگاهانه در شبکه تو در توی تامین مالی جهانی بگیرند. البته این واسطهها بدون نقص نیستند، همانگونه که بحرانهای مالی مثل سقوط شرکت انرون در سال 2001 یا سقوط جاری بخش وام رهنی نشان میدهد، سرمایهگذاران به آنها تکیه کردند، با این اعتقاد که انرون برای مدتهای مدید یک شرکت سالم بوده و اوراق قرضهای که با وامهای بیاعتبار پشتیبانی شده بودند اساسا بدون ریسک هستند، اما در مجموع، واسطهها عملیات بازارهای مدرن را بهبود میبخشند. برخی میگویند حوزه جدید تحقیقاتی به نام « اقتصاد عصبی» که روانشناس دانیل کاهنمن بخاطر کارهایش برنده نوبل اقتصاد سال 2002 را گرفت، نشان میدهد به فعالیت قدرتمندترین نهاد که در راس آن دولت قرار دارد نیاز بیشتری است. این حوزه نشان میدهد فعالان اقتصادی تمایل به رفتار عقلایی و غیرعقلایی دارند. کارهای آزمایشگاهی نشان میدهد بخشی از مغز مسوول بسیاری از تصمیمات کوتاهمدت غلط اقتصادی ما است، در حالی که بخش دیگر مسوول تصمیماتی است که معنای اقتصادی داشته و معمولا نگاه بلندمدتتری دارد. دقیقا همان طور که دولت از ما در برابر عدمتقارن اطلاعات «اکرلوف» بهوسیله ممنوعیت معاملات غیرقانونی درون سازمانی حمایت میکند، آیا باید ما را در برابر هوسهای غیرمنطقیمان نیز حمایت کند؟ تا حدود مشخصی قبلا این کار را کرده است. مثلا با دادن دوره مهلت به وامگیرندگان که شاید در آن دوره نظرشان عوض شود و اصلا وامی نگیرند. جین تیرول از کارشناسان فرانسوی در این موضوع میگوید با دانستن اعمال غیرمنطقی انسانها، باید بخش خصوصی به مشتریان خود در مورد نتایج تصمیماتشان آگاهی بهتری بدهد. دوباره بحران وام رهنی در ذهن تداعی میشود، اما اصلا معقول نیست که از اقتصاد رفتاری در توجیه بازگشت مقررات سنگین دولتی استفاده کنیم. به هر حال در منطقیتر بودن بیشتر دولت نسبت به افراد تردید است و اقدامات دولت میتواند نتایج فوقالعاده مخربی داشته باشد. «اقتصاد عصبی» باید ما را تشویق کند تا بازارهايی شفافتر و نه تنظیمشدهتر بسازیم. توافق اندکی بین اقتصاددانان وجود دارد که کدام نهادها ضروری هستند و توافقی هنوز کمتر که چگونه آنها را ایجاد کنیم. بهعنوان مثال، دموکراسی و ارتباط آن با توسعه اقتصادی در برابر هر گونه توصیف واضح و صریح مقاومت میکند، گويی قصد دارد در مسیر خاص خودش متحول شود (مواردی از سرمایهداری بدون دموکراسی مثل چین وجود دارد، اما هیچ دموکراسی بدون سرمایهداری بازار وجود ندارد.) تحلیلگران همچنین درباره نقش فرهنگ، تاریخ و دین در ایجاد شرایط نهادی برای رشد و شکوفایی، دیدگاههای متفاوتی دارند که این روزها کمتر شده است. تا دهه شصت، بسیاری از جامعهشناسان، با استقبال از جبرگرایی فرهنگی ماکس وبر، معتقد بودند فرهنگ سنگ بنای توسعه اقتصادی است. به گفته وبر کنفوسیونیسم با رشد اقتصادی ناسازگار است، اما رشد امروز کرهجنوبی و تایوان بر آن تئوری مهر ابطال زده است. برخی امروز میگویند اسلام مانع توسعه است، اما ترکیه، مالزی، اندونزی، ... به سرعت در حال رشد هستند. منبع: تبیان زنجان |
پنج شنبه 15 اردیبهشت 1390 توسط رضا کرمی | نظرات (0) |