عصر ما، 1/4/79
چكيده: بعضي منكر علم اقتصاد اسلامي هستند. مراد اين گروه از «علم»، معناي پزيتيويستي آن است. از سوي ديگر، برخي محققان اقتصاد اسلامي، با پذيرفتن همين تعريف از علم، مدلهاي نئوكلاسيك در اقتصاد را مبنا قرار ميدهند و تنها ظواهر و روبناهايي از حقوق اقتصادي اسلام را در آن قرار ميدهند. مؤلف معتقد است با توجه به انگارههاي جديدي كه از علم مطرح شده است، ميتوان از علم اقتصاد اسلامي سخن گفت و آموزههاي اقتصادي اسلام را به صورت تئوريك و در قالب مطالعات روشمند، قاعدهمند و قابل تعميم ارائه نمود. اگر علم را آنگونه كه غالبا گفته ميشود، همان science در نظر بگيريم، بخصوص بنابر تعريف نئوكلاسيك كه اقتصاد را تبييني از ارتباط دادههاي رفتاري در اقتصاد ميداند، دشوار است كه اقتصاد اسلامي را علم بدانيم. اين كه آيةاللّه صدر در كتاب اقتصاد ما گفتهاند: «الاقتصاد الاسلامي ليس بعلم» نيز بر همين مبناست. ايشان معتقد است كه چون مردم مسلمان، اسلام را بهطور كامل درك نكردهاند، رفتاري هم كه از خود نشان ميدهند به تمامي ناشي از اسلام نيست؛ بنابراين تبيين اين رفتارها و تفسير ارتباط آنها با يكديگر و استخراج تئوري از آنها نميتواند معرفتي با عنوان علم اقتصاد اسلامي را سامان دهند. به نظر ما اين ديدگاه ضربه قابل توجهي به نظريه اقتصاد اسلامي وارد كرده است. در واقع نظريه ايشان بر تعريف پوزيتيويستي از علم كه در زمان ايشان رواج بسيار داشت، استوار است؛ يعني همان تعريفي كه در اقتصاد «پوزيتيويستي فريدمن» موجود است، از سوي آيةاللّه صدر مفروض گرفته شده است. اما از دهه هفتاد ميلادي تصورات ديگري از علم مطرح ميشود. به عنوان مثال، بسياري از صاحب نظران علوم اجتماعي، علم را هر نوع مطالعه روشمندي ميدانند كه ذهنهاي ممتاز بتوانند درك كنند و قابليت انتزاع داشته باشد. به عبارت ديگر، ميتوان مطالعه علمي را از علم تفكيك كرد و به اين دليل ميتوانيم اقتصاد اسلامي را هم نوعي مطالعه علمي قلمداد كنيم؛ بنابراين ميتوان آموزههاي اقتصادي اسلام را در قالب مطالعات روشمند، قاعدهمند، قابل استخراج به صورت تئوريك و پيدا كردن يك رابطه منطقي بين مؤلفههاي دروني آن بررسي كرد. اين نگرش، هم مطالعه عالم خارج و هم مطالعه كارهاي قياسي را در بر ميگيرد و پتانسيل استخراج تئوري را دارد؛ آنگاه ميتوان برمبناي اين اصول تئوريك كه از مباني ديني استخراج ميشوند، رفتارهاي خُرد اقتصادي را تبيين نمود. البته گروهي از اقتصاددانان به علمي بودن اقتصاد اسلامي قائلاند، منتها با همان معناي نئوكلاسيك. اين دسته با مطالعه رفتار مسلمانهاي معمولي و استخراج دادهها و تعميم آنها، ارتباط متغيرها را با يكديگر بررسي ميكنند و قاعده رفتار اقتصادي آحاد جامعه اسلامي را كشف ميكنند. به نظر من اين مجموعه معرفتي را بايد «علم اقتصاد مسلماني» نام نهاد، نه علم اقتصاد اسلامي. در واقع دستاورد نظري اين اقتصاددانها با نظام اقتصاد نئوكلاسيك هيچ فرقي نميكند؛ بلكه تنها بعضي از فروض و الفاظ تغيير ميكند. مثلاً بهجاي بهره، از كارمزد يا سود يا بازدهي استفاده ميشود، يا در الگوهاي ترسيم شده، بهجاي كالاهاي مادي از كالاهاي معنوي و آخرتي استفاده ميشود. به اعتقاد من اين رويكرد علمي نيست؛ بلكه به قول مكلاپ، عقده حقارت علم نمايي است. بنابراين هر نوع مطالعه روشمند و غيرجانبدارانه (عيني يا objective) كه داراي قابليت انتزاع، سازگاري و قابليت تعميم بوده و نيز روشمند و قانونمند باشد، علمي خواهد بود. البته منظور ما از عينيت، لزوما چيزهاي ملموس و تجربي نيست. بلكه هر نوع مدعايي كه بتوان آن را آگاهانه و غير جانبدارانه مستدل كرد و ساختار علّي ـ معلولي براي آن پيدا كرد، داراي پيوند عيني است. اما اين ادعا كه علوم اجتماعي بايد جهانشمول باشد، ريشه در حاكميت انديشه اثباتگرايي دارد. اين ديدگاه توسط كساني چون پوپر، كوهن و لاكاتوش مورد نقادي قرار گرفته است و اينان نشان دادهاند كه گسستگي تمامعيار ميان دو حوزه ارزشي و غيرارزشي وجود ندارد. اخيرا صاحبنظران هرمنوتيك نيز نقد ديگري بر انديشه اثباتگرايي (و جهانشمولگرايي روش علمي) وارد كردهاند كه نشان ميدهد حتي در علوم فيزيكي هم جدا كردن نظريههاي علمي از مبادي فراعلمي واقعا دشوار است. براي مثال، در حوزه مباحث اقتصادي، گونار ميردال يكي از صاحبنظراني است كه بشدت معتقد است كه گزارههاي ارزشي و غيرارزشي درهم آميختهاند. برخي مثل شومپيتر معتقدند كه ميتوان گزارههاي ارزشي(normative) را عقلاني(rationalize) كرد و بنابراين يك نوع استفاده علمي و حتي واقعي (پوزيتيو) از آن به عمل آورد. به نظر من ديدگاه ميانهاي كه شومپيتر دارد، ديدگاه مناسبي است؛ از اين رو، حوزه اقتصاد اسلامي، هم در بخش گزارههاي اثباتي و هم در بخش گزارههاي ارزشي ميتواند به عنوان يك علم مطرح باشد. البته متأسفانه برخي كه به پيوند اين دو حوزه قائلاند ممكن است ناآگاهانه مرزي براي امور اثباتي و امور ارزشي قائل نشوند و حتي هيچ عرصهاي براي دستاوردهاي عقلاني و عقلايي بشر باقي نگذارند. برخي موضوعات لزوما متعلق به حوزه ديني نيست؛ بلكه متعلق به حوزههاي عقلايي و عقلاني است. به هر حال، منظور از اقتصاد اسلامي، تدوين يك معرفت قاعدهمند است كه تمامي فروض، معيارها، مكانيسمها و حتي روشهاي تجزيه و تحليل برگرفته از مكتب اسلام باشد. البته من ترجيح ميدهم كه بهجاي كاربرد رشته مستقلي با عنوان «علم اقتصاد اسلامي»، از «مطالعه و تجزيه و تحليل علمي اقتصاد اسلامي» نام ببرم. اما در خصوص استفاده از روشهاي نئوكلاسيك، بايد گفت استفاده از روشهاي عقلايي آن تا آنجا كه تعارضي با مباني ديني نداشته باشند، مانعي ندارد و هيچ اصراري نداريم كه اين روشها بايد حتما از طريق منابع ديني به ما گفته شده باشد. در حوزه «ما لا نص فيه» بايد به روشهاي عقلاني و عقلايي عمل كرد؛ البته تأكيد ميكنم كه يك نوع شبيهسازي صوري توسط برخي محققان اقتصاد اسلامي در استفاده از روشهاي نئوكلاسيك بهكار ميرود كه نه تنها كارآمد نيست، بلكه ناسازگار هم هست؛ به اين معنا كه مدلهاي نئوكلاسيك را مبنا قرار ميدهند و تنها ظواهر و روبناهايي از حقوق اقتصادي اسلام را در آن قرار ميدهند(اسلاميزه كردن اقتصاد نئوكلاسيك). من معتقدم اقتصاد اسلامي يك نظام معرفتي تكثري است. ما ميتوانيم در اندونزي يك تئوري اقتصاد اسلامي را پياده كنيم، اما همان تئوري را در ايران پياده نكنيم و در عين حال هر دو اسلامي باشد. مهم اين است كه دغدغههاي اصلي و گوهري دين مورد توجه باشد و هدف غايي آن كه هدايت و تكامل معنوي فرد و اجتماع است تحقق يابد. اسلام جمود و انحصار در روش را نميپذيرد؛ اما در عين حال روشها و ابزارها از يك حكم كلي تبعيت ميكنند و آن، عدم تعارض با مباني است. اشاره 1. نقد نويسنده بر تعريف پوزيتيويستي از علم و توجه به ديدگاههاي نوين روششناختي علوم، يكي از نكات برجسته اين مقاله است. نويسنده در مقاله ديگري كه در شماره 152 عصر ما به چاپ رسيد، سير تحولات تاريخي در روششناسي علم اقتصاد را بازگو كرده و ضمنا ديدگاه كساني را كه نظريههاي علم اقتصاد را امري جهانشمول و مستقل از ارزشها و باورهاي فرااقتصادي ميشمارند، مورد نقادي قرار داده است؛ بنابراين حتي برپايه دستاوردهاي جديد غرب در روششناسي علم، بخوبي ميتوان معلوم كرد كه علوم اجتماعي، همچون اقتصاد و جامعهشناسي، نسبت به ارزشها و ايدئولوژيها بيطرف نبوده، علمي بودن يك نظريه به هيچ روي با ديني يا غيرديني بودن آن منافات ندارد. 2. عليرغم تلاش فراوان نويسنده، از اين گفتگو تعريف و تبيين روشني از «علم اقتصاد اسلامي» به دست نميآيد؛ بلكه گاه مطالبي گفته شده است كه بر ابهام موضوع ميافزايد. براي مثال، از يك سو تصريح شده است كه «منظور از علم اقتصاد اسلامي، تدوين يك معرفت قاعدهمند است كه تمامي فروض، معيارها، مكانيسمها و حتي روشهاي تجزيه و تحليل از مكتب اسلام اخذ شده باشد» و از سوي ديگر به «نظام معرفتي تكثري» قائل شدهاند و اظهار داشتهاند كه ميتوان دو تئوري اقتصادي مختلف را در ايران و اندونزي پيشنهاد كرد و هر دو را هم اسلامي دانست و كافي است كه با مباني اسلامي در تعارض نباشد. و نيز گفتهاند: «در جايي كه روشهاي عقلاني اقتصاد نئوكلاسيك تعارضي با مباني ديني و ارزشي نداشته باشد، استفاده از روشهاي مزبور مانعي ندارد و هيچ اصراري نداريم كه اين روش بايد حتما روش خاصي باشد كه از منابع ديني به ما گفته شده است.» ناگفته پيداست كه اين دو تلقي، از دو پايگاه معرفتي مختلف برميخيزد كه با يكديگر سازگار نيستند. در ديدگاه اول، معيار «اسلامي بودنِ» يك نظريه (يا روش) آن است كه مستقيم يا غيرمستقيم از معارف و مباني اسلامي برگرفته شده باشد؛ ولي در ديدگاه دوم، براي اسلامي بودن يك نظريه (يا روش) همين قدر كافي است كه با مباني و ارزشهاي ديني تعارض نداشته باشد. از نگاه اول ميتوان دانشي به نام «علم اقتصاد اسلامي» ادعا نمود؛ ولي از ديدگاه دوم چنين ادعايي بسختي مورد قبول قرار ميگيرد؛ چرا كه در حالت اخير، تئوريها و روشها از بيرون دين گرفته ميشود و معارف ديني تنها در سلب تئوريها و روشهاي ناسازگار بهكار ميآيد، نه در توليد تئوريها و تعيين چارچوب (پارادايم) و روش جديد. ديدگاه دوم همان است كه امروزه اصطلاحا به «نظريه حداقلي» معروف شده است. به هر حال، به نظر ميرسد اگر نويسنده همان ديدگاه نخست را بسط دهد و با الهام از روششناسي امثال لاكاتوش (يعني روششناسي برنامههاي پژوهشي علمي يا MSRP) به تدوين چارچوب علم اقتصاد اسلامي همت گمارد، احتمالاً بهتر ميتواند از مدعاي خويش دفاع كند. چنانكه ميدانيم لاكاتوش اعتقاد داشت كه يك علوم از دو بخش تشكيل شده است: هسته مقاوم (كه عبارت از مباني، اصول، مفاهيم و روششناسي است) و كمربند محافظتي (كه تئوريهاي تجربي و ابطالپذير است). اگر با اندكي تسامح، مجموعه گزارههاي منصوص ديني در باب اقتصاد را به عنوان هسته مقاوم قرار دهيم، در اين صورت تئوريهاي اقتصادي بايد از دل همان اصول و احكام بيرون بيايد، نه اينكه صرفا در تعارض با آن نباشد. در اين صورت هرچند ميتوان نظريههاي اقتصادي بديلي نسبت به اوضاع و احوال مختلف پيشنهاد كرد ولي همه آنها به اين دليل «اسلامي» هستند كه لازمه احكام و توصيفات اسلامي در باب اقتصاد هستند نه آنكه با مباني ديني در تعارض نيستند. 3. بنابر آنچه ايشان خود در تعريف علم بيان داشتهاند، تفكيك ميان «علم اقتصاد اسلامي» و «مطالعه و تجزيه و تحليل علمي اقتصاد اسلامي» چندان موجه نيست. همانطور كه بنابر نظريه كوهن و لاكاتوش ميتوان از عناويني چون «علم فيزيك نيوتوني» يا «علم فيزيك انيشتيني» استفاده كرد، تعبير «علم اقتصاد ليبرالي»، «علم اقتصاد ماركيستي» و «علم اقتصاد اسلامي» نيز كاملاً صادق و بامعنا است. وانگهي، تعبير «تجزيه و تحليل علمي اقتصاد اسلامي» به ذهن چنين متبادر ميسازد كه «تجزيه و تحليل علمي» چيزي غير از «اقتصاد اسلامي» است و اين مطلب با آنچه در سراسر اين گفتگو آمده است و با تعريفي كه نويسنده صريحا از علم اقتصاد اسلامي ارائه كرده است، سازگار نمينمايد. (خوانندگان محترم براي اطلاع بيشتر ميتوانند به كتابهاي زير مراجعه كنند: اچ. اس. گلاس، و جانسون، علم اقتصاد: پيشرفت، ركود يا انحطاط؛ محمد علي و همايون كاتوزيان، ايدئولوژي و روش در اقتصاد؛ موسي غنينژاد، مقدمهاي بر معرفتشناسي علم اقتصاد).
|