اشاره
«مركز جهاني انديشه اسلامي» (المعهد العالمي للفكر الاسلامي) كه مركز آن در ايالت ويرجينياي امريكا است و طرح اسلاميسازي معرفت را در دستور كار خود قرار داده است، ضمن اهتمام به رويكرد اسلامي به معارف و علوم، محور اقتصاد را نيز مورد توجه ويژه قرار داده و نشستهايي را در اين محور با حضور برخي متفكران و اقتصاددانان مسلمان برگزار كرده است كه در ذيل به گزارشي از يافتههاي علمي و فكري يكي از اين جلسات اشاره ميشود. نويسنده اين گزارش دكتر عبدالله جاد از همكاران «المعهد العالمي للفكر الاسلامي» است.
دعوت به اسلاميسازي معرفت در حوزه اقتصاد، با افسانههاي معرفتياي رويارو است كه غيبت مسلمانان از عرصه رقابت تمدني، زمينهساز آن بوده و اين وضع مجال مناسبي را براي مطالعات غربي فراهم ساخته، تا ادعاي مطلق بودن و جهانگير بودن نظريات خود را مطرح سازند.
با دقت نظر در نوشتههاي مربوط به انديشه اقتصادي، نظريه اقتصادي و فرضيههاي اوليه آن، به روشني آشكار ميشود كه «علم اقتصاد»، آنگونه كه اين مطالعات معرفي ميكنند، صرفا زاييده تجربه غربي و در نتيجه، محكوم به شرايط محيطي است كه آن را توليد كرده است؛ بنابراين، چنين نظرياتي ممكن است در محيط زايش و پيدايش خود، درست، شايسته و كارآمد باشند، اما ضرورتا براي محيطهاي ديگر شايسته نباشند؛ چنانكه اساسا امكان ندارد كه تجربه غربي مبناي ارزيابي ديگر تمدنها قرار بگيرد؛ براي مثال، اين ايده كه «كميابي» ناشي از نيازهاي نامتناهي انسان، مقارن با درآمدهاي محدود است، يكي از ايدههاي اوليه علم اقتصاد شمرده ميشود. اين فرضيه يكي از آثار غلبه بُعد مادي بر بُعد معنوي در تمدن غربي است، در حالي كه برخي از تمدنهاي ديگر بر علوّ شأن انسان نسبت به برخي نيازهاي وي تأكيد دارد؛ اگرچه اين نيازها محدود باشد و ساختن نيازهاي جديد، بر خلاف آنچه كه در غرب جريان دارد، تقاضاهاي تازه نميآفريند.
امروزه در مطالعات انديشه اقتصادي كه مبناي نظريه اقتصادي محسوب ميشود، گرايش به تمركز پيرامون شخصيت غربي مشاهده ميشود، به گونهاي كه تقسيم مراحل تكامل انديشه اقتصادي، صرفا بازتاب مراحل تكامل انديشه اقتصادي در غرب است و هيچ نشانهاي از سهم متفكران ديگر تمدنها در اين مطالعات مشاهده نميشود.
اما افسانه دوم، ادعاي واقعگرايي و علمي بودن مطالعات اقتصادي غربي است؛ اين مطالعات مدعي بيطرفي و تهي بودن از ارزشها هستند، در حالي كه ارزشها در دل اين مطالعات نهفتهاند؛ هر چند ميكوشند تا با استفاده از ابزارهاي تحليلي رياضي كه انتزاعي و منطقي هستند، اين وضعيت را مخفي نگه دارند؛ اما اين مطالعات در مواردي مانند سرمايهگذاري و مصرف، بر فرضيات و مفروضات ارزشي استوار هستند.
بنابراين تصريح به ارزشها در اقتصاد اسلامي موجب ميشود كه در نهايت اقتصاد اسلامي نسبت به مطالعات اقتصادي غربي كه غالبا وحدت پديده اجتماعي را ناديده ميگيرند، به علمي بودن نزديكتر باشد.
در حالي كه مطالعات اقتصادي در غرب، به ارزشها به عنوان يكي از عناصر نظام اقتصادي مينگرد، در نظام اقتصادي اسلام، ارزشها ستون خيمه اين نظام به شمار ميآيند. در اين جا لازم است مفهوم نظام اقتصادي را از دو مفهوم ديگر كه با آن تداخل دارند، تمييز دهيم و آن دو مفهوم يكي «اقتصاد» و ديگري «فعاليت اقتصادي» است.
نظام اقتصادي دو عنصر اساسي دارد كه يكي ساختار اقتصادي يا مجموعه واحدهاي توليدكننده و مصرفكننده عناصر توليد است و ديگري سازمان روابط بين عناصر توليد. اما مهمترين عنصر تمايز بخش نظام اقتصادي، نقش مهمي است كه ارزشها در نظام اقتصادي ايفا ميكنند؛ ارزشها، اهداف جامعه را معين و رفتاري را كه پذيرش آن براي تحقق آن اهداف شايسته است، مشخص ميكنند. پس از تحقق آن رفتار، نوبت حكم و قضاوت درباره آن، چه سلبي و چه ايجابي، و نيز نوبت ارزيابي آن ارزشها به لحاظ سودمندي علمي و سپس تعديل آن حتي دست شستن از آن، در صورت اثبات اين كه اين ارزشها كمكي به تحقق اهداف مادي مطلوب نميكنند، است.
اما درباره نظامهاي اقتصادي موجود در كشورهاي اسلامي، بايد گفت كه صفت اسلامي اين كشورها، ضرورتا بر نظامهاي اقتصادي آنها صدق نميكند؛ نظامهاي اقتصادي اين كشورها برآيند شماري از مؤلفهها است كه در رأس آنها تجربه استعمار قرار دارد. تأثير تجربه استعماري بر نظامهاي اقتصادي كشورهاي اسلامي، تنها به پيوند دادن اقتصاد اين كشورها با اقتصاد كشورهاي استعمارگر منحصر نشد، بلكه تأثير خطرناكتر آن، جايگزينسازي قوانين و رفتارهاي وارداتي استعماري به جاي قوانين و رفتارهاي سنتي بود. اين وضعيت در وابستگي فكري به غرب كه حتي پس از پايان دورههاي استعمار نيز تداوم دارد، بازتاب داشته است. پس از دوره استعمار نيز، متفكران اقتصادي كشورهاي اسلامي در بند انديشههاي اقتصادي غربياي هستند كه به آنان عرضه ميشود؛ هر چند اين انديشهها با شرايط بومي ايشان ناسازگار است و موجب تضييع وقت و نيروي آنها ميگردد. اين وابستگي فكري سبب شد تا بندهاي وابستگي اقتصادي با وامها و بدهيهاي سنگين، زير لواي توسعه، سختتر و پيچيدهتر شود. پس از مؤلفههاي تجربه استعماري و وابستگي مؤلفه سوم، تأثير ارزشها و تمدن اسلامي است كه رو به كاهش نهاد و در اثر اوضاع تيره كشورهاي اسلامي در آخر صف قرار گرفته است.
اگر نظام اقتصادي اسلام بر يك سري قوانين و رفتارها استوار است، قطعا توفيق و كاميابي اقتصاد اسلامي، بر كاميابي در تغيير رفتارها مبتني است. وابستگي به غرب، اساسا وابستگي فكري و رفتاري است و رفتارهاي غربگرا، زمينهساز استعمار و وابستگي است.
بنابراين نقش ارزشها در بازسازي نظام اقتصادي كشورهاي اسلامي نقشي برجسته و حياتي است، زيرا ارزشها عنصر حاكم بر اقتصاد اسلامي و چارچوب پيونددهنده عناصر و مقومات اقتصاد اسلامي (از توليد گرفته تا مصرف و توزيع و روابط خارجي) هستند؛ بنابراين، ترويج و نشر اين ارزشها، بخشي از كليّت دعوت اسلامي است و مروجان ارزشهاي اقتصادي اسلام، بايد كساني باشند كه با افكار روشن و دلهاي مؤمن و بهرهگيري از حكمت و تأكيد بر مؤلفهها و رفتارهاي اساسيِ نظام اقتصادي اسلام، حكمت قوانين اسلام در مسائل مختلف اقتصادي، مانند زكات و ميانهروي و ممنوعيت آن را بيابند. در اقتصادهاي غيراسلامي نيز بسياري از راهحلهاي مشكلات اقتصادي، داراي ريشههاي اسلامي است و قطعا راهحلهاي اسلامي، واقعبينانهتر و فراگيرتر است.
راه ديگر باز گرداندن اقتصاد اسلامي به عرصه زندگي، روش الگويي است؛ به عبارت ديگر اقناع عملي ديگران از راه ارائه طرحهاي اقتصادي اسلامي كه نشاندهنده رفتار آرماني اسلام است؛ البته اين كار به معناي در افتادن در دام شعارزدگي نيست.
امروزه جهان آماده پذيرش اقتصاد اسلامي است. درست است كه نظام سرمايهداري قدرت بالاي خود را براي همسازي با شرايط كنوني اثبات كرده است، اما فساد و تباهي مبانياي كه سرمايهداري بر آنها استوار است، مانند فردگرايي افراطي و خودخواهي نفرتبرانگيز به دعوي مصلحت فردي، كار را به جايي رسانده كه رقابت ميان مردم در سايه اصل تنازع بقا، به معناي دريدن گلوي يكديگر شده است. ماديت تمدن غربي آن را به سمت فروپاشي ميبرد و روشنترين دليل آن هم رواج ربا در ميان غربيها، به رغم اثبات آثار ويرانگر آن است.
نظام اقتصادي اسلام به لحاظ مباني، خاستگاهها، اهداف و مقاصد آن، به روشني متمايز و برجسته است. اين برجستگي را در بررسي ديدگاه اسلام درباره توسعه كه به عنوان هدف نهايي هر نظام اقتصادي مطرح است، ميتوان دريافت. با تحليل مفهوم توسعه، نه تنها برجستگي انگاره اسلام نسبت به انسان و نقش او در زندگي آشكار ميشود، بلكه انگارههاي كلي و جانبداريهاي ارزشي نهفته در نظريات غربي را بر ملا ميسازد. شايد يكي از مشكلات عمده اقتصاد اسلامي اين است كه برخي نظريهپردازان آن، با پس زمينههاي فكري ريشهدار در انديشههاي اقتصادي غربي وارد عرصه نظريهپردازي ميشوند. اين گروه از فرضيههاي اقتصادي غربي تأثير گرفتهاند و در نتيجه تعامل اينان با انديشه غربي به چيدن ميوهها ـ مانند ايدهها و نظريات ـ منحصر ميشود و به مرحله پيش از نظريه يا پيشفرضها و مفروضها و الگوهاي راهنماي انديشه اقتصادي غربي توجهي ندارند.
مفهوم توسعه، در پاسخ به اوضاع معيني كه پس از جنگ جهاني دوم پديد آمده، به وجود آمد و براي جذب دولتهاي برخوردار از رشد اقتصادي ظهور يافت. اردوگاه سوسياليست مفهوم «ترقي» (پيشرفت) را در مقابل اين مفهوم مطرح كرد.
در اين اوضاع، نظريات متعددي در باب سازوكار توسعه كشورهاي توسعه يافته مطرح است. اين نظريات، هر چند، ممكن است در چارچوب تجربه تاريخي محيط پيدايش خود و پيش فرضهاي مبنايي برگرفته از واقعيات و شرايط حاكم بر آن محيطها درست باشند، اما درباره ديگر كشورها و به طور مشخص كشورهاي اسلامي درست در نميآيند. براي مثال درباره نظرياتي كه بر تقويت بخش صنعت متكي است، ميتوان گفت كه بخش صنعت، ضرورتا پايه توسعه محسوب نميشود و اعتقاد به ضرورت سرمايهگذاريهاي كلان، آن هم در سايه ضعف ذخاير داخلي، بسياري از كشورها را وارد دور گيجكننده وامها كرده است.
يكي از مهمترين عيوب نظريات غربي توسعه، ناديده گرفتن عوامل غير مادي است. آنچه به اين اشكال دامن ميزند، روشي است كه در اقتصاد مادي (وضعي) براي نگريستن به واقعيات به كار گرفته ميشود. در اين اقتصاد روش تجربي و واقعگرايي مورد استفاده قرار ميگيرد؛ هر چند آن واقعيت ناروا و نادرست باشد و ارتقاي جامعه به سطحي بالاتر، مستلزم تغيير آن باشد.
در چنين شرايطي چگونه ميتوان چنين وضعيت واقعي را مبنا قرار داد؟ تمايز روش اسلامي اين است كه آرمانگرا است، ولي آرمانگرايي آن اتوپيايي نيست، بلكه قابل پياده شدن است. در رويكرد اسلامي به اقتصاد، واقعيات اقتصادي لحاظ و به ديده اعتبار نگريسته ميشود، ولي الزاما احكام اقتصادي تابع واقعيات نيست؛ براي مثال اگر در غرب رشد اقتصادي چنان مورد پرستش قرار ميگيرد كه به حكم منطق توليد اقتصادي يا توليد به هدف توليد، به عنوان مقصد و غايت اقتصاد به شمار ميآيد، كشورهاي اسلامي هنوز در مرحله چالش اجتماعي ـ اقتصادي ميان جريانهاي اسلامي و جريانهاي مادي است و اين چالش پيامدهايي مانند وجود دوگانگي در اقتصاد عقبمانده اين كشورها را به همراه دارد و اين جوامع هنوز به طور قطعي گزينههايش را انتخاب نكرده است؛ نتيجه حل نشدن يا كاسته نشدن از شدت و سنگيني مشكلات اقتصادي، شدت اين چالش رو به فزوني خواهد رفت و مانع حركت و پويايي اين جوامع خواهد شد و خود اين اوضاع سبب ميشود كه جريان مادي و غربگرا غليه يابند؛ از اين رو ضروري است كه طرحهاي موفقي براي حل مشكل اقتصادي طرح شود.
انسان محور توسعه
اگر به انديشه اسلامي برگرفته از قرآن و سنت رجوع كنيم، درمييابيم كه انسان، محور توسعه است ؛ اگر بپذيريم كه عناصر توليد در چهار مورد تعين يافتهاند كه عبارتند از سرمايه، منابع طبيعي، كار و سازماندهي، آنگاه خواهيم ديد كه دو مورد از اين عناصر چهارگانه، عوامل بشري هستند و بدون اين دو، آن دو عامل و عنصر ديگر كارآيي نخواهند داشت، زيرا اين انسان است كه ميتواند منابع طبيعي را به كار گرفته و به آن رشد و توسعه بدهد.
بنابراين ميتوان گفت كه توسعه به فعال سازي قدرت بشري براي كار بست بهينه منابع طبيعي وابسته است و تعريفهاي متفاوت از توسعه بر اين نكته اجماع دارند كه نقش انسان در تحقق بخشيدن به توسعه، جايگاه نخست را دارد.
عدهاي توسعه را «آباداني زمين» تعريف كردهاند، در حالي كه برخي ديگر توسعه را ايجاد شرايط مناسب براي حاكميت ارزشهاي ديني در جامعه برخوردار از رفاه مادي يا برخوردار از حد كفاف اقتصادي دانستهاند.
در همه تعاريف اسلامي از توسعه، ايجاد دگرگونيهاي ساختاري در شرايط اقتصادي ـ اجتماعي، متناسب با اجراي شريعت اسلامي و تمسك به عقايد اسلامي گنجانده شده است. درست است كه اقتصاديون در تعريف توسعه، تغييرات ساختاري در فعاليتهاي اقتصادي را لحاظ كردهاند، اما چنين تغيير و تحولي جز از راه تغييرات و تحولات فكري درازمدت انجام شدني نيست. در ديدگاه اسلامي به اقتصاد، اجراي شريعت اسلامي و تعميق ارزشهاي اسلامي، مانند اهميت ويژه كار و تكافل اجتماعي، چارچوب اين تحولات فكري را شكل ميدهند.
اگر بخواهيم در جهت تكوين اقتصاد اسلامي گامهاي عملي برداريم، در آن صورت به تناسب شرايط و اوضاع هر كشور و جايگاه و موقعيت آن نسبت به عمليات اسلاميسازي معرفت، وضعيت متفاوت است.
آنچه از نگاه متخصصان مركز جهاني انديشه اسلامي مهم است، تأكيد بر نمونهها و الگوهايي است كه در خلال طرحهاي موفق اقتصادي اسلام تبلور مييابد و نيز گسترش آگاهي به اصول اقتصادي اسلام از اهميت ويژه برخوردار است؛ اگرچه اين اصول ارزش باور و آرمانگرا است، ولي قابل پياده شدن است. نظام «زكات» نمونهاي از راهحلهاي عملي را به ما عرضه ميكند. نظام «زكات» ماهيت متمايز نظام اقتصادي اسلام را به عنوان نظامي برآمده از عقيده و برقراركننده توازن و تعادل ميان همه ابعاد حيات بشري و فرد و جامعه و نيازهاي مادي و نيازهاي معنوي را نشان ميدهد.
طرح موضوع زكات و تأمين اجتماعي در اسلام، به هدف مقايسه مقررات شريعت اسلام و نظامها و احكام برآمده از آن با نظامهاي وضعي و غيرديني و اثبات برتري مقررات اسلام بر مقررات و نتايج برآمده از تلاش بشري نيست؛ هر چند تلاشهاي بشري از نارساييهايي رنج ميبرند و البته براي حل چالشهاي مشخصي شكل گرفته و محكوم به تجربهاي هستند كه از دل آن سر برآوردهاند.
مطالعه نظام زكات و تأمين اجتماعي در اسلام، در درجه نخست به هدف مطالعه چگونگي تحميل راهحلهاي بيگانه و وارداتي بر امت اسلامي و نيز بر داشتن گامهاي عملي براي قرار دادن يكي از مقررات شريف اسلام در معرض تجربه عملي است، به ويژه آنكه اين امر يكي از فرايض مغفول است. زكات عبادتي اجتماعي است كه سود و تأثير آن از فرد گذشته و به تمام جامعه سرايت ميكند.
نظام زكات هم به سبب كارآمدي در زمينه تأمين و تكافل اجتماعي و هم به لحاظ سبقت و پيشينه تاريخي آن و هم به لحاظ عدالت توزيعي آن، قابل مطالعه و بررسي است. پيشينه تأمين اجتماعي در قرون اخير، به آغاز دوره انقلاب صنعتي و رشد حركتهاي سوسياليستي باز ميگردد. براي نخستين بار قوانين تأمين اجتماعي در آلمان دوره بيسمارك، براي بيمه كارگران در مقابل حوادث كار، بيماري و پيري شكل گرفت و سپس اين قوانين به اروپا و امريكا انتقال يافت.
در نيوزيلند نظام تأمين اجتماعي فراگير و متمايزي وجود دارد، به گونهاي كه سطح حداقل درآمد از راه بيمه براي شهروندان، زندگي آبرومندانهاي را كفايت ميكند.
اين قوانين رفته رفته با صدور اعلاميه جهاني حقوق بشر كه بر برخورداري همه انسانها از حق تأمين اجتماعي تأكيد داشت، تثبيت بيشتري يافت.
تحت تأثير اعلاميه جهاني حقوق بشر، قوانين مربوط به تأمين اجتماعي، اهتمام بيشتري به استيفاي حقوق اقتصادي و اجتماعي مطرح در اعلاميه را نشان دادند؛ بنابراين نظام تأمين اجتماعي نظامي نو پديد است كه از منظر حقوق بشر در جهت تضمين و حمايت از حقوق كارگران شكل گرفته است. نهايت چيزي كه پژوهشگران در ريشهيابي اين نظام توانستهاند پيدا كنند، اين بود كه آن را به قانون فقراي بريتانيايي در سال 1637 مستند كنند. جالب است كه اين قانون نيز به صورتي تقريبا لفظ به لفظ از احكام زكات در برخي مذاهب اسلامي برگرفته شده است.
نظام زكات و نظام بيمه و تأمين اجتماعي از برخي جهات با هم تفاوت دارند؛ نظام بيمه و تأمين اجتماعي در تجربه غربي خود، اساسا براي تأمين منافع كارگران بخشهاي صنعتي وضع شد و سپس به تدريج ديگر كارگران و بخشي از كارمنداني كه در نظام تأمين اجتماعي عضو شده بودند را در بر گرفت. در حالي كه بقيه افراد جامعه، حتي در صورت گرفتاري به مصايب و ناگواريها، از اين چتر حمايتي بيبهره بودند. از سوي ديگر نظامهاي تأمين اجتماعي، تنها شامل انواع معيني از گرفتاريها و مصايب ميشوند كه تنها در صورت پرداختِ حق همان نوع بيمه، ميتوان از آن بهرهمند شد. طبعا چنين نظامي را نميتوان با نظام زكات مقايسه كرد؛ زيرا در نظام زكات، به نيازمندان با صرف نظر از اسباب و علل نيازمندي و بدون هرگونه شرطي ياري رساني ميشود. تنها شرط استحقاق زكات نياز است. مصارف زكات هم آن چنان گسترده است كه شامل فقرا، مساكين، در راه ماندگان، ورشكستگان و... ميشود.
نظام زكات تنها چتر حمايت اجتماعي خود را بر سر فقيران نگسترده است، بلكه تأمين هزينه تمامي مواردي كه مصالح امت اقتضا ميكند را شامل ميشود. زكات نظامي الهي است كه اهدافي انساني دارد و هدف آن ترويج دين و تثبيت تمدن است.
اما به لحاظ مشكلات تأمين هزينه، در نظامهاي تأمين اجتماعي بخشي از هزينه بر عهده كارفرما است و بخشي ديگر بر عهده بيمه شونده و بقيه هزينه را نيز دولت متحمل ميشود. ناكارآمدي اين نظام علاوه بر ناتواني مزمن صندوقهاي تأمين اجتماعي، به ويژه در كشورهاي در حال توسعه، در وضعيت اقتصادي عمومي جامعه نيز آشكار است؛ زيرا اين نظامها دو بار بر عضو بيمه شده ستم ميكنند؛ يك بار با تحميل سنگينترين بخش بار مالي و بار ديگر با برابر قرار دادن اعضا در تحمل اين بار، بدون در نظر گرفتن اوضاع اقتصادي اشخاص.
قوانين تأمين اجتماعي قوانيني مادي و وضعي هستند و از حرمت و تقدّس ايماني برخوردار نيستند، از اين رو كارفرما هزينهاي را كه صرف بيمه كارگران خود ميكند، يا از راه كم كردن مزد آنان جبران ميكند و يا از راه افزايش قيمت محصول خود و وارد كردن فشار بر مصرفكننده، و اين مسئله براي اقتصاد زيانآور است. در حالي كه زكات، از سيستم مالياي كه داراي عدالت و استقرار است، برخوردار است، زيرا زكاتدهنده با اين عنوان كه مالك يا كارفرما است، زكات نميدهد، بلكه براي اداي حق الهي زكات ميپردازد و حتي اگر در كشور او نيز فقيري وجود نداشته باشد، بايد زكات بدهد. گذشته از اين در توزيع زكات، از آن رو كه مبناي استحقاق، نياز است، عدالت توزيعي نيز تحقق مييابد و پيوندي صميمي ميان فرزندان امت پديد ميآورد، زيرا كسي كه امروز زكات ميپردازد، چه بسا فردا دريافتكننده و مستحق زكات باشد و به عكس. بر خلاف نظام تأمين اجتماعي كه بر اين اصل استوار است كه همان اندازه كه ميدهي ميگيري، بيآنكه نياز هر فرد در نظر گرفته شود.
مهمترين نقطه تمايز نظام زكات از نظام بيمه اين است كه در نظام زكات، تحقق ميزان كفاف و تقويت قدرت نيازمندان بر كسب و كار و توليد است. اما هدف زكات ريشهكن كردن فقر به صورت دائمي است.
|