چكيده:
اين مقاله ابتدا نگاهي دارد به مفهوم اقتصاد در غرب و چگونگي تكامل آن، آنگاه مباحثات و منازعات بين اقتصاددانان را ـ در مقوله تمايز بين اقتصاد اثباتي و اقتصاد هنجاري ـ از ابتداي امر مورد بررسي قرار ميدهد و در اين رابطه براي نقش ارزشها و مباني ارزشي اهميتي خاص قائل است. سپس مفهوم اقتصاد در متون اسلامي مورد بحث قرار گرفته و نتيجه گرفته شده است كه مفاهيم كميابي، انتخاب، مديريت منابع كمياب كه اساس تعاريف متداول اقتصاد است از اين مفاهيم قابل استنباط ميباشد.در رابطه با نظريه شهيد صدر در خصوص تفكيك و تمايز بين علم اقتصاد و مكتب اقتصادي و اين كه اسلام داراي مكتب اقتصادي است نه علم اقتصاد، همان تفكيك بي حاصل هنجاري و اثباتي را تداعي نموده و نتيجه مقاله آن است كه ضمن قبول تفاوت مكتب و علم، مكتب اقتصادي اسلام ميتواند و بايد علم اقتصاد و اقتصاددانان مسلمان را هدايت نموده و جهت بدهد.
نگاهي به مفهوم اقتصاد:
ريشه اين مفهوم در غرب به اصطلاح يوناني «Econom» بر ميگردد كه تركيبي است از «Eco» به معني منزل و «Nom» به معني قانون. بنابراين معني سنتي «Oikonomike» و يا «Economie» تدبير منزل2 بوده است. اين معني در شرق و غرب كم و بيش به همين ترتيب مورد استفاده داشته است.
اصطلاح فرانسوي «Oeconomie» و يا «Economie» مفهوم وسيعتر مديريت را نيز در برگرفته و با تركيب واژه «سياسي»3 معناي اداره امور عمومي و يا مديريت امور دولت را مورد نظر داشته است.
فيزيوكراتها از اين مفهوم معاني مديريت، نظم و قوانين طبيعي را منظور ميداشتند و در زمان آنها مباحث ماهيت ثروت، توليد مجدد و توزيع را نيز دربر ميگرفت. و بنا به گفته «گرونوگن»4 از دهه 1770 «وري»5 اصطلاح علم را به آن افزود و براي توليد و توزيع ثروت در زمينه اداره منابع كشور مورد استفاده قرار داد. او مدعي است كه مفاهيم خسّت6 و صرفه جويي7 و مديريت مالي دقيق خانوارها و ساير سازمانها نيز از همين مفهوم لاتين واژه اقتصاد اقتباس شده و در قرن 18 همزمان با تعميم يافتن اصطلاح «مديريت دولتي»8 رواج بيشتري يافته است.
«آدام اسميت» اقتصاد سياسي را پژوهش در زمينه ماهيت و علل ثروت ملل و يا همان گونه كه فيزيوكراتها در ابتدا اظهار ميداشتند دانش مربوط به ماهيت ثروت، باز توليد، توزيع و مصرف آن ميدانستند. در اواخر قرن 18 بود كه واژه اقتصاد9 و يا علم اقتصاد جانشين واژه اقتصاد سياسي گرديد و تجديد حياتش كه عمدتاً در طول دهه 1760 شكل گرفته بود، معناي اقتصاد را نسبت به بيشتر كاربردهاي سنتي آن تغيير داد هر چند برخي همچون «گرونوگن» اعتقاد دارند كه نه اقتصاد سياسي و نه مترادف جديد آن «Economics» معناي دقيقي ندارند.
شايد اولين تعريف نزديكتر به آنچه امروز مصطلح است تعريف «رابينز»10 باشد كه اقتصاد را به صورت علمي تعريف ميكند كه رفتار انسان را به صورت رابطه بين خواستههاي نامحدود و امكانات توليد محدود با داشتن موارد استفاده متعدد مورد مطالعه قرار ميدهد. «رابينز» با اين تعريف به فكر ايجاد علم اقتصاد به صورت علمي نظري و اثباتي بود و ترجيح ميداد تا واژه «اقتصاد سياسي» را در رابطه با موضوعاتي از قبيل انحصار، حمايت، برنامه گذاري و سياستهاي دولت مورد استفاده قرار دهد.
مروري بر تاريخچه منازعات اثباتي و هنجاري
اقتصاددانان «هيوم» را اولين فردي ميدانند كه با تميز «بايد» از «هست» تفكيكي واضح بين اثباتي و هنجاري برقرار ساخت. مفهوم گيوتين «هيوم»11 به معناي تمايز بين اظهارات توصيفي از اظهارات اخلاقي يا هنجاري تعبير ميشود.
«ژيدوريست» از مورخان انديشه اقتصادي «ناسا سينيور»12 را از اولين اقتصادداناني ميدانند كه تمايز بين پوزيتيو و نرماتيو را در علم اقتصاد ايجاد كرد. «سينيور» اعتقاد داشت كه اقتصاددان نبايد توصيهاي ارائه دهد، بلكه بايد قوانين عام را شناسائي و بيان كند. «سينيور» يادداشتهاي خود را تحت عنوان خلاصهاي از علم اقتصاد سياسي13 منتشر ساخت14 و در آن اقتصاد را در چهار اصل حداكثر كردن مطلوبيت و حداقل تلاش، افزايش جمعيت، بازدهي فزاينده صنعت، و اصل بازدهي نزولي كشاورزي خلاصه نمود و معتقد بود كه اين اصول اساسي تزلزلناپذير بوده و مسائل ديگر خود به خود جزو متفرعات طبيعي آنها محسوب ميشوند.
او اعتقاد داشت كه اين اصول اقتصاد را «از هر نوع خطر آلودگي با مسلكها و طريقهها، آميختگي با اصلاحات اجتماعي و يا انديشههاي عاطفي و اخلاقي بر كنار داشته است».15 «ناسا سينيور» به اندازهاي اصول چهارگانه خود را مهم ميدانست كه تصور داشت ميتوان با اين چهار اصل به يك علم اقتصاد اثباتي خالص16 دست يافت.
«جان استوارت ميل» نيز بعد از «سينيور» بر تمايز بين هنر اقتصاد و علم اقتصاد تأكيد داشت و مانند «سينيور» هنر را با اخلاق مترادف ميدانست و اعتقاد داشت كه علم اقتصاد بايد به طرف علوم مثبتهاي همچون هندسه گرايش يابد. «ميل» از اولين اقتصادداناني بود كه به صراحت اظهار داشت علوم مثبته بايد سرمشق علم اقتصاد نيز باشد.
بر همين روال «كيرنس» اعتقاد داشت كه اقتصاد مشابه علومي همچون فيزيك و شيمي است و از اين رو نتيجه ميگرفت كه اقتصاد علمي بي طرف و اقتصاددان دانشمندي عينينگر است. «علم اقتصاد به همان اندازه كه در برنامههاي اجتماعي بيطرف است در باب شايستگي يا جذابيت اهداف مورد نظر چنين نظامهايي اظهار نظر نميكند.»17
در نيمه دوم قرن 19 هنگامي كه پوزيتيويسم، فلسفه مسلط علم شناخته ميشد، موفقيت بزرگ علوم فيزيكي را بر اين اساس ميدانستند كه داراي بهترين روششناسي علمي، است زيرا توانسته است كليه عناصر هنجاري و اخلاقي را از مباحثات خود طرد و حذف نمايد. در اين ايام همين طرز تفكر در مورد اقتصاد نيز شايع بود و ايده غالب اين بود كه علم اقتصاد بايد از همه فروض روان شناسانه آزاد باشد، مثلاً «فيشر» اعتقاد داشت كه «اقتصاددان نبايد علم اقتصاد را در ابهام ناشي از اخلاق و روانشناسي و متافيزيك بپوشاند»18 در اين زمان براي مثبت جلوه دادن اقتصاد تلاش همه جانبهاي براي استفاده از رياضيات در مسائل اقتصادي مبذول ميشد.
«ماكس وبر» بحث عامتري را در رابطه با قضاوتهاي ارزشي مطرح ميكند. او اعتقاد دارد كه اگر علم اقتصاد از اصل «فراغت از ارزش گذاري»19 متابعت كند ميتواند مثل علوم دقيقه به نحو اثباتي عمل نمايد. «وبر» اين اصل را به معني آزادي از جميع وابستگيهاي فردي تعريف ميكند. در اين دوران اكثريت بزرگي از اقتصاددانان از اين خط فكري تبعيت ميكنند كه ديدگاه مسلط درباره علم اقتصاد از نظر روش شناختي متكي بر طرد عناصر اخلاقي، هنجاري و روانشناسي است.
«فريدمن» (1984) «ليپسي» (1983) و «مكلوپ» (1984) بر اين باورند كه تفكيك بين اثباتي و هنجاري امكانپذير است و با در نظر گرفتن اين تمايز است كه علم اقتصاد ميتواند به مقام علوم طبيعي ارتقاء يابد.
اقتصاد اثباتي برپايه منطق نظريه اقتصاد نئوكلاسيك پايه گذاري شده كه نظريه اقتصادي زمينهاي است براي بررسي به منظور اثبات و نه توصيه و تجويز. اثبات گرايي منطقي بر اين اصل استوار است كه تحليل منطقي و مشاهده تجربي از اجزاي لازم براي روش كشف علمي به حساب ميآيند.
روند كشف علمي معمولاً با تجربه آغاز ميگردد. اين تجربيات حسي يا مشاهدات اوليه با فرضيههايي مرتب شده تا با استفاده از تحليل منطقي بتوان به يك نظريه كلي دست يافت. آنگاه نظريه حاصله با روشهاي مناسب مورد آزمون قرار ميگيرد اگر اين آزمونها نظريه را تأييد نمود نظريه قابل پذيرش و در غير اين صورت قابل تأييد نيست.
در اين ديدگاه اگر نظريهاي ادعاي علمي بودن داشته باشد بايد از نظر صحت و سقم، قابليت امتحان داشته باشد. البته اين نظر به شدت مورد حمله منتقدان قرار گرفته و هنوز كتابهايي قطور در رد فلسفه اثباتگرايي منطقي نوشته ميشود تا با بطلان ادعاي آنان نسبت به عرضه راه حلي تجربي براي مسأله شناخت بپردازد و نشان دهند كه شناخت صرفاً تجربي نيست.20 از جمله معروفترين ايرادات كه بر معيار تأييد از طريق اثباتگرايي ميشود اين است كه تعداد آزمونهاي موفق براي پذيرش يك نظريه معلوم نيست؛ زيرا ممكن است حكمي كه از نظر تحليلي صحيح و با يك رشته آزمون تجربي مورد تأييد قرار گرفته با آزمونهاي بعدي مورد ترديد قرار گيرد.
از يك منظر ديگر اقتصاددانان شاخصي همچون «ميردال»، «شَكِل»، «ساموئلسون» و دهها اقتصاددان ديگر هر نوع امكان روش شناختي قضاوتهاي ارزشي را رد ميكنند. و ادعا ميكنند كه در هيچ علمي نظريه با مشاهده فارغ از ارزشگذاري ممكن نيست و هيچ اقتصادداني نميتواند اخلاقاً در برابر مسائل و موضوعات مطروحه از جمله مسائل اقتصادي بي طرف باشد. زيرا كه خود بيطرفي هم يك نوع قضاوت ارزشي و اخلاقي است. «ميردال» معتقد است كه «به دلايل منطقي تا بحال علم اجتماعي «بي طرف» وجود نداشته است و از اين به بعد هم نخواهد داشت. هر موقع كه به جستجوي حقيقي ميپردازيم، مانند ديگر رفتارهاي معنادار خود، خواه و ناخواه از ارزشهاي معيني پيروي كردهايم، لكن اين ارزشها ممكن است در ذهن پنهان بمانند و محقق هيچ گاه متوجه حضور آنها نشود. از آن جا كه در اين حالت ارزشهاي نهفته فوق در ضمير ناخودآگاه محقق بطور مبهم ونا معيني عمل خواهد كرد، اگر درها به سوي پيش داوريها و تعصبها باز شوند جاي تعجبي نخواهد بود.»21
همين مطلب را «فريدمن» به گونه ديگري بيان ميكند:
«اگر شخصي براي شنيدن صداي خوانندهاي تمايل به پرداخت مبلغي بيش از خواننده ديگري داشته باشد اسم اين كار تبعيض گذاشته نميشود ولي اگر براي استفاده از خدمات فردي با يك رنگ پوست خاص حاضر به پرداخت مبلغ بيشتري ميباشد اين كار را تبعيض ميناميم. تفاوت ميان اين دو مورد اين است كه در يك مورد با سليقه فرد موافقيم و در مورد ديگر نيستيم. آيا از نظر اصول بين سليقهاي كه موجب ميشود تا صاحب خانه خدمتكار جذابي را بر خدمتكار زشت ترجيح ميدهد و سليقهاي كه سياه را بر سفيد و يا برعكس ترجيح ميدهد چه تفاوتي وجود دارد جز اين كه در يك مورد موافقت و همدلي داريم در حالي كه در مورد دوم اين گونه نيست.»22
اين دسته از اقتصاددانان با اين مطلب كه علم در صدد يافتن جواب براي پرسشهايي است در رابطه با آنچه هست و يا بوده است و نه در صدد جواب براي پرسشهايي در مقوله بايدها اصولاً موافق نيستند؛ زيرا به نظر آنان اگر اين مطلب درست باشد يك شيمي دان نيز نبايد اظهار نظر كند كه اگر اكسيژن و هيدرژن در شرايط خاصي تركيب شوند بايد آب بوجود آيد و يا اين كه در فيزيك برآيند نيروهاي a و bبايد نيروي c باشد.
اينان معتقدند كه نه تنها احكام سياست اقتصادي، بلكه تقريباً همه احكام اساسي علم اقتصاد، به گونهاي، تجويزياند؛ يعني ميتوان گفت اقتصاد مشخصاً نه علمي اثباتي، يعني توصيفي، كه علمي است هنجاري، يعني تجويزي.
زماني كه «آدام اسميت» تقسيم كار را ميستود، منظورش «صريحاً» اين بود كه اگر بالا رفتن رفاه مادي هدف عمومي مطلوبي باشد، تقسيم كار كمكي است براي رسيدن به اين هدف. وقتي ميگفت «هر انسان قانعي براي جامعه يك منبع خير است»، منظورش اين بود كه اگر رشد اقتصادي هدف اجتماعي مهمي باشد صرفه جويي، از طريق انباشت سرمايه، دستيابي به اين هدف را آسان ميسازد. نظر به مزيت نسبي «ريكاردو» بدين معني است كه تجارت آزاد ميخواهد، يا ميتواند، بهزيستي مادي هر دو طرف تجارت را فزوني بخشد. يعني اگر هدف اين باشد، پس روش آن است.
«جان استوارت ميل» موضوع علم اقتصاد را ـ «ثروت... طبيعت ثروت... شامل بكار انداختن تمام عللي كه از طريق آنها شرايط زندگي انسان... به بهروزي نزديك يا از آن دور ميشود...»23 ميداند. ـ در حالي كه اقتصاددانان نئوكلاسيك، در گذشته و حال كلاً دل مشغول تعيين شرايطي بودهاند كه بتواند تخصيص كاراي منابع را تضمين كند؛ يعني شرايطي كه در مجموع بيشترين رفاه مادي را از منابع محدود عايد گرداند، با اين فرض كه اين هدف اجتماعي مطلوبي ميباشد. همه اينها چه درست و چه نادرست نظريههايي تجويزياند.24
نگاهي به مفهوم اقتصاد در متون اسلامي
اقتصاددان در زبان عربي از باب افتعال و مشتق از مصدر ثلاثي مجرد قصد است و مشتقاتي همچون قصد، قاصد، مقصد در زبان فارسي و عربي مورد استفاده قرار ميگيرد. در فرهنگهاي معتبر زبان عربي و فارسي عموماً اين اصطلاح با عباراتي همچون «رعايت اعتدال»، «اجتناب از افراط و تفريط»، «ميانه روي در هر كار» و «حد وسط بين اسراف و اقتار» تعريف ميشود.
در متون اسلامي عموماً اقتصاد در نقطه مقابل اسراف قرار گرفته چنانكه از امام جعفر صادق عليهالسلام نقل شده كه فرمودند: «رعايت اقتصاد از جمله اموري است كه خداوند آن را دوست دارد و همانا اسراف را خدا دشمن ميدارد گرچه دورانداختن هسته خرمائي باشد.»25
از اين تعبير جالب ميتوان استفاده نمود كه اقتصاد همان استفاده بهينه و عكس آن اسراف است. اسراف پديدهاي است مذموم حتي در مورد يك كالاي بسيار بيارزش و به ظاهر غير قابل اعتنا، بطوري كه اگر مورد استفاده و كاربرد فرض ديگري داشته و به دور انداخته شود، اسراف است. حضرت علي عليهالسلام ضمن جملهاي كوتاه به بهترين نحو ممكن اسراف را تعريف نمودهاند: «الا و ان اعطاء المال في غير حقه اسراف و تبذير». يعني صرف مال و امكانات در غير موردي كه شايسته آن است اسراف و تبذير ميباشد. با استفاده از كلام امام و در نظر گرفتن اين نكته كه اقتصاد نقطه مقابل اسراف است ميتوان نتيجه گرفت كه اقتصاد يعني استفاده بهينه از مال و امكانات.
بديهي است كه براي انتخاب بهترين بايد حالتهاي متفاوت آن در نظر گرفته شود. بويژه كه از همين امام معصوم داريم: «لا تنال العبد نعمة الا بفراق اخري»26 يعني بنده به نعمتي نميرسد مگر با صرف نظر كردن از يك نعمت ديگر.
اين جمله پرمعنا، دقيقاً معنا و مفهوم هزينه فرصت را تداعي ميكند. بنابراين مفاهيم كميابي، انتخاب، مديريت منابع كمياب كه اساس تعاريف متداول اقتصاد است از اين مفاهيم قابل استنباط ميباشد.
علم اقتصاد و مكتب اقتصادي
شهيد صدر از جمله كساني است كه احتمالاً براي اولين بار بين علماي اسلامي در صدد بيان تمايز بين اين دو مفهوم برآمد و اظهار داشت كه منظور از اقتصاد اسلامي مكتب اقتصادي و نه علم اقتصاد است. حال براي اين كه منظور ايشان از اين تفكيك مشخص گردد به فرازهايي از مطالب عنوان شده در اين رابطه استناد ميكنيم. مكتب اقتصادي را «ايجاد روشي جهت تنظيم حيات اقتصادي و توأم با مفاهيم هماهنگي از عدالت»27 ميدانست. شهيد صدر اعتقاد داشت كه «روشن ساختن هويت اقتصاد اسلامي بر اساس شناخت و تميز كامل ميان مكتب اقتصادي، علم اقتصاد و اعتقاد به اين كه اقتصاد اسلامي مكتب است نه علم، ما را بر اثبات ادعاي خويش كه همانا اثبات وجود اقتصاد در اسلام است اعانت ميكند».28
به نظر ايشان علم اقتصاد پديدههاي اجتماعي يا طبيعي را كه در حيات اقتصادي محقق ميشوند، بررسي ميكند و از علل و نتايج آن گفتگو ميكند. حال آن كه مكتب اقتصادي حيات اقتصادي را ارزيابي كرده و اساس و پايه آن را در چارچوب مباني عقيدتي خود طبق تصورات و برداشتي كه از مضامين عدالت دارد پيريزي ميكند. بطور خلاصه ميتوان گفت كه خصيصه علم اكتشاف است و خصيصه مكتب ارزيابي و سنجش معيارها در چارچوب نظم ويژه خود».29
علم درباره آنچه كه هست و علل و اسباب تكوين آن صحبت ميكند و حال آنكه مكتب درباره آنچه كه ضرورت وجود آن ميرود و آنچه را كه ضرورت وجود ندارد سخن ميگويد».30 علم ميگويد: «اين همان چيزي است كه در واقع جريان دارد و مكتب ميگويد اين همان چيزي است كه بايستي در واقع امر جريان يابد.»31
علم اقتصاد و مكتب اقتصادي مانند تاريخ و اخلاق است. يعني «تفاوتي را كه ميان علم اقتصاد و مكتب اقتصادي بيان داشتيم (تفاوت ميان آنچه هست و آنچه كه بايد باشد) ميتوان نظير آن را ميان علم تاريخ و بحثهاي اخلاقي يافت؛ زيرا علم تاريخ در مسير علمي خود مانند علم اقتصاد است و كاوشهاي اخلاقي در ارزيابي و سنجش مانند مكتب اقتصادي است».32
با توجه به مطالب نقل شده بخصوص جمله اخير كه تفاوت بين علم اقتصاد و مكتب اقتصادي را تفاوت ميان آنچه هست و آنچه بايد باشد تعبير ميكنند دقيقاً همان تمايز و تفكيك اقتصاد اثباتي و هنجاري تداعي ميشود. ولي از اين ادعا كه اقتصاد اسلامي داراي مكتب اقتصادي است و نه علم اقتصاد هيچ مشكلي حل نخواهد شد و از آنجا كه بر اساس توضيحات ارائه شده در مقاله و به اعتقاد بسياري، علم اقتصاد بدون اتكا به يك سيستم ارزشي قابل تصور نيست. سيستم ارزشي اسلام ميتواند و بايد مبنا و زير بناي علم اقتصاد اسلامي باشد. اين وظيفه اقتصاددان مسلمان است كه در بيان نظريات اقتصادي خود مباني اسلام را ملحوظ دارد.
نتيجه
در اين مقاله پس از بررسي ترمينولوژي اقتصاد در زبانهاي اروپايي، مختصري در چگونگي پيدايش اقتصاد سياسي و تحول آن در علم اقتصاد بحث گرديد. تاريخچه منازعات اثباتي و هنجاري نشان داد كه دو ديدگاه كاملاً متفاوت قابل شناسائي است. عدهاي كه اصرار بر اثباتي بودن و اثباتي شدن علم اقتصاد دارند بر اين باورند كه ميتوان با استفاده از ابزارهاي كمي مخصوصاً رياضيات، آمار و اقتصاد سنجي به يك علم اقتصاد اثباتي همچون ديگر علوم مثبته دست يافت و عده ديگري اين امر را نه تنها در مورد اقتصاد غير ممكن بلكه در ساير علوم نيز مشكل ميدانند. به نظر اينان قضاوتهاي ارزشي اقتصاددانان كه بر مبناي ايدئولوژي و تفكر آنان شكل گرفته است، در تمام اظهار نظرها و احكام صادره و تئوريهاي ابداعي آنان نفوذ و رسوخ دارد. اقتصاد علم بي طرف نيست و اگر چنين ادعا شود خود نشان دهنده نوعي قضاوت ارزشي و اخلاقي است.
با اين ديدگاه و با عنايت به تعاريفي كه از اقتصاد در متون اسلامي جستجو نموديم ميتوان گفت مكتب اسلام ميتواند علم اقتصاد و اقتصاددان مسلمان را هدايت نموده و جهت بدهد. هم چنانكه ساير مكاتب اقتصادي نيز چنين ميكنند. تفاوت اقتصاد اسلامي و اقتصاد غير اسلامي را بايد در جهتگيري و هدفگيري آن جستجو نمود.
با اين ديدگاه نه تنها اقتصاد بلكه علوم تجربي هم كه در محيط اسلامي و در مكتب اسلامي رشد و نمو داشته باشند با علوم مشابه خود در محيط غير اسلامي تفاوت خواهند داشت.
نگاهي به مفهوم اقتصاد:
ريشه اين مفهوم در غرب به اصطلاح يوناني «Econom» بر ميگردد كه تركيبي است از «Eco» به معني منزل و «Nom» به معني قانون. بنابراين معني سنتي «Oikonomike» و يا «Economie» تدبير منزل2 بوده است. اين معني در شرق و غرب كم و بيش به همين ترتيب مورد استفاده داشته است.
اصطلاح فرانسوي «Oeconomie» و يا «Economie» مفهوم وسيعتر مديريت را نيز در برگرفته و با تركيب واژه «سياسي»3 معناي اداره امور عمومي و يا مديريت امور دولت را مورد نظر داشته است.
فيزيوكراتها از اين مفهوم معاني مديريت، نظم و قوانين طبيعي را منظور ميداشتند و در زمان آنها مباحث ماهيت ثروت، توليد مجدد و توزيع را نيز دربر ميگرفت. و بنا به گفته «گرونوگن»4 از دهه 1770 «وري»5 اصطلاح علم را به آن افزود و براي توليد و توزيع ثروت در زمينه اداره منابع كشور مورد استفاده قرار داد. او مدعي است كه مفاهيم خسّت6 و صرفه جويي7 و مديريت مالي دقيق خانوارها و ساير سازمانها نيز از همين مفهوم لاتين واژه اقتصاد اقتباس شده و در قرن 18 همزمان با تعميم يافتن اصطلاح «مديريت دولتي»8 رواج بيشتري يافته است.
«آدام اسميت» اقتصاد سياسي را پژوهش در زمينه ماهيت و علل ثروت ملل و يا همان گونه كه فيزيوكراتها در ابتدا اظهار ميداشتند دانش مربوط به ماهيت ثروت، باز توليد، توزيع و مصرف آن ميدانستند. در اواخر قرن 18 بود كه واژه اقتصاد9 و يا علم اقتصاد جانشين واژه اقتصاد سياسي گرديد و تجديد حياتش كه عمدتاً در طول دهه 1760 شكل گرفته بود، معناي اقتصاد را نسبت به بيشتر كاربردهاي سنتي آن تغيير داد هر چند برخي همچون «گرونوگن» اعتقاد دارند كه نه اقتصاد سياسي و نه مترادف جديد آن «Economics» معناي دقيقي ندارند.
شايد اولين تعريف نزديكتر به آنچه امروز مصطلح است تعريف «رابينز»10 باشد كه اقتصاد را به صورت علمي تعريف ميكند كه رفتار انسان را به صورت رابطه بين خواستههاي نامحدود و امكانات توليد محدود با داشتن موارد استفاده متعدد مورد مطالعه قرار ميدهد. «رابينز» با اين تعريف به فكر ايجاد علم اقتصاد به صورت علمي نظري و اثباتي بود و ترجيح ميداد تا واژه «اقتصاد سياسي» را در رابطه با موضوعاتي از قبيل انحصار، حمايت، برنامه گذاري و سياستهاي دولت مورد استفاده قرار دهد.
مروري بر تاريخچه منازعات اثباتي و هنجاري
اقتصاددانان «هيوم» را اولين فردي ميدانند كه با تميز «بايد» از «هست» تفكيكي واضح بين اثباتي و هنجاري برقرار ساخت. مفهوم گيوتين «هيوم»11 به معناي تمايز بين اظهارات توصيفي از اظهارات اخلاقي يا هنجاري تعبير ميشود.
«ژيدوريست» از مورخان انديشه اقتصادي «ناسا سينيور»12 را از اولين اقتصادداناني ميدانند كه تمايز بين پوزيتيو و نرماتيو را در علم اقتصاد ايجاد كرد. «سينيور» اعتقاد داشت كه اقتصاددان نبايد توصيهاي ارائه دهد، بلكه بايد قوانين عام را شناسائي و بيان كند. «سينيور» يادداشتهاي خود را تحت عنوان خلاصهاي از علم اقتصاد سياسي13 منتشر ساخت14 و در آن اقتصاد را در چهار اصل حداكثر كردن مطلوبيت و حداقل تلاش، افزايش جمعيت، بازدهي فزاينده صنعت، و اصل بازدهي نزولي كشاورزي خلاصه نمود و معتقد بود كه اين اصول اساسي تزلزلناپذير بوده و مسائل ديگر خود به خود جزو متفرعات طبيعي آنها محسوب ميشوند.
او اعتقاد داشت كه اين اصول اقتصاد را «از هر نوع خطر آلودگي با مسلكها و طريقهها، آميختگي با اصلاحات اجتماعي و يا انديشههاي عاطفي و اخلاقي بر كنار داشته است».15 «ناسا سينيور» به اندازهاي اصول چهارگانه خود را مهم ميدانست كه تصور داشت ميتوان با اين چهار اصل به يك علم اقتصاد اثباتي خالص16 دست يافت.
«جان استوارت ميل» نيز بعد از «سينيور» بر تمايز بين هنر اقتصاد و علم اقتصاد تأكيد داشت و مانند «سينيور» هنر را با اخلاق مترادف ميدانست و اعتقاد داشت كه علم اقتصاد بايد به طرف علوم مثبتهاي همچون هندسه گرايش يابد. «ميل» از اولين اقتصادداناني بود كه به صراحت اظهار داشت علوم مثبته بايد سرمشق علم اقتصاد نيز باشد.
بر همين روال «كيرنس» اعتقاد داشت كه اقتصاد مشابه علومي همچون فيزيك و شيمي است و از اين رو نتيجه ميگرفت كه اقتصاد علمي بي طرف و اقتصاددان دانشمندي عينينگر است. «علم اقتصاد به همان اندازه كه در برنامههاي اجتماعي بيطرف است در باب شايستگي يا جذابيت اهداف مورد نظر چنين نظامهايي اظهار نظر نميكند.»17
در نيمه دوم قرن 19 هنگامي كه پوزيتيويسم، فلسفه مسلط علم شناخته ميشد، موفقيت بزرگ علوم فيزيكي را بر اين اساس ميدانستند كه داراي بهترين روششناسي علمي، است زيرا توانسته است كليه عناصر هنجاري و اخلاقي را از مباحثات خود طرد و حذف نمايد. در اين ايام همين طرز تفكر در مورد اقتصاد نيز شايع بود و ايده غالب اين بود كه علم اقتصاد بايد از همه فروض روان شناسانه آزاد باشد، مثلاً «فيشر» اعتقاد داشت كه «اقتصاددان نبايد علم اقتصاد را در ابهام ناشي از اخلاق و روانشناسي و متافيزيك بپوشاند»18 در اين زمان براي مثبت جلوه دادن اقتصاد تلاش همه جانبهاي براي استفاده از رياضيات در مسائل اقتصادي مبذول ميشد.
«ماكس وبر» بحث عامتري را در رابطه با قضاوتهاي ارزشي مطرح ميكند. او اعتقاد دارد كه اگر علم اقتصاد از اصل «فراغت از ارزش گذاري»19 متابعت كند ميتواند مثل علوم دقيقه به نحو اثباتي عمل نمايد. «وبر» اين اصل را به معني آزادي از جميع وابستگيهاي فردي تعريف ميكند. در اين دوران اكثريت بزرگي از اقتصاددانان از اين خط فكري تبعيت ميكنند كه ديدگاه مسلط درباره علم اقتصاد از نظر روش شناختي متكي بر طرد عناصر اخلاقي، هنجاري و روانشناسي است.
«فريدمن» (1984) «ليپسي» (1983) و «مكلوپ» (1984) بر اين باورند كه تفكيك بين اثباتي و هنجاري امكانپذير است و با در نظر گرفتن اين تمايز است كه علم اقتصاد ميتواند به مقام علوم طبيعي ارتقاء يابد.
اقتصاد اثباتي برپايه منطق نظريه اقتصاد نئوكلاسيك پايه گذاري شده كه نظريه اقتصادي زمينهاي است براي بررسي به منظور اثبات و نه توصيه و تجويز. اثبات گرايي منطقي بر اين اصل استوار است كه تحليل منطقي و مشاهده تجربي از اجزاي لازم براي روش كشف علمي به حساب ميآيند.
روند كشف علمي معمولاً با تجربه آغاز ميگردد. اين تجربيات حسي يا مشاهدات اوليه با فرضيههايي مرتب شده تا با استفاده از تحليل منطقي بتوان به يك نظريه كلي دست يافت. آنگاه نظريه حاصله با روشهاي مناسب مورد آزمون قرار ميگيرد اگر اين آزمونها نظريه را تأييد نمود نظريه قابل پذيرش و در غير اين صورت قابل تأييد نيست.
در اين ديدگاه اگر نظريهاي ادعاي علمي بودن داشته باشد بايد از نظر صحت و سقم، قابليت امتحان داشته باشد. البته اين نظر به شدت مورد حمله منتقدان قرار گرفته و هنوز كتابهايي قطور در رد فلسفه اثباتگرايي منطقي نوشته ميشود تا با بطلان ادعاي آنان نسبت به عرضه راه حلي تجربي براي مسأله شناخت بپردازد و نشان دهند كه شناخت صرفاً تجربي نيست.20 از جمله معروفترين ايرادات كه بر معيار تأييد از طريق اثباتگرايي ميشود اين است كه تعداد آزمونهاي موفق براي پذيرش يك نظريه معلوم نيست؛ زيرا ممكن است حكمي كه از نظر تحليلي صحيح و با يك رشته آزمون تجربي مورد تأييد قرار گرفته با آزمونهاي بعدي مورد ترديد قرار گيرد.
از يك منظر ديگر اقتصاددانان شاخصي همچون «ميردال»، «شَكِل»، «ساموئلسون» و دهها اقتصاددان ديگر هر نوع امكان روش شناختي قضاوتهاي ارزشي را رد ميكنند. و ادعا ميكنند كه در هيچ علمي نظريه با مشاهده فارغ از ارزشگذاري ممكن نيست و هيچ اقتصادداني نميتواند اخلاقاً در برابر مسائل و موضوعات مطروحه از جمله مسائل اقتصادي بي طرف باشد. زيرا كه خود بيطرفي هم يك نوع قضاوت ارزشي و اخلاقي است. «ميردال» معتقد است كه «به دلايل منطقي تا بحال علم اجتماعي «بي طرف» وجود نداشته است و از اين به بعد هم نخواهد داشت. هر موقع كه به جستجوي حقيقي ميپردازيم، مانند ديگر رفتارهاي معنادار خود، خواه و ناخواه از ارزشهاي معيني پيروي كردهايم، لكن اين ارزشها ممكن است در ذهن پنهان بمانند و محقق هيچ گاه متوجه حضور آنها نشود. از آن جا كه در اين حالت ارزشهاي نهفته فوق در ضمير ناخودآگاه محقق بطور مبهم ونا معيني عمل خواهد كرد، اگر درها به سوي پيش داوريها و تعصبها باز شوند جاي تعجبي نخواهد بود.»21
همين مطلب را «فريدمن» به گونه ديگري بيان ميكند:
«اگر شخصي براي شنيدن صداي خوانندهاي تمايل به پرداخت مبلغي بيش از خواننده ديگري داشته باشد اسم اين كار تبعيض گذاشته نميشود ولي اگر براي استفاده از خدمات فردي با يك رنگ پوست خاص حاضر به پرداخت مبلغ بيشتري ميباشد اين كار را تبعيض ميناميم. تفاوت ميان اين دو مورد اين است كه در يك مورد با سليقه فرد موافقيم و در مورد ديگر نيستيم. آيا از نظر اصول بين سليقهاي كه موجب ميشود تا صاحب خانه خدمتكار جذابي را بر خدمتكار زشت ترجيح ميدهد و سليقهاي كه سياه را بر سفيد و يا برعكس ترجيح ميدهد چه تفاوتي وجود دارد جز اين كه در يك مورد موافقت و همدلي داريم در حالي كه در مورد دوم اين گونه نيست.»22
اين دسته از اقتصاددانان با اين مطلب كه علم در صدد يافتن جواب براي پرسشهايي است در رابطه با آنچه هست و يا بوده است و نه در صدد جواب براي پرسشهايي در مقوله بايدها اصولاً موافق نيستند؛ زيرا به نظر آنان اگر اين مطلب درست باشد يك شيمي دان نيز نبايد اظهار نظر كند كه اگر اكسيژن و هيدرژن در شرايط خاصي تركيب شوند بايد آب بوجود آيد و يا اين كه در فيزيك برآيند نيروهاي a و bبايد نيروي c باشد.
اينان معتقدند كه نه تنها احكام سياست اقتصادي، بلكه تقريباً همه احكام اساسي علم اقتصاد، به گونهاي، تجويزياند؛ يعني ميتوان گفت اقتصاد مشخصاً نه علمي اثباتي، يعني توصيفي، كه علمي است هنجاري، يعني تجويزي.
زماني كه «آدام اسميت» تقسيم كار را ميستود، منظورش «صريحاً» اين بود كه اگر بالا رفتن رفاه مادي هدف عمومي مطلوبي باشد، تقسيم كار كمكي است براي رسيدن به اين هدف. وقتي ميگفت «هر انسان قانعي براي جامعه يك منبع خير است»، منظورش اين بود كه اگر رشد اقتصادي هدف اجتماعي مهمي باشد صرفه جويي، از طريق انباشت سرمايه، دستيابي به اين هدف را آسان ميسازد. نظر به مزيت نسبي «ريكاردو» بدين معني است كه تجارت آزاد ميخواهد، يا ميتواند، بهزيستي مادي هر دو طرف تجارت را فزوني بخشد. يعني اگر هدف اين باشد، پس روش آن است.
«جان استوارت ميل» موضوع علم اقتصاد را ـ «ثروت... طبيعت ثروت... شامل بكار انداختن تمام عللي كه از طريق آنها شرايط زندگي انسان... به بهروزي نزديك يا از آن دور ميشود...»23 ميداند. ـ در حالي كه اقتصاددانان نئوكلاسيك، در گذشته و حال كلاً دل مشغول تعيين شرايطي بودهاند كه بتواند تخصيص كاراي منابع را تضمين كند؛ يعني شرايطي كه در مجموع بيشترين رفاه مادي را از منابع محدود عايد گرداند، با اين فرض كه اين هدف اجتماعي مطلوبي ميباشد. همه اينها چه درست و چه نادرست نظريههايي تجويزياند.24
نگاهي به مفهوم اقتصاد در متون اسلامي
اقتصاددان در زبان عربي از باب افتعال و مشتق از مصدر ثلاثي مجرد قصد است و مشتقاتي همچون قصد، قاصد، مقصد در زبان فارسي و عربي مورد استفاده قرار ميگيرد. در فرهنگهاي معتبر زبان عربي و فارسي عموماً اين اصطلاح با عباراتي همچون «رعايت اعتدال»، «اجتناب از افراط و تفريط»، «ميانه روي در هر كار» و «حد وسط بين اسراف و اقتار» تعريف ميشود.
در متون اسلامي عموماً اقتصاد در نقطه مقابل اسراف قرار گرفته چنانكه از امام جعفر صادق عليهالسلام نقل شده كه فرمودند: «رعايت اقتصاد از جمله اموري است كه خداوند آن را دوست دارد و همانا اسراف را خدا دشمن ميدارد گرچه دورانداختن هسته خرمائي باشد.»25
از اين تعبير جالب ميتوان استفاده نمود كه اقتصاد همان استفاده بهينه و عكس آن اسراف است. اسراف پديدهاي است مذموم حتي در مورد يك كالاي بسيار بيارزش و به ظاهر غير قابل اعتنا، بطوري كه اگر مورد استفاده و كاربرد فرض ديگري داشته و به دور انداخته شود، اسراف است. حضرت علي عليهالسلام ضمن جملهاي كوتاه به بهترين نحو ممكن اسراف را تعريف نمودهاند: «الا و ان اعطاء المال في غير حقه اسراف و تبذير». يعني صرف مال و امكانات در غير موردي كه شايسته آن است اسراف و تبذير ميباشد. با استفاده از كلام امام و در نظر گرفتن اين نكته كه اقتصاد نقطه مقابل اسراف است ميتوان نتيجه گرفت كه اقتصاد يعني استفاده بهينه از مال و امكانات.
بديهي است كه براي انتخاب بهترين بايد حالتهاي متفاوت آن در نظر گرفته شود. بويژه كه از همين امام معصوم داريم: «لا تنال العبد نعمة الا بفراق اخري»26 يعني بنده به نعمتي نميرسد مگر با صرف نظر كردن از يك نعمت ديگر.
اين جمله پرمعنا، دقيقاً معنا و مفهوم هزينه فرصت را تداعي ميكند. بنابراين مفاهيم كميابي، انتخاب، مديريت منابع كمياب كه اساس تعاريف متداول اقتصاد است از اين مفاهيم قابل استنباط ميباشد.
علم اقتصاد و مكتب اقتصادي
شهيد صدر از جمله كساني است كه احتمالاً براي اولين بار بين علماي اسلامي در صدد بيان تمايز بين اين دو مفهوم برآمد و اظهار داشت كه منظور از اقتصاد اسلامي مكتب اقتصادي و نه علم اقتصاد است. حال براي اين كه منظور ايشان از اين تفكيك مشخص گردد به فرازهايي از مطالب عنوان شده در اين رابطه استناد ميكنيم. مكتب اقتصادي را «ايجاد روشي جهت تنظيم حيات اقتصادي و توأم با مفاهيم هماهنگي از عدالت»27 ميدانست. شهيد صدر اعتقاد داشت كه «روشن ساختن هويت اقتصاد اسلامي بر اساس شناخت و تميز كامل ميان مكتب اقتصادي، علم اقتصاد و اعتقاد به اين كه اقتصاد اسلامي مكتب است نه علم، ما را بر اثبات ادعاي خويش كه همانا اثبات وجود اقتصاد در اسلام است اعانت ميكند».28
به نظر ايشان علم اقتصاد پديدههاي اجتماعي يا طبيعي را كه در حيات اقتصادي محقق ميشوند، بررسي ميكند و از علل و نتايج آن گفتگو ميكند. حال آن كه مكتب اقتصادي حيات اقتصادي را ارزيابي كرده و اساس و پايه آن را در چارچوب مباني عقيدتي خود طبق تصورات و برداشتي كه از مضامين عدالت دارد پيريزي ميكند. بطور خلاصه ميتوان گفت كه خصيصه علم اكتشاف است و خصيصه مكتب ارزيابي و سنجش معيارها در چارچوب نظم ويژه خود».29
علم درباره آنچه كه هست و علل و اسباب تكوين آن صحبت ميكند و حال آنكه مكتب درباره آنچه كه ضرورت وجود آن ميرود و آنچه را كه ضرورت وجود ندارد سخن ميگويد».30 علم ميگويد: «اين همان چيزي است كه در واقع جريان دارد و مكتب ميگويد اين همان چيزي است كه بايستي در واقع امر جريان يابد.»31
علم اقتصاد و مكتب اقتصادي مانند تاريخ و اخلاق است. يعني «تفاوتي را كه ميان علم اقتصاد و مكتب اقتصادي بيان داشتيم (تفاوت ميان آنچه هست و آنچه كه بايد باشد) ميتوان نظير آن را ميان علم تاريخ و بحثهاي اخلاقي يافت؛ زيرا علم تاريخ در مسير علمي خود مانند علم اقتصاد است و كاوشهاي اخلاقي در ارزيابي و سنجش مانند مكتب اقتصادي است».32
با توجه به مطالب نقل شده بخصوص جمله اخير كه تفاوت بين علم اقتصاد و مكتب اقتصادي را تفاوت ميان آنچه هست و آنچه بايد باشد تعبير ميكنند دقيقاً همان تمايز و تفكيك اقتصاد اثباتي و هنجاري تداعي ميشود. ولي از اين ادعا كه اقتصاد اسلامي داراي مكتب اقتصادي است و نه علم اقتصاد هيچ مشكلي حل نخواهد شد و از آنجا كه بر اساس توضيحات ارائه شده در مقاله و به اعتقاد بسياري، علم اقتصاد بدون اتكا به يك سيستم ارزشي قابل تصور نيست. سيستم ارزشي اسلام ميتواند و بايد مبنا و زير بناي علم اقتصاد اسلامي باشد. اين وظيفه اقتصاددان مسلمان است كه در بيان نظريات اقتصادي خود مباني اسلام را ملحوظ دارد.
نتيجه
در اين مقاله پس از بررسي ترمينولوژي اقتصاد در زبانهاي اروپايي، مختصري در چگونگي پيدايش اقتصاد سياسي و تحول آن در علم اقتصاد بحث گرديد. تاريخچه منازعات اثباتي و هنجاري نشان داد كه دو ديدگاه كاملاً متفاوت قابل شناسائي است. عدهاي كه اصرار بر اثباتي بودن و اثباتي شدن علم اقتصاد دارند بر اين باورند كه ميتوان با استفاده از ابزارهاي كمي مخصوصاً رياضيات، آمار و اقتصاد سنجي به يك علم اقتصاد اثباتي همچون ديگر علوم مثبته دست يافت و عده ديگري اين امر را نه تنها در مورد اقتصاد غير ممكن بلكه در ساير علوم نيز مشكل ميدانند. به نظر اينان قضاوتهاي ارزشي اقتصاددانان كه بر مبناي ايدئولوژي و تفكر آنان شكل گرفته است، در تمام اظهار نظرها و احكام صادره و تئوريهاي ابداعي آنان نفوذ و رسوخ دارد. اقتصاد علم بي طرف نيست و اگر چنين ادعا شود خود نشان دهنده نوعي قضاوت ارزشي و اخلاقي است.
با اين ديدگاه و با عنايت به تعاريفي كه از اقتصاد در متون اسلامي جستجو نموديم ميتوان گفت مكتب اسلام ميتواند علم اقتصاد و اقتصاددان مسلمان را هدايت نموده و جهت بدهد. هم چنانكه ساير مكاتب اقتصادي نيز چنين ميكنند. تفاوت اقتصاد اسلامي و اقتصاد غير اسلامي را بايد در جهتگيري و هدفگيري آن جستجو نمود.
با اين ديدگاه نه تنها اقتصاد بلكه علوم تجربي هم كه در محيط اسلامي و در مكتب اسلامي رشد و نمو داشته باشند با علوم مشابه خود در محيط غير اسلامي تفاوت خواهند داشت.
فهرست منابع
منابع فارسي:
1ـ ژيدوريست (1347)، تاريخ عقايد اقتصادي، ترجمه كريم سنجابي، تهران، مؤسسه تحقيقات اقتصادي.
2ـ صدر، محمدباقر (1350)، اقتصاد ما، جلد اول، ترجمه: محمد كاظم موسوي، تهران، انتشارات برهان.
3ـ صدر، محمدباقر (بي تا)، اقتصاد برتر، ترجمه: علي اكبر سيبويه، تهران، انتشارات نيم.
4ـ همايون كاتوزيان، محمد علي، (1374)، ايدئولوژي و روش در اقتصاد، ترجمه: م قائد، تهران، نشر مركز.
5ـ ميردال گونار (1356)، طرحي براي مبارزه با فقر جهان، ترجمه: قهرمان قدرت نما، تهران، انتشارات اميركبير.
6ـ منان اِم اِ (1375)، چرا اقتصاد اسلامي مهم است، ترجمه: سعيد كريمي زاده، فصلنامه پژوهشي دانشگاه امام صادق(ع)، سال اول، شماره 3.
منابع انگليسي:
1. Blaug, M.(1986), The Methodology of Economics: Cambridge, Cambridge University Press.
2. Cairnes, J. E (1873), The charactor and Logical Methods of Political Economy, London, Reprinted, New York, Kelly, 1965.
3. Freedman M.(1984), Methodology of Economics in D. Hausman, The Philosopy of Economics, Cambridge Cambridge university Press.
4. Friedman M.(1963), Capitaand Freedom, Chicago, University of Chicago Press P.110.
5. Groenewegen P.(1987), "Political Economy and Economics" in Eatwell j. Milyat M and P.Newman (eds) The New Palgrave Dictionary of Economics, Vol 3, PP.904_907.
6. Katonzion Homa (1980) Idelogy and Mothods in Economics New York, New York Uinversity Press.
7. Lipsey R (1983) Positive Economics, London, Weidenfeld and Nicolson.
8. Machlup F. (1984), Professor Samuelson on Theory and Realism, in B. Caldwell, ed. Appraisal and Criticism in Economics, London, Allen and Unwir.
9. Robins L. C. (1932), An Essay on the Nature and Significance of Economic Science, London, Macmillan.
10. Samuelson, P.A.(1948), Foundations of Economic Analysis, Cambrige, Harvard University Press.
پاورقيها:
-9 Economics.
17- Cairness (1875)p.20.
15 ـ ژيدوريست (1347)، ص 559.
16- Pwe economic science.
1 ـ عضو هيأت علمي و رئيس دانشكده علوم اداري و اقتصاد دانشگاه اصفهان.
18- Fisher (1965) p.23.
13- An outline of the Science of Political Economy.
14 ـ ژيدوريست (1347)، ص 262.
12- William Nassau Senior.
11- Hum's Guillotine.
19- Freedom from value.
10- Robbins.
21 ـ ميردال گونار، (1356)، ص 29.
28 ـ همان، مأخذ، ص 144.
2- Houehold Management.
24 ـ همان، مأخذ، ص 148.
25 ـ سفينة البحار، ج 1، ص 615.
22- Friedman M.(1963).
27 ـ صدر (بي تا)، ص 134.
20- Katonzion Homa (1980).
29 ـ همان، ص 146.
23 ـ به نقل از كاتوزيان، (1374)، ص 148.
26 ـ نهجالبلاغه فيض الاسلام، ج 3و4، ص 1164.
3- Politique.
30 ـ همان، ص 146.
32 ـ همان، ص 154.
31 ـ همان، ص 154.
4- Groenewegen (1987)P.905.
5- Verri.
6- Thrift.
7- Frugality.
8- Public Administration.
منابع:
9. Robins L. C. (1932), An Essay on the Nature and Significance of Economic Science, London, Macmillan.
10. Samuelson, P.A.(1948), Foundations of Economic Analysis, Cambrige, Harvard University Press.
8. Machlup F. (1984), Professor Samuelson on Theory and Realism, in B. Caldwell, ed. Appraisal and Criticism in Economics, London, Allen and Unwir
|