اشاره
دكتر م .ع . چپرا، يكي از شاخصترين چهرههاي اقتصاد اسلامي، اصالتاً پاكستاني و فعلاً تبعه عربستان است. او دانشآموخته دانشگاههاي پاكستان و امريكاست، و پس از چندين سال تدريس در دانشگاههاي Wisconsin و Kentucky در امريكا و همكاري با مؤسسه اقتصاد توسعه و مؤسسه پژوهشهاي اسلامي پاكستان، هماكنون سمت مشاور پژوهشي بانك توسعه اسلامي و مشاور ارشد اقتصادي آژانس پولي عربستان را به عهده دارد.
كارنامه درخشان علمي پژوهشي او با افزون بر 10 عنوان كتاب وزين و 70 مقاله علمي در زمينه اقتصاد اسلامي، جوايز بسياري از جمله «جايزه بانك توسعه اسلامي براي اقتصاد اسلامي» و «جايزه بينالمللي شاه فيصل براي پژوهشهاي اسلامي» را براي او به ارمغان آورده است. از اين رو بر آن شديم تا مقاله «آيا لازم است اقتصاد اسلامي داشته باشيم؟» را در سه قسمت تقديم خوانندگان علاقهمند پگاه كنيم.
«پگاه»
اگر بتوان نشان داد كه اسلام اين قابليت را دارد كه بينش باروري براي تنوير وجدان انسان مدرن فراهم كند، آنگاه نهتنها مسلمانان، بلكه جامعه بشري از ثمرات آن بهرهمند خواهد شد.
به استثناي جهان اسلام، كه گرايشهاي سياسي اصولگرا در آنجا كاملاً مشهود است، صفحه سياست جهاني تحت استيلاي ادبيات و ارزشهايي قرار دارد كه عمدتاً مصرفمحور است و بر ارضاي خواستههاي نفساني به عنوان عمدهترين هدف براي هر عمل سياسي، تأكيد دارد.
جهانبيني؛ متد
علم اقتصاد متعارف، كه سبك غالب در انديشه اقتصادي مدرن است، پس از گذار از فرايند طولاني و دقيق توسعه و تكامل در طي يك قرن، اكنون به رشته شكوفا و پيچيدهاي تبديل شده است. اين فرايند توسعه و تكامل، همانگونه كه در انتشار نشريات، كتابها و گزارشهاي پژوهشي در سراسر جهان انعكاس مييابد، همچنان بدون وقفه و مانعي ادامه دارد. در رشد و توسعه اين رشته، افراد، دانشگاهها، سازمانهاي پژوهشي و دولتها به طور فعال مشاركت دارند. در سايه پيشرفت شتابان كشورهاي غربي در طول مدتهاي طولاني، منابع معتنابهي در اختيار پژوهشگران جهت استمرار پژوهشهايشان قرار گرفته است. در غرب عطشِ كسب دانش فراوان است و از اين رو بايد غربيان را شايسته تحسين دانست. پژوهشگران در آن سامان، علاقه دارند با دقت تمام كار كنند و آثار ابتكاري، چه به صورت مادي، چه به صورت اعتبار و شهرت، پاداشهاي سخاوتمندانهاي دريافت ميكنند.
اين در حالي است كه اقتصاد اسلامي در طي همين سهچهار دهه گذشته، رواج و رونق مجدّد يافته است. شمار شخصيتها، دانشگاهها، دولتها و سازمانهاي پژوهشي كه در احيا و گسترش آن مشاركت داشته باشند، نسبتاً بسيار اندك است. از آنجا كه بسياري از كشورهاي مسلمان در فقر و مراحل نخستين توسعه بهسر ميبرند، منابعي كه آنها براي تأمين مالي فعاليتهاي پژوهشي در اختيار دارند نيز نسبتاً ناچيز است. از اين گذشته، برخي از دولتها در كشورهاي اسلامي، رونق مجدد اسلام را، همراه با ادعاي غيرقابل ترديد آن، براي مسؤوليت سياسي و عدالت اجتماعي ـ اقتصادي، تهديدي عليه بقاي خود تلقي ميكنند و به اين دليل رغبتي به ارائه حمايتهاي اخلاقي و مادي براي توسعه علوم اجتماعي اسلامي ندارند.
با توجه به اين امر، پرسشي كه به طور اجتنابناپذيري در اذهان مطرح ميشود اين است كه با وجود اقتصاد متعارف به شكل بسيار پيشرفته آن، آيا واقعاً لازم است اقتصاد اسلامي داشته باشيم؟ اين پرسش حايز اهميت بسزايي است؛ زيرا موضوع هر دو رشته تقريباً يك چيز است: تخصيص و توزيع منابع كمياب و محدود در ميان استفادههاي نامحدود. وجود اقتصاد اسلامي زماني ميتواند توجيه پذيرد كه تلاشها براي توسعه آن به سمت تحقق اهدافي هدايت گردد كه دستيابي به آن اهداف در سايه تحليلهاي موجود و مدوّن در اقتصاد متعارف ميسر نباشد. اگر مجموعه متغيرهاي مورد استفاده در تحليلهاي اقتصاد اسلامي، گستردهتر و سازوكار آن براي تخصيص و توزيع منابع نيز متفاوت باشند، نياز به «اقتصاد اسلامي» بازهم مبرمتر خواهد بود.
آرمان
عمل انسان خردمند، عموماً هدفي دارد و غالباً اين هدف است كه ماهيت هر عملي را تعيين ميكند و آن را از ساير اعمال متمايز ميسازد و به ارزيابي آن كمك ميكند. حال پرسشي كه ممكن است به ذهن خطور كند، اين است كه هدف از مطالعه تخصيص و توزيع منابع چيست؟ اگر منابع نامحدود بود، نيازي براي مطالعه تخصيص و توزيع وجود نداشت؛ اما منابع محدودند و براي تأمين همه تقاضاهاي افراد و گروههاي جامعه ناكافي. از اين رو پرسش پيچيده و دشوار ديگري مطرح ميشود: در استفاده از منابع، كدامين كاربريها و مطالبات چه كساني و چگونه انتخاب شود. سادهترين پاسخ شايد اين باشد كه اين منابع را بايد به نحوي به كاربرد كه براي تحقق آرمان جامعه، كمك كند. آرمان يك جامعه عبارت است از رؤياهاي آن درباره آنچه كه دوست دارد كه در آينده همان باشد و متشكل از آمالي است كه جامعه خيال دستيابي به آن را در سر ميپروراند. آرمانها به ستاره راهنمايي ميماند كه جامعه را به سمت و سوي دلخواه سوق ميدهد. آرمانها ميتوانند با جهتدهي تلاشها و انرژيهاي جامعه به سمت مطلوب اتلاف منابع را به حداقل برساند. ممكن است آمال هرگز به طور كامل برآورده نگردد، با وجود اين، اين آمال ميتوانند همچنان الهامبخش جامعه، در امر استقامت، مبارزه براي تحقق آن از طريق حفظ اعتقاد و اميد، باقي بمانند.
جوامع مختلف آرمانهاي مختلف دارند. با وجود اين، به نظر ميرسد كه آرمانهاي جوامع از يك لحاظ با هم اشتراك دارند و آن عبارت است از آرمان دستيابي به سعادت و خوشبختي انسان. با اين حال واژه خوشبختي، گرچه در آثار و نوشتههاي بسياري از اقتصاددانان به كار رفته است، يك واژه مورد اختلاف و مناقشهآميز است و ميتواند به انحاي مختلف تعريف گردد. بسته به اينكه كداميك از تعاريف خوشبختي انتخاب ميشود، ممكن است تركيب كاملاً متفاوتي از كالاها و خدمات مورد استفاده جامعه و از منابع كمياب در اختيار جامعه، توليد شود.
اگر خوشبختي را صرفاً به مفهوم مادي و در قالب مكتب اصالت لذت در نظر بگيريم، آنگاه كاملاً بخردانه است كه علم اقتصاد به تأمين منافع شخصي، افزايش ثروت، لذتهاي جسماني و خواستههاي نفساني اهميت بدهد. از آنجا كه تامين لذتها و خواستههاي نفساني عمدتاً به سليقهها و ترجيحات افراد بستگي دارد، بايد از دخالت تفاوتهاي ارزشي جلوگيري كرد تا افراد بتوانند با آزادي كامل تصميم بگيرند. همه كالاها و خدماتي كه لذتهاي جسماني و خواستههاي شهواني افراد را مطابق با سلايق و ترجيحات آنان تامين كند، قابل قبول خواهد بود. نيروهاي غير جانبدار بازار، براي تأمين و تضمين اين تخصيص و توزيع كافي خواهد بود. ممكن است توزيع مجدد(1) ثروتهاي توليد شده نيز حايز اهميت باشد، اما تا اندازهاي كه آزادي افراد در كسب منافع شخصيشان لطمهاي نبيند. نقش دولت نيز، جز در حد لازم كه بتواند زمينه عملكرد و كارايي افراد را در بازار را فراهم كند، بايد در حداقل برسد.
در حالي كه اگر خوشبختي را به نحوي تعريف كنيم كه از مفهوم ماديگرايانه و مكتب اصالت لذت فراتر رود و آرمانهاي انساني و معنوي را در بر بگيرد، در آن صورت علم اقتصاد نميتواند از پرداختن به بحث چيستي اين اهداف و چگونگي تحقق آنها امتناع ورزد. اين اهداف نه تنها رفاه اقتصادي، بلكه اخوت بشري، عدالت اجتماعي ــ اقتصادي، امنيت ومسرت رواني، خانواده و همچنين سازگاري اجتماعي را در بر ميگيرد.
يكي از ملاكها براي سنجش تحقق اين اهداف عبارت است از ميزان دستيابي به برابري اجتماعي، تأمين نيازهاي همگاني، اشتغال كامل، توزيع عادلانه درآمد و ثروت و ثبات اقتصادي بدون بار سنگين خدمات بدهي، نرخهاي بالاي تورم، تحليل رفتن منابع طبيعي تجديدناپذير يا آسيبرسيدن به اكوسيستم طبيعي؛ به نحوي كه بقاي موجودات زنده در خطر بيفتد. تحقق همبستگي و استحكام خانواده و اجتماع نيز ميتواند ملاكي ديگر باشد؛ استحكامي كه به شكل مواظبتها و مراقبتهاي متقابل اعضاي جامعه از همديگر، خصوصاً كودكان، سالمندان، بيماران و اقشار آسيبپذير و به شكل فقدان يا دستكم به حداقل رسيدن فروپاشيدگيهاي خانوادگي، بزهكاريهاي نوجوانان، جنايت و ناآراميهاي اجتماعي، نمود و بروز مييابد.
زماني كه اقتصاد به مباحث سعادت و رفاه اجتماعي به مفهوم جامع آن وارد شود، آنگاه رسالت اقتصاد چه بسا گستردهتر، دشوارتر و پيچيدهتر خواهد شد. در اين صورت اقتصاد ناگزير است كه همه فاكتورها ازجمله عوامل اخلاقي، روانشناختي، اجتماعي، سياسي، جمعيتشناختي و تاريخي را كه تشكيلدهنده و تعيينكننده خوشبختي به معناي جامع آن است، مد نظر قرار دهد. همچنين اقتصاد ناگزير خواهد بود كه به پرسشهاي بسياري پاسخ دهد كه اگر هدف اقتصاد، كمك به حداكثرسازي ثروت و مصرف بود، با اين پرسشها مواجه نميشد. يكي از اين پرسشها اين است كه آيا تأمين منافع شخصي، ميتواند نيروي انگيزه بخش را جهت تحقق رفاه فراگير و خوشبختي به معناي جامع آن فراهم نمايد؟ يا نيروي انگيزهبخش ديگري نيز لازم است؟ آيا ميتوان گفت كه اگر همه كارگزاران فعال در بازار از قوانين رفتاري مشخصي پيروي كنند و از خصوصيات مطلوب مشخصي برخوردار باشند، خوشبختي مورد نظر به صورت كاراتر تحقق مييابد؟ اگر پاسخ مثبت باشد، در اين صورت لازم است محدوديتهاي خاصي بر رفتارهاي افراد اعمال شود و دست افراد براي انجام دادن هر عمل دلخواهي باز نباشد. حال پرسش اين است كه چه كسي اين قيود را تعيين ميكند و چگونه ميتوان مطمئن شد كه آزادي اشخاص با اين قيود بيجهت و بيش از حد محدود نخواهد شد. برخورداري از آزاديهاي شخصي نيز بخشي از خوشبختي بشر را تشكيل ميدهد. مضافاً اين كه در جوامع بشري نهادهاي بسياري وجود دارند كه بر رفتار و عملكرد فردي و اجتماعي تأثير ميگذارند. يكي از اين نهادها بازار است و برخي ديگر از اين نهادها عبارتند از: خانواده، جامعه و حكومت. خانواده شايد بهترين آنها باشد؛ زيرا اين خانواده است كه انسانها را براي بازار، جامعه و حكومت، تربيت و عرضه ميكند. سليقهها، ترجيحات، شخصيتها و الگوهاي رفتاري افراد در خانوادهها شكل ميگيرند. از اين رو سلامت و استحكام خانواده داراي اهميت حياتي است. اگر نظام خانوادگي متلاشي شود، چگونه ميتوان براي نسل آينده، تربيت و پرورشِ بايستهاي را فراهم كرد؟ اگر كيفيت پرورش سقوط كند، استمرار بخشيدن به توسعه و برتري در عرصههاي اقتصادي، فنآوري يا نظامي براي مدت طولاني ميسر نخواهد بود. با توجه به اين كه اقتصاد با ظهور و سقوط يك جامعه سروكار دارد، آيا واقع بينانه است كه نسبت به يكپارچگي يا ثبات خانواده بياعتنايي شود؟
اگر بازار، خانواده، جامعه و حكومت، همه به نحوي در رفاه بشر نقش دارند، پس مسئله اين است كه چگونه بايد اينها را وادار كنيم كه نقش خود را به نحوي ايفا كنند كه مكمل و ياريگر نقش ديگران باشند. اگر همت افراد صرف تأمين منافع شخصي خود گردد، شايد كارايي در بازار تأمين گردد، اما اگر قرار شود كه خانوادهها، جامعه و حكومت هر يك به شيوه منفعتجويانهاي رفتار كنند، آيا ممكن است همه به طوركارآمد و هماهنگ عمل كنند؟
پرسشهاي فوق، مسايل تازهاي هستند. اين پرسشها در طول قرون متمادي، انديشهها و اذهان فيلسوفان اجتماعي را به خود مشغول داشته است. اكثر اين فيلسوفان معتقد بودند كه تأمين منفعت اجتماعي، يكي از نيروهاي محرك در جامعه بشري است و حداكثرسازي ثروت و مصرف نيز تنها يكي از اهداف است؛ در حالي كه اهداف معنوي و انسانيِ يادشده داراي اهميت حداقل مساوياند؛ ـ اگر نگوييم بيشتر.
پارهاي از اين اهداف، شايد در تضاد با هم قرار داشته باشند و لازم است بين آنها مصالحهاي برقرار شود. آيا براي جامعهاي كه بيشينه كردن ثروت و مصرف را در رأس اهداف خود قرار داده است و اعضاي آن مايل نيستند كه منافع شخصي خود براي تحقق اين اهداف بگذرند، رسيدن به چنين مصالحهاي مقدور است؟
از خودگذشتگي و فداكاري، خصوصا در مورد خانواده و جامعه، اهميت بسزايي دارد. تجربه نشان ميدهد كه هرچه والدين به همديگر دلبستگي بيشتري داشته باشند شيوهاي برخاسته از خودگذري و همكاري متقابل را در پيش گيرند، سازگاري و ثبات بيشتر بر خانواده حكمراني خواهد كرد. به طور مشابه، سازگاري اجتماعي نيز ايجاب ميكند كه اعضاي جامعه با همديگر همكاري نمايند، براي مصالح مشترك فداكاري به خرج دهند و از فقراو اقشار آسيبپذير جامعه، مواظبت به عمل آورند.
به رغم وجود رقابت، كه به امر پاسداري از منافع اجتماعي كمك ميكند، ممكن است فعّالان صحنه بازار از راههاي تقلب و كارشكني بر سر راه رقابت به نحوي كه كشف آن دشوار باشد، اقدام به كسب درآمدهاي باد آورده نمايند. به همين قياس، گرچه دمكراسي و مسئوليت در برابر عموم و مطبوعات آزاد، بيترديد به حمايت از منافع عمومي كمك ميكند، مقامات دولتي ميتوانند از اقتدار و نفوذ خود براي تأمين منافع شخصي سوءاستفاده كنند.
از اينرو، بايد يك نيروي انگيزهبخش وجود داشته باشد كه افراد را ـ حتي زماني كه خطر فاش شدن در ميان نباشد ـ از تخلف باز دارد. قدرت قاهرانه حكومت نشان داده است كه ميتواند به عنوان نيروي انگيزه بخش و كارآمد، عمل كند. با وجود اين، اگر اين نيرو، يگانه نيروي بازدارنده از تخلفات در جامعه باشد، هزينه اعمال باز دارندگي سر به آسمان خواهد كشيد. آيا ميتوان رقابت، پاسخگويي در برابر عموم و قدرت قاهرانه حكومت را با نيروي انگيزشي ديگري، كه بتواند اعضاي جامعه را به فرمانبري از ارزشهاي پذيرفتهشده يا قوانين رفتاري جهت عمل صادقانه به قراردادها و وظايف اجتماعي ـ حتي اگر متضمن نوعي چشمپوشي و گذشت از منافع شخصي باشد ـ وادار كند، ضميمه كنيم؟ با طرح اين مسئله پرسش ديگري در ذهن خطور ميكند كه چرا يك فرد در بازار، خانواده، جامعه يا حكومت بايد منفعت شخصي خود را براي مصلحت اجتماعي فدا كند؟ اگر علم اقتصاد تنها بر محور منفعت شخصي متمركز باشد و در آن جايي براي نيروي انگيزشي ديگري، جز منفعت شخصي، وجود نداشته باشد، شايد چنين اقتصادي عاجز از ارايه پاسخ به پرسش فوق باشد. وقتي انباشتن و به حداكثر رساندن ثروت، يگانه هدف زندگي باشد، ديگر جايي براي فداكاري و ايثار براي ديگران باقي نميماند و تلاش براي تأمين منفعت شخصي، مناسبترين استراتژي است. در اين صورت نهاد خانواده، لطمه خواهد ديد؛ كيفيت، خصايل و خصايص نسلهاي آينده تنزّل مييابد و در نهايت حتي بر عملكرد بازار و دولت، اثرات زيانباري وارد خواهد آمد.
بنابراين، مسئله اين است كه چگونه در افراد بايد ايجاد انگيزه كرد تا قراردادها و ساير تعهدات خود را صادقانه انجام دهند، رقابت را ناديده نگيرند و به كسب درآمد از راههاي غير مشروع ـ حتي اگر امكان مخفي كردن آنها وجود داشته باشد ـ دست نيالايند. اين پرسشي است كه اديان كوشيدهاند تا با قوانين رفتاري، در قالب وظايف اخلاقي افراد در قبال ساير انسانها، حيوانات و محيطزيست و ترغيب پيروان خود به اطاعت از اين قوانين رفتاري ـ حتي اگر در تضاد با منفعت شخصي آنان باشد ـ براي آن پاسخي فراهم كنند.
بنابراين اگر علم اقتصاد در پيتحقق بخشيدن به رفاه فراگير است، نميتواند نسبت به ارزشهاي ديني و نيروهاي انگيزشي وابسته به آن بياعتنا باشد.
ممكن است يك جامعه به اوج قله اقتدار و عظمت به مفهوم مادي آن دست يابد، اما اگر پيوندهاي اخلاقي افراد در حال از هم گسستن، و نظام خانوادگي در حال فروپاشيدن باشد و نسل آينده نتواند توجه و تربيت بايسته را براي هماهنگي با تمدن حاصل كند و تنشهاي اجتماعي و هنجار گسيختگيها در حال ازدياد باشد، اين شكوه و جلال ديري نخواهد پاييد. بنابراين، ابعاد مادي و معنوي خوشبختي مستقل و مجزاي از هم نيستند، بلكه شديداً به هم پيوستهاند. وجود سازگاري بيشتر در خانوادهها، ميتواند افراد قويتري براي فعاليت در بازارها و سازگاري بيشتر اجتماع، محيط و بستر مناسب براي شكلگيري دولت كارآمد و توسعه شتابان فراهم نمايد. براي رسيدن به اين سازگاريها بايد تأكيد بر تأمين منفعت شخصي و افزايش ثروت و مصرف را تعديل كرد تا منفعت اجتماعي و رفاه انساني نيز فراهم آيد. پارهاي از استفادهها از منابع كه صرف تأمين منافع شخصي افرادي ميشود و دقيقا در چارچوب مكتب اصالت لذت ميگنجد، بايد كاهش يابد تا نياز همه افراد جامعه برآورده، از اين رهگذر زمينه ارتقاي سازگاري خانوادگي و اجتماعي مهيا گردد.
شواهد موجود بر اين اعتقاد كه «پيشرفتهاي مادي به تنهايي براي افزايش خوشبختي و سازگاري اجتماعي كافي نيست» صحه ميگذارد. ريچارد استرلين (RichardEsterlin) پس از انجام 30 بررسي در 19 كشور توسعهيافته و در حال توسعه، نتيجهگيري ميكند كه كشورهاي ثروتمند نوعا خوشبختتر از كشورهاي فقير نيستند. براي رسيدن به خوشبختي و سازگاري و برچيدن تنشها و هنجار گسيختگيها [علاوه بر ثروت] چيزهاي ديگري نيز لازم است. از اين رو اگر علم اقتصاد و دغدغه خوشبختي به معناي جامع را دارد، نبايد مباحث خود صرفا به تأمين رفاه مادي محدود نمايد.(2)
|