اشاره
حجتالاسلام والمسلمين مصباحي از كساني است كه حدود سه دهه در حوزه اقتصاد اسلامي به تدريس و پژوهش پرداختهاند. ايشان از ديرباز دلمشغولي مباحث نظري اقتصاد اسلامي را داشتهاند و در مؤسسه در راه حق، مؤسسه آموزشي ـ پژوهشي امام خميني و دفتر همكاري حوزه و دانشگاه، در مباحث مرتبط با «اقتصاد اسلامي» تأملات و مباحثات و تحقيقاتي ارائه كردهاند.
گفتوگوي حاضر، فرصتي است بر آشنايي با بخشي از نگرشهاي ايشان در نوع نگاه به اقتصاد اسلامي و ميزان تطابق واقعيتهاي جاري اقتصاد ايران با آن.
«پگاه»
از اينكه وقتتان را در اختيار ما گذاشتيد. تشكر ميكنيم و اميدواريم كه سؤالهايي كه مطرح ميشود و جوابهايي كه حضرتعالي ميفرماييد، راهگشا باشد.
زماني كه انقلاب اسلامي شكل گرفت بيشتر تصور بر اين بود كه در تمام زمينهها تحول صورت ميگيرد و ديدگاههاي اسلامي مطرح ميشود. ازجمله بسياري به دنبال آن بودند كه اقتصاد را با مشخصات اسلامي تدوين كنند تا بتواند مشكلات جامعه را حل كنند. پيش از هر چيز مايليم كه بدانيم به نظر شما مباني و روند طرح ديدگاهها در «اقتصاد اسلامي» چيست؟
نظريه اقتصاد اسلامي مبتني بر يك تفكر اسلامي است كه اولاً اسلام را يك دين جامع براي اداره زندگي بشر ميداند، ثانياً براي سامان دادن به هر بخش و هر بعد از ابعاد زندگي بشر، معتقد به نظاممند بودن رهنمودهاي اسلام در آن بخش و در آن بعد است. كساني مانند شهيد آيتالله سيدمحمدباقر صدر و شهيد مطهري، از آغاز معتقد به جامعيت دين بودند. همچنين آنان معتقد به نظاممند بودن رهنمودهاي دين بودند و اسلام را به عنوان يك مكتب مطرح ميكنند. مكتب، معادلِ غربي سيستم است و طبعاً سيستم داراي پاراسيستمهايي است. از جمله اين پاراسيستمها، سيستم اقتصادي است كه به هر پاراسيستم، گاهي سيستم هم گفته ميشود و گاهي تعبير به نظام ميكنند. اين اعتقاد، مبناي مطرح شدن نظريه اقتصاد اسلامي است.
نظريه اقتصاد اسلامي از زمان تأليف كتاب «اقتصادنا»، در ميان علماي شيعه مطرح شده است. در ميان اهل سنت هم من از نظر تاريخي پيش از اين برنخوردهام و به منبعي كه نشان بدهد آنها هم در اين زمينه معتقد به نظاممند بودن اقتصاد در اسلام و رهنمودهاي اقتصادي در اسلام بودهاند؛ گرچه در طول تاريخ اسلام متفكراني در مورد پارهاي از مسائل اقتصادي نظرياتي را ارائه كردهاند؛ مانند غزالي كه بحثي راجع به پول دارد، يا ابنمسكويه سخن از قيمت عادلانه ميگويد، و همچنين خواجهنصير، ديدگاههايي در رابطه با پارهاي و بخشهايي از مسائل اقتصادي دارد. ابنخلدون در مورد علل شكل و پيدايش ثروت سخن دارد و «كار» را يك مبنا براي توليد ثروتها ميداند. اين نظريات به صورت پراكنده بوده، اما يك نگاه جامع و يك نگاه كاملاً نظاممند و سيستماتيك در مورد اقتصاد اسلامي را پيش از شهيد آيتالله صدر تقريباً نداشتيم.
آيا به طور جدي در جامعه اسلامي ما دنباله كار مرحوم شهيد صدر را گرفتهايم؟
بله. اينطور نيست كه اين حركت با شهيد صدر آغاز شده و با ايشان هم متوقف شده است. در راستاي نقد نظر شهيد صدر و يا تكميل آن و يا ابداع نظريات تازهاي در ابعادي كه ايشان بهصراحت به آنها نپرداخته است، مطالعات و تحقيقاتي صورت گرفته است. هم در داخل كشور ما و هم در خارج كشور، هم در ميان متفكران شيعه هم در ميان متفكران مسلمان غيرشيعه. در اين مورد ميتوان به بسياري از كتابها اشاره كرد كه امروز در جهان اسلام چاپ شده و حتي در مراكزي تدريس ميشود و تحقيقات در اين زمينه قابل توجه است. خوشبختانه پاياننامهها، رسالهها، مقالات و تأليفات در اين زمينه گسترش پيدا كرده. گرچه بنده با يك سيستم يا نظام جديدي غير از آنچه شهيد صدر ارائه كرده است، برخورد نكردهام كه بخواهد به صورت يك سيستم جديد تفكرات اقتصاد اسلامي را ارائه كند، اما در راستاي تكميل نظريه ايشان مطالب زيادي گفته و كتابها و مقالات بسياري نوشتهاند.
گاهي اوقات اين نظريه شنيده ميشود كه سيستم اقتصادي اسلامي، به نوعي يك روايت انتقادي از سيستمهاي ديگر است. نظرتان در اينباره چيست؟
معتقدم كه طرح سيستم اقتصاد اسلامي از طرف شهيد صدر، با انتقاد از سيستم اقتصاد سوسياليستي و سيستم اقتصاد ليبراليستي شروع شد، ولي اينطور نيست كه به همين انتقاد بسنده شده باشد؛ بلكه طرحي نو درانداخته و سيستمي بديل به جاي آن حاضر كرده است. به عبارتي ديگر اگر بخواهيم بگوييم آنچه به نام سيستم اقتصاد اسلامي مطرح شده، صرفاً جنبه انتقادي به ساير سيستمها دارد، حق مطلب را ادا نكردهايم. آري كار با انتقاد نسبت به ساير سيستمها شروع شده، اما سيستم بديلي هم به جاي آنها ارائه كردهاند كه اين سيستم از سازگاري بيروني و دروني برخوردار است.
درواقع ميفرماييد كه نظريه اقتصاد اسلامي يك سيستمسازي كامل دارد؛ بدون اينكه به نوعي برداشت از سيستمهاي ديگر يا سنتشكني همراه باشد؟
كسي كه معتقد است اسلام يك مكتب ارائه كرده كه جامع است، هيچ اشكالي ندارد كه ساير سيستمها را سوژه خود قرار دهد و با الهام گرفتن از آنها به عنوان مدلهاي طراحيشده توسط ديگران، به طراحي مدل ديگري با اتكا بر منابع ديني بپردازد و اين كار را شهيد صدر كرده است. از اين رو ميتوان گفت كه سيستم اقتصاد اسلامي، صرف طرح انتقادات نسبت به ساير سيستمها نيست؛ بلكه با انتقاد به ساير سيستمها، سيستم جديدي را هم طراحي كرده كه اين سيستم جديد كاملاً معتمد و متكي بر منابع معرفت ديني است و اگر فرض كنيم آن بخش انتقادي را هم بهكلي حذف كنيم، اين سيستم از جامعيت و نظاممند بودن كامل برخوردار است.
چه تمايزاتي، اقتصاد اسلامي را از ديگر سيستمها جدا ميكند؟
شايد بتوان مهمترين نقطه تمايز را مباني فلسفي و معرفتي و انسانشناختي اين سيستم با ساير سيستمها دانست. سيستم اقتصاد اسلامي، طبعاً مبتني است بر مباني فلسفي اسلام؛ البته بر اين مباني فلسفي، ميتوان مباني عقيدتي را هم افزود. تفكر اقتصاد ليبرال و سرمايهداري هردو مبتني بر يك مباني دئيستي هستند؛ البته ليبرالها خيلي روشنتر. فرض بر اين است كه خداوند جهان را آفريده است، اما جهان را براي استمرار حيات و حركت به خود وانهاده است. تعبير معمار بازنشسته را براي خداوند كردهاند. خوب اين يك مبناي كلامي و به تعبيري فلسفي و اعتقادي است كه در تفكر اقتصاد ليبرال وجود دارد. خدا انسانها و جهان را آفريد و آنها را به خود واگذارده است. بنابراين اين انسان است كه درباره خويش و آينده زندگي خود و اهداف و كيفيت اين زندگي و روشهاي آن بايد تصميم بگيرد. اما تفكر اقتصاد اسلامي، مبتني بر ربوبيت خداوند است؛ يعني خداوند جهان را نهتنها آفريده، اكنون نيز دستاندركار اداره آن است و هر لحظه جهان وابسته به اوست و انسان نيز براي اداره زندگي، اهدافي دارد كه خداوند ترسيم كرده است و بايد به گونهاي اين زندگي را سامان دهد كه او فرمان ميدهد. اين دو مبنا بسيار متفاوت است. اين دو سيستم مباني معرفتشناسي متفاوتي هم دارند. مباني معرفتشناسي سيستم ليبرال، فرض را بر اين گذاشته است كه انسان ابزارهاي شناختش منحصر و محدود است به حس و تجربه، و فراتر از اين نميرود و حال آن كه مباني معرفتشناسي اسلام اين است كه حس و تجربه يكي از راههاي شناخت بشري است كه مورد توجه و تأكيد اسلام هم هست. اما راه ديگر وحي است و احياناً راههاي ديگري هم وجود دارد؛ مانند كشف و شهود كه در مقام معرفت الهي، يعني در مراتب بالاتر از حس و ماده، از اين كشف و شهود هم ميتوان استفاده كرد. در مباني انسانشناسي هم اگر ما انسان را موجودي بدانيم كه آفريده شده است و از آفرينش او هدف خاصي مراد نبوده و اين انسان دستور خاصي براي زندگي ندارد، يا او را موجودي تكبعدي و تكساحتي بدانيم، يعني موجودي است مادي، آفريده شده تا اين كه هرچه بيشتر از تمتعات اين زندگي دنيا بهرهمند شود، اين يك نگاه انسانشناسانه است. نگاه ديگر اين است كه انسان آفريده شده است براي رسيدن به كمالات، و اهدافي در اين آفرينش بوده است و اين انسان موجودي است چندبعدي كه بعد مادي يكي از ابعاد وجودي اوست. اين هم در اين كه چگونه اين سيستم شكل بگيرد و طراحي شود، تأثير دارد. اين به نظر من مهمترين تمايز بين دو سيستم است. البته وقتي بياييم در عرصه طرح خود دو سيستم ميبينيم كه اهداف سيستم اقتصاد اسلامي با اهداف سيستم اقتصاد ليبراليستي، تفاوت زيادي با هم دارند و اركان يك سيستم اقتصاد ليبراليستي با اركان يك سيستم اقتصاد اسلامي تفاوتهايي دارند. پيشفرضهاي اين سيستم با پيشفرضهاي آن سيستم متفاوت است. بنابراين ما ميبينيم تمايزات خودش را در جاهاي ديگر هم نشان ميدهد. از اين رو ميتوان گفت اين سيستم يك سيستم جامع است كه مباني، اهداف، اركان و فروضي براي خودش دارد. سيستم اقتصاد ليبرال هم يك سيستم، متمايزي است كه مباني ـ چه معرفتشناسي، چه فلسفي و چه انسانشناسي ـ و اهداف و اركان و فروض ديگري دارد. بنابراين كاملاً اين دو سيستم از هم با اين دو وسيله منفك و جدا شناخته ميشوند.
فرموديد كه اين دو سيستم در اهداف از همديگر متمايز ميشوند؛ در صورتي كه مفاهيمي چون رشد، رفاه و عدالت اجتماعي كه در اسلام جزء اهداف اقتصادي محسوب ميشوند، در آن سيستمها هم مطرح است.
ما اگر به اهداف توجه ميكنيم، خود اين اهداف تعاريفي دارند. ممكن است كه مشابهت ظاهري در هدف باشد، اما اين مشابهت عميق و اساسي نيست. ممكن است ببينيم واژگان مشابهي در هدفگيري اين دو سيستم بهكار برده ميشود؛ مثلاً ما ميگوييم سيستم اقتصاد ليبراليستي درصدد رفاه حداكثر است و احياناً كسي ميگويد سيستم اقتصاد اسلامي هم درصدد تأمين رفاه و توزيع رفاه است و با همديگر مشابهتهايي را دارند؛ اما اگر رفاه را در اين دو سيستم تعريف كنيم، ميبينيم رفاه در اين دو سيستم با هم متفاوت است. ما يك مشابهتهاي ظاهري در هدفها ديدهايم، ولي ميبينيم تعريف به ما نشان ميدهد كه اين مشابهتها خيلي زياد نيست؛ بلكه شايد تا حدودي شباهت در اسم است و تعبير به اشتراك لفظي، مناسب است. در مورد عدالت اجتماعي نيز همينطور است. در ديدگاه متفكران غربي چيزي به عنوان تعادل و اعتدال و عدالت، گاهي به كار برده ميشود؛ اما اولاً نه به عنوان يكي از اركان، ثانياً تعادل بازارها را كه ژامباتيسه مطرح ميكند، غير از آن چيزي است كه ما از مفهوم عدالت اقتصادي يا عدالت اجتماعي ميفهميم و به توزيع درآمد يا توزيع فرصتها يا امكانات نظر داريم. در تفكر اقتصاد ليبرالي هركجا كه بالانس پديد آيد، از نظر آنها تعادل شكل گرفته، ولو اينكه اين بالانس يا تعادلي كه پديدآمده به زيان جدي يك طرف و به سود جدي طرف ديگر باشد و بين اينها شكاف را هم احياناً افزايش داده باشد، ولي در تفكر عدالت اجتماعي يا عدالت اقتصادي اسلامي، هرگز چنين بالانسي را عدالت نمينامند. گرچه تعادل پديدآمده، ولي عدالت ناميده نميشود. بنابراين به نظرم ميآيد شباهتها تا حدود زيادي در هدفگذاريها، ظاهري است و گاهي اشتراك لفظي. اينطور نيست كه اين شباهتها، شباهت اساسي و عميق بين اين دوسري مفاهيم باشد.
از عدالت اجتماعي و عدالت اقتصادي در ديد اقتصاد اسلامي چه تعريفي ارائه ميشود كه با تعريف عدالت در اقتصاد كلاسيك ليبرالي متمايز باشد؟
در مقابل عدالت فردي ـ كه فرد بايد موجودي باشد عادل ـ و همينطور در برابر عدالت در آفرينش و خلقت كه تا حدودي با موزون بودن معنا ميشود، عدالتي را مطرح ميكنيم كه در سطح جامعه معنا پيدا ميكند. عدالت اجتماعي يعني روابط اجتماعي بايد به گونهاي باشد كه هر چيزي در جاي خودش قرار گرفته باشد.
«وضع كل شيءٍ في موضعه» كه يكي از تعاريف عدالت است ـ و تعريف خوبي هم است ـ در سطح جامعه اين است كه هر چيزي در جاي خودش قرار بگيرد. يا «اعطاء كلٍ ما يستحقه» به هر كسي آن مقداري داده شود كه استحقاق استعداد و ظرفيت اوست و تعبير امروز شايستهسالاري در توزيع مسئوليتها و دادن پستها كه مظهر عدالت اجتماعي است. عدالت اجتماعي ابعاد متعددي دارد: بعد حقوقي، بعد اقتصادي بعد سياسي. شايد بتوان ابعاد ديگري هم برايش ترسيم كرد. البته در بعد اقتصادي توزيع درآمد و ثروت يكي از مظاهر عدالت اقتصادي است و توزيع فرصتها و امكانات پيش از توزيع ثروت و درآمد، يكي ديگر از مظاهر و اساسيترين آنها است. اگر در شرايط برابر، افراد بتوانند از فرصتها به نحو برابر بهره بگيرند، نوعي عدالت در توزيع فرصتها است، و در جامعه عدالت اقتصادي برقرار شده و فاصله ثروت و طبقات به هم نزديك شده است. به عبارتي فاصله زياد نشود؛ در عين اينكه فقر از بين برود و فاصله درجات درآمدي يا به عبارتي طبقات درآمدي، عميق نباشد. به گفته شهيد صدر ـ رضوانالله تعالي عليه ـ توازن اقتصادي بين درآمدها موجود باشد.
ايشان تعبير خوبي دارند؛ ميگويند: ما در اسلام تفاوت طبقات و شكاف طبقاتي نداريم. آنچه احياناً وجود دارد، تفاوت درجات است. اگر ما جامعه آزاد را به سه طبقه فقير، متوسط و ثروتمندي كه با ثروت تكاثري ثروتمند است، در نظر بگيريم، يك جامعه اسلامي نه طبقه فرودست را دارد كه فقير باشند و نه طبقه فرادست را دارد كه ثروت تكاثري داشته باشند. بلكه در يك طبقه است، اما اين طبقه خود داراي درجات است.
اين كه در مسايل اقتصادي، اسلام درجات دارد و طبقات ندارد، تا چه مرحلهاي ميشود «درجه» و از آنجا كه گذشت «طبقه» ميشود؟
اين البته مقداري شرح و تفصيل ميطلبد؛ ولي اگر ما بنا را بر اين بگذاريم كه امكانات جامعه به گونهاي توزيع شده است كه هركسي وسيلهاي براي كار يا سرمايهاي براي فعاليت اقتصادي دارد و اينطور نيست كه جامعه تقسيم شده باشد به دو بخشي كه بخشي از آن صرفاً داراي نيروي خود است و بخشي از آن صرفاً از راه سرمايه خويش بهره ميگيرد، نتيجهاش اين خواهد شد كه در افراد اين جامعه (غير از آنهايي كه جزء گروه فقرا بودهاند و ميبايد كمكهاي مستقيم نقدي به آنها شود، يعني آنهايي كه توانايي كار را ندارند) كسي را پيدا نميكنيد كه به گونهاي دستش تهي باشد كه فقط ناگزير از نيروي خودش استفاده ميكند و به تعبير ديگر ميتوان گفت يك بخش عظيمي از جامعه چنين نيستند كه صرفاً از نيروي كار خودشان بهره بگيرند و از آن طرف يك بخش كوچكي از جامعه صرفاً از سرمايه خودشان بهره بگيرند. اگر در سرمايهداري تكيه بر اين است كه سرمايهداران، خريداران نيروي كارگران هستند، چنين گروهبندي متمايزي را در اسلام و تفكر اسلامي نميبينيد. چه اين كه طيف وسيعي از كارگران مسلمان، صاحب سرمايههاي خودشان هستند؛ در عين اين كه با نيروي خود نيز كار ميكنند.
جامعه ايران وارد انقلابي ديني شد كه نظام اقتصادي اسلامي بايد بر آن حكمفرما باشد. سؤال اين است كه نظام جمهوري اسلامي ايران تا چه حد در اجراي مباني اقتصاد اسلامي موفق عمل كرده است؟
در آغاز پيروزي انقلاب اسلامي، با توجه به رهنمودهاي امام(ره) قانون اساسي ما بر اساس همين سيستم اقتصاد اسلامي نوشته شد و پارهاي از اقداماتي كه در آن زمان انجام شد، در راستاي تحقق همين سيستم اقتصاد اسلامي بود؛ ازجمله شكلگيري بانكداري بدون ربا و وضع قانون بانكداري بدون ربا، و عزم بر اين كه ربا از سيستم بانكي حذف شود، و ازجمله راهاندازي كميته امداد امام، بنياد مسكن انقلاب اسلامي، طرح شهيد رجايي، توزيع عادلانه امكانات اقتصادي در استانهاي كشور، توزيع امكانات بين شهرها و روستاها و توجه بيشتر به عمران شهرها و روستاهايي كه از نظر عمران عقب ماندند، راهاندازي جهاد سازندگي، تأكيد بيشتر بر موضوع خودكفايي در كالاهاي اساسي و... مجموعاً تدابيري بود در راستاي اسلاميسازي سيستم اقتصاد كشور كه تحقق يافت؛ ولي آيا اين اقدامات، نظام اقتصادي ما را به يك نظام اقتصاد اسلامي مبدل كرده است؟ پاسخ من متأسفانه منفي است. از نشانههاي اين كه آنچه از سيستم اقتصاد اسلامي مراد و مقصود بوده، تحقق پيدا نكرده است، يكي بقاي ربا در سيستم رسمي و غيررسمي ما است؛ البته تحت عنوان ديگري. افزايش شكاف فقر و غنا از نشانههاي ديگر است؛ به طوري كه معتقدم گرچه در اوائل انقلاب اسلامي ما به يك تقارب طبقات نزديك شديم و طبقات اقتصادي جامعه به همديگر نزديكتر شدند، ولي مجدداً به جاي اين كه اين حركتها در مسير نزديكتر شدن طبقات اقتصادي به هم استمرار پيدا كند، بازگشت مشاهده ميشود؛ بهطوري كه امروز بخش كوچكي از جامعه ما سهم مهمي از درآمد ملي را به خود اختصاص ميدهد و بخش بزرگي از جامعه ما زير خط فقر بهسر ميبرند. بيكاري رشد پيدا كرده است و تعداد افرادي كه در زير خط فقر قرار گرفتهاند، متأسفانه رو به فزوني است. با اين كه مسئله جبران تورم براي كارمندان و كارگران مورد نظر بوده و سالانه مبلغي به حقوق آنها افزوده ميشود ـ كه افزونيهاي تورم را جبران كند ـ ولي واقعاً نتوانسته اين كار را انجام دهد و اين شكاف افزايش پيدا كرده است. اين موارد به نظر من نشانه عدم تحقق آرمانهاي انقلاب اسلامي در زمينه اقتصادي است. اگر از من بپرسيد علل و عوامل چنين مسئلهاي چيست، معتقدم كه عامل اساسي سياستگذاران و كارشناساني هستند كه از اقتصاد اسلامي چيزي نميدانند و اگر هم ظاهري از عناوين اقتصاد اسلامي را در گفتهها و نوشتهها و برنامهريزيهاي خودشان بهكار ميگيرند، در واقع ميخواهند بر برنامهريزي و سياستگذاري و اجرا، لعاب و پوشش و رنگي ظاهري از اسلام بدهند.
ما اقتصاد اسلامي را جدي نگرفتهايم! در آموزشهاي دانشگاهيمان بهكار نگرفتهايم. اگر محتواي آموزشهاي اقتصاد دانشگاههامان را مدنظر قرار بدهيم، چيزي نيست جز ترجمهها و استمرار بهرهگيري از نظريات اقتصادي سرمايهداري. شايد بخش اندكي از آنچه را كه دانشآموخته ما ميبيند، بتوان عنوان اقتصاد اسلامي به آن داد؛ ولي در برابر آموختههاي او از اقتصاد ليبرال بسيار اندك و ناچيز است؛ به طوري كه معتقدم اين اطلاعات اندك در كنار انبوه اطلاعات و آموختههاي از اقتصاد ليبرال، در گوشه ذهن و زواياي ذهن دانش آموختگان جاي درستي را به خود اختصاص نميدهد، تا چه رسد به اين كه بر فكر و ذهن دانشآموخته ما چيره و غالب شود و رنگ واقعي اقتصاد اسلامي را بر مجموعه آموختههاي او بزند. نتيجه هم اين ميشود كه وقتي در موضوع بانكداري، دانشآموختگان اين سيستم وارد سيستم بانكي ميشوند، يا وارد سيستم كارشناسي وزارت اقتصاد وزارت بازرگاني و ساير وزارتخانهها، شركتها، بخش عمومي و خصوصي ميشوند، آنچه را كه آموختهاند، از ذهن آنها تراوش خواهد كرد و به صورت برنامه در ميآيد و اجرا ميشود. براي همين است كه بانكداري اسلامي كه در قانون بانكداري بدون ربا است، در مقام عمل چيز ديگري از آب در ميآيد. براي همين است كه اگر دغدغهاي در ميان سياستگذاران اقتصادي كشور وجود دارد، به طور عمده مقولات «توسعه و رشد» ميشود و توزيع درآمد، كاملاً مورد غفلت قرار ميگيرد، يا حتي در بعضي از دورهها تأكيد ميشود كه ما براي دست يافتن به توسعه اقتصادي، ناگزير بايد هزينههايي را بپذيريم و يكي از هزينههاي مهم آن، قبول محروميت بخش مهمي از جامعه هست. پذيرفتند كه سرمايه، عامل و موتور رشد و توسعه است، نه انسان و اگر سرمايه را موتور رشد بدانيم، پس شما بايد بيشتر به سرمايه بپردازيد و براي انباشت سرمايه، بايد دست سرمايهداران را بوسيد و به آنها هرچه ميتوانند در استثمار طبقات كارگر و محروم ميدان داد؛ چرا كه آنها دارند كار ميكنند كه آينده توسعه را بسازند. اين اعتقاد و اين تفكر مبتني بر تفكر اقتصاد ليبرال است، نه مبتني بر تفكر اقتصاد اسلامي.
البته برخي ميگويند در مرحله بنيانگذاري نظام اسلامي، ديد اقتصاد سوسياليستي به نوعي در سيستم اقتصادي ما مطرح بوده است مثل ملّي كردن بانكها يا صنايع مادر و...
من با اين موافق نيستم كه در قانون اساسي نگاه ما نگاه سوسياليستي يا حتي تمايلات سوسياليستي بوده است. ما مواجه با يك اقتصاد سرمايهداري وابسته، در رژيم شاه بودهايم و بخشي از آنچه در قانون اساسي مطرح شده، براي انتقال از آن شرايط به شرايط ديگر بوده است؛ مثلاً اصل 44 قانون اساسي در واقع ميخواهد زمينه را براي انتقال از دوران حاكميت سرمايهداري به دوران حاكميت اقتصاد اسلامي فراهم كند. اما آنچه در مقام عمل در دولتهاي بعد از پيروزي انقلاب اسلامي، رخ داده است، اين سخن در موردش تا حدودي صادق است كه در يك دوره نگاه سوسياليستي يا تمايلات سوسياليستي يا شبهسوسياليستي وجود داشته است؛ مانند دولت آقاي ميرحسين موسوي كه 8 سال طول كشيد. اگر تركيب و كاركرد را نگاه كنيد، يك چنين تمايلات شبهسوسياليستي در كار دولت ايشان مشاهده ميكنيد. بسياري از نكاتي را كه مطرح ميكردند، در راستاي اصلاح و تصحيح اين نگاه و اينگونه تمايلات بود. اگر به صحيفه نور مراجعه كنيد، صحبتهايي كه امام در سالهاي 61ـ62 و بعد از آن دارند، تأكيد بر اين است كه دولت به تنهايي نميتواند كار كند؛ همچنانكه مردم هم بدون كمك دولت نميتوانند كار كنند. بايد دولت برنامهريزي و نظارت كند و كارها را به مردم واگذارد راهاندازي دانشگاههاي غيردولتي و مدارس غيرانتفاعي با تأكيد و فشار و اصرار امام بود و همينطور بازكردن باب واردات كالاها و ماشينآلات با سرمايهگذاري بخش خصوصي، توسط مردم، با تأكيد بسيار امام بود. اگر آن دوره را مرور كنيم، دورهاي بود كه سعي دولت بر آن بود كه حتي توليد داخلي برنج و عرضه برنج را در كنترل خود درآورد، و اينكه با وامي كه ميدهد آن را كنترل كند؛ مثلاً به كشاورزان خوزستان بگويد: به كساني وام ميدهيم كه گندم بكارند؛ به آنهايي كه مثلاً خيار ميكارند، وام نميدهيم، يا جادههاي ما براي جابهجايي خيار و هندوانه بسته است و براي انتقال گندم باز است، يا جايي كه ما ميگوييم سيبزميني بكاريد، بايد سيب زميني بكاريد اين نگاه در آن دولت وجود داشت. طبعا اين نگاهِ شبهسوسياليستي دولت را واميداشت كه برنامهريزي كند و كشاورزان آنچه دولت ميگويد، بكارند؛ كارخانجات آنچه دولت ميگويد، توليد كنند و سعي بر اين بود كه برنامهريزي كاملاً متمركز باشد. اما از دوران رياست جمهوري جناب آقاي هاشمي رفسنجاني، بازگشايي با بها و آزادسازيها و حذف پارهاي قوانين صورت گرفت كه به تعبيري دست و پا گير تلقي ميشد؛ هم در توليد كالاها، هم در واردات و هم در صادرات و هم در سرمايهگذاري. اما اولاً نگاه اين طور نبود كه رو بياورد به سمت اقتصاد اسلامي و بگويد حالا كه داريم از يك سري تمايلات شبهسوسياليستي خودمان را خارج ميكنيم، پس برويم به سوي يك حالت و انديشه مستقل. جالب اين است كه در همان دوره، پارهاي از مديران و سياستگذاران، كساني بودند كه وقتي به آنها گفته شد بياييد از اقتصاد اسلامي بهره بگيريد، گفتند: ما چيزي به نام اقتصاد اسلامي نداريم و اگر داريد، آيا فرموله و تئوريزه شده است؟ فرمول آن را به ما بدهيد تا ما به كار گيريم. يعني اين مسئوليت را براي مثلاً سازمان برنامه و بودجه قائل نبودند كه بايد در پي شناخت اقتصاد اسلامي برآيند. ما نميگوييم اقتصاد اسلامي، آنچنانكه اقتصاد ليبرال طي 300 سال تئوريزه شده است، از چنان پشتوانه نظري برخوردار است و تئوريزه شده است؛ ولي ميتوان مجموعهاي از اساتيد اقتصاد در دانشگاهها و اساتيد حوزه سامان داد و در يك برنامه 5 ساله، 10 ساله، 20 ساله، به تئوريپردازي اقتصاد اسلامي و فرموله كردن آن براي اجرا در دهههاي بعد پرداخت. اما اين فكر و عزم نبود و نهايتا آنچه را كه خوانده بودند و به عنوان تئوريهاي روشن و قاطع اقتصاد خُرد يا كلان پذيرفته بودند، همانها را به كار گرفتند. در مقام خصوصيسازي و كاهش بار دولت، شركتهايي را پديد آوردند كه وابسته به وزارت خانهها و دستگاههاي دولتي بود كه از بودجه دولتي ارتزاق ميكرد، ولي پاسخگو به سؤالات دستگاههاي حسابرس دولتي هم نبود و منشأ مسائل ديگري شد. به عبارت ديگر بازگشت از يك تمايلات نزديك به سوسياليسم، به تمايلات سرمايهداري يا نزديك به سرمايهداري. آن شيوه هم براي اقتصاد ملي بسيار زيان آور بود و هم دولت متورم شد و بخش دولتي بارش سنگينتر گرديد. آن نگاه سرمايهداري هم كه بخش خصوصي را فعال ميكند و به آن ميدان ميدهد، تحقق خارجي پيدا نكرد. من معتقدم كه بايد در مورد اقتصاد اسلامي، سرمايهگذاري كنيم؛ هم از نظر تئوريك و هم نظر كاربردي ساختن اين اقتصاد و اين استعداد در انديشمندان ما وجود دارد. بنابراين آيندهاي را با وضع فعلي پيشبيني نميكنم؛ مگر عزمي ملي خصوصا در سطح مسئولين نظام و دولت پديد آيد و به اقتصاد اسلامي بها بدهند. من قبلاً راهاندازي مركز مطالعات اقتصاد اسلامي را پيشنهاد كردم، در سطحي فراتر از يك دانشكده و يك مؤسسه. يك نهاد و يك دانشگاهي كه مورد توجه قواي سهگانه نظام قرار گيرد، مورد حمايت مجمع تشخيص مصلحت نظام و مقام معظم رهبري قرار بگيرد و از فرهيختگان داخل و خارج كشورمان ـ از كساني كه انديشه اقتصاد اسلامي دارند ـ دعوت شود و متمركز باشند در تحقيق و مطالعه در مورد اقتصاد اسلامي؛ كارهايي كه ديگران كردهاند پيگيري كنند؛ حرفها و بحثهاي تازهاي هم از خودشان داشته باشند.
در پيگيري چنين مطالعات راهبردي و مهمي در مورد اقتصاد اسلامي، از ديدگاه حضرت امام چه بهرهبرداريهاي مبنايي ـ اجرايي ميتوان داشت.
پارهاي از مطالبي كه ايشان بيان كردند، يا در نامههايشان آمده، در مورد مباحث نظري اقتصاد اسلامي است. پارهاي از آنچه از آنها، در مورد خاص اقتصاد ايران است و راهگشايي و راهحل براي اقتصاد ايران است. در مورد آن بخش اول كه جنبه نظري دارد، امام به صورت خيلي روشني اقتصاد اسلامي را اقتصادي ميداند متفاوت و متمايز از اقتصاد سرمايهداري ليبرال و اقتصاد سوسياليستي. اقتصاد سرمايهداري ليبرال قائل به حاكميت سرمايه است و بزرگمالكي در آن اقتصاد پذيرفته است. امام بزرگمالكي را هم در كشاورزي و هم در صنعت و هم در معدن و ساير موارد؛ ناسازگار با اسلام تلقي ميكنند و در مقابل اقتصاد سوسياليستي كه قائل به برنامهريزي متمركز و به دست گرفتن نبض اقتصاد در دست دولت است، امام معتقد است كه اقتصاد اسلامي با اين اقتصاد نيز ناسازگار است و به تعبير امام، اقتصاد اسلامي تودههاي مردم را به فعاليت اقتصادي ميكشاند و به آنها انگيزه ميدهد. مالكيت را محترم ميشمارد؛ مالكيتي كه حاكي از كار و سرمايهگذاري مشروع باشد كه در رژيم سوسياليستي چنين چيزي پذيرفته نيست. هم مالكيت زمين هم مالكيت كارخانجات هم مالكيت معادن در نظام اقتصادي اسلامي پذيرفته است؛ ولي نه به معناي مالكيت صاحبان سرمايه بزرگ و ميدان دادن به آنها و آزادگذاشتن آنها در استثمار طبقه كارگر؛ بلكه به معناي مالكيت توزيع شده در ميان آحاد افراد مردم و مجموعه خانوارها. نكته ديگر موضوع فقر و غنا است كه امام معتقدند اقتصاد اسلامي، اقتصادي است كه در آن فقير باقي نميماند و هر كسي به حداقلي از معيشت و امكانات زندگي كه متناسب با شأن يك انسان است، دست خواهد يافت؛ يا از راهِكار و فعاليت خودش، يا از راهِ كمكهاي دولت و مردم. در اقتصاد اسلامي، هرگز طبقات اقتصادي بسيار مرفه، شكل نميگيرد و حتي در يك شرايطي امام معتقدند كه اگر با استفاده از همه راهكارهاي تعديل و توزيع ثروت، حاكم اسلامي مشاهده كند كه بخش مهمي از ثروت در دست عده معدودي گرفتار آمده است و فرض بر اين باشد كه منابع كسب اين ثروت و درآمد هم مشروع بوده است، براي رعايت مصالح نظام و اسلام و مسلمين، اين ثروتِ مشروع را نيز ميتوان تعديل كرد و بخشي از آن را در اختيار دولت اسلامي يا نيازمندان و ديگران گذاشت. امام خميني(ره) اقتصاد اسلامي را يك اقتصاد آميخته با ارزشها و اخلاق ميداند. معتقد است كه اگر ميخواهيد فقرا تأمين شوند، نبايد بگوييد به هر وجه و هر شكل بايد از صاحبان سرمايه گرفت و به فقرا داد كه اين خسران عظيمي به دنبال دارد؛ بلكه بايد منابع اين رفع فقر، منابع مشروع و قابل قبولي باشد يا از راههاي قانوني و شرعي تعيين شده يا با رضايت صاحبان ثروت اين كار صورت بگيرد. بنابراين اقتصاد اسلامي يك اقتصاد ارزشي و اخلاقي است.
در مورد اقتصاد ايران، امام چند رهنمود مهم دارند. در نامهاي كه براي سران سه قوه يا رئيس جمهور نوشتهاند و مسئله بازسازي اقتصادي جمهوري اسلامي را در آن نامه مطرح كردند، روي اين نكات تأكيد شد. يك نكته اين بود كه اولين مسئلهاي كه بايد به آن بپردازيد، خودكفايي در محصولات و كالاهاي اساسي مورد نياز جامعه است؛ امام خصوصا بر روي گندم تأكيد كردند و معتقد بودند كه محور بازسازي اقتصاد اسلامي، بايد كشاورزي باشد. ميفرمودند كه كشور ما از نظر كشاورزي هم زمينِ مستعد و مناسب و هم آب به قدر كافي و هم مهارت كشاورزي و نيروي انساني را به قدر لازم دارد؛ بنابراين كشور نبايد از نظر كالاهاي اساسي نيازمند به خارج باشد و اگر كشاورزي را محور قرار دهيد،به معناي آن نيست كه صنعت را به كناري بگذاريد. سعي كنيد صنعت را با توجه به نيازهاي كشاورزي سامان دهيد؛ يعني امام كاملاً متوجه بودند كه بايد كشاورزي محور قرار داد، نه اينكه كشاورزي تمام همت دولت و برنامهريزي اقتصادي را به خود جلب كند. بلكه صنعت هم نياز داريم، اما صنعتِ معطوف به كشاورزي و صنعتِ مكمل كشاورزي؛ مانند سدسازيها، شبكههاي آبرساني، توليد بذرپاش، توليد تراكتور، كمباين و كاميون براي حمل و نقل محصولات كشاورزي و صنايع غذايي و بستهبندي و همه صنايعي كه ميتوانند كشاورزي را حمايت و تكميل كنند. ميفرمودند به صنعت زيربنايي هم توجه داشته باشيد و مبادا توجه به صنايع زيربنايي شما را از صنايع كوچك غافل كند. توجه ميدادند كه اتحاد جماهير شوروي به صنايع زيربنايي توجه كرد، اما از صنايع كوچك غافل شد و نتيجه اين شد كه از نظر اقتصادي و توليدات محصولات صنعتي بسيار نيازمند به كشورهاي ديگر صنعتي شد. بنابراين امام نگاه جامعي را به مباحث اقتصاد ايران داشتند.
با توجه به ديدگاههايي كه از حضرت امام در نظام اقتصاد اسلامي ترسيم كرديد و نيز اين كه در قانون اساسي هم سيستم اقتصادي مستقل و متفاوت از سيستمهاي اقتصادهاي ديگر مطرح است، چرا نظام اقتصادي در عمل با آن ديدگاههاي مبنا در قانون اساسي و رهنمودهاي حضرت امام، شكل نگرفت؟
همانطور كه گفتم اكثر كساني كه امروزه سياستگذاري اقتصادي يا برنامههاي اقتصادي ما را تدوين ميكنند يا در مقام اجرا و عمل به سياستها و برنامهها هستند، با اقتصاد اسلامي چندان آشنايي ندارند. شايد نتوان ايراد و اشكال جدي هم به يك يك آنها گرفت. چه اين كه نظام آموزش عالي ما به آنها چيزي غير از اين نداده است و ما آنها را مستقيما در برنامهريزيهامان به كار گرفتيم و در تصميمگيريهاي اقتصادي به آنها نقش مطلق داديم. بنابراين چه انتظاري داريم كه اينها بيايند از رهنمودهاي امام يا آنچه را كه به نام اقتصاد اسلامي از منابع اسلامي بر گرفته شده و آنها نخواندهاند، يا اگر خواندهاند گوشهاي از مجموع اطلاعات آنها بوده و به جان آنها ننشسته و به باور آنها وارد نشده، به كار بگيرند؟ من مشكل را در آموزش عالي اقتصاد ميدانم.
خودتان فرموديد 8 سال شبه نظام ديگري بوده و بعد هم شبه نظام ديگري پياده ميشود. چرا در درون سيستم، نهادها و ابزارهايي نيست كه مانع شود و در مقابل افراطگروي مقابله كند؟
شايد علت اين است كه نهادي به صورت علمي بتواند چنين تصميمگيريهايي را بشكافد و باز كند و ريشههاي فكري آن را نشان دهد و آثارش را بيان كند، وجود ندارد؛ يعني ما يك نهاد علمي نداريم كه آن نهاد علمي انتقاد كند. اين مطلب در روزنامهها آمد و در مجلس هم مطرح شد كه نظام بانكي ما در صدد فروش اوراق قرضه به مبلغ 500 ميليون يورو توسط يك بانك فرانسوي به نام «پاري با» هست. آيا ده سال قبل تصور ميشد يك برگه استقراض در سيستم پولي داخلي خودمان به كار گيريم، تا چه رسد در سيستم مالي بينالمللي و ارزي؟ امروز در شرايطي اين كار صورت ميگيرد كه دولت ما مدعي است بيش از حداقل 7 ميليارد دلار ذخيره ارزي در صندوق ويژهاي دارد. 500 ميليون يورو، در مقابل 7 ميليارد دلار، چه ارزشي دارد؟ چه مشكلي سيستم پولي و ارزي ما را وادار كرده است كه در سطح بينالمللي به اين شكل و با نرخ بهرهاي بالاتر از نرخ بهره بينالمللي قرض كند؟ چون اوراق قرضه، نرخ بهرهاش معمولاً يكي دو درصد بالاتر از قرضههاي ديگر است. چه چيزي ايجاب كرده چه ضرورتي وجود دارد؟ به نظر ميآيد اينجا يك مجموعه كارشناسي علمي بايد بيايد يك انتقاد جدي و عالمانه از اين شيوه كار، از اينگونه كارها انجام بدهد و دولت و مجلس را به بازنگري در يك چنين تصميمي وادار بكند. البته وقتي كه اين مسئله مطرح ميشود، شوراي نگهبان ميگويد كه ما چيزي را به عنوان استقراض از خارج تصويب نكردهايم؛ يعني اگر در مصوبه مجلس اين بود كه استقراض از خارج به صورت توزيع اوراق قرضه است، قطعا شوراي نگهبان تأييد نميكرد. ما كه در 23 سال گذشته براي يكبار هم كه شده به صورت آشكار توزيع اوراق قرضه را در سيستم خودمان نپذيرفتهايم، چگونه توزيع اوراق قرضي ارزي را در سيستم بانكي خارجي ميپذيريم؟! به نظر ميآيد يك نهاد علمي بايد اينجا وجود داشته باشد كه بتواند اينها را به صورت جدي مورد انتقاد قرار دهد و در مطبوعات، در كارشناسيهاي مجلس و در جاهاي ديگر، اينها را مطرح كند. ببينيد ما داريم از غيرمسلمين استقراض ميكنيم؛ اينجا دو تا مشكل وجود دارد: يكي اوراق قرضه بهرهدار است؛ يكي استقراض از غيرمسلمين است. اگر همين را به صورت اوراق قرضه داخلي پخش كنيم، لااقل از مسلمانان استقراض كردهايم. يكي از دو اشكال را ندارد، يا اين اوراق قرضه را اگر كشورهاي اسلامي بپذيرند كه براي ما خريداري كنند، يكي از آن دو اشكال را ندارد. به هر حال اين ميتواند يك بديل باشد. هنوز اضطرار به حدي نيست كه براي توسعه سرمايهگذاريها بياييم از اوراق قرضه ارزي استفاده كنيم. علاوه بر اين من اينطور مطلع شدم كه مجموعِ وجوهي كه تحت عنوان اين اوراق قرضه ارزي گرفته ميشود، ميخواهد به پروژههاي عمراني در استانهاي كشور توزيع شود؛ يعني حدود 400ـ500 پروژه عمراني ما با اين وام گره ميخورد. چه سرنوشتي در انتظار اقتصاد كشور ما با چنين شيوه كاري هست؟ معتقدم كه مراكز مستقل و عالمانهاي بايد وجود داشته باشند كه اينها را مورد انتقاد قرار بدهند و جلوي چنين شيوههاي نادرست و نامطلوبي را كه افراط در گرايش به اقتصاد ليبرال و وابسته كردن اقتصاد به اقتصاد جهاني هست، بگيرند.
|