مسألهي هويت جمعي را بهسختي بتوان منحصر به اسلام دانست. زيرا هر جامعهاي لنگرگاهي است براي افرادي با هويت مبهم، و جنبشهايي كه طالب تعريف و تحكيم مرزهاي جمعي هستند. گروههاي منسجم براي اعضاي خود، شناخت، اعتماد، ارتباط آسان و تسلّي خاطر فراهم ميكنند كه اين مزايا براي فعالان مبلغ زمينههاي هويتي، به طور طبيعي هواداراني را جلب ميكند.
اگر جماعت اسلامي و حزب مسلم ليگ به بازيگران عمدهي سياسي قبل از تجزيهي هند بدل شدند، تا حدودي به اين دليل بود كه هريك از اين دو گروه با شيوههاي متفاوت از دغدغهاي سخن ميراندند كه با مسألهي هويت جمعي مرتبط بود؛ با اين حال، تعهدات سياسي انفرادي، هميشه بازتاب دهندهي انگيزههاي بسي قويتر از هويتآفريني است.
نخستين آثار مودودي نيز در پي اثبات اين نكته بود كه همبستگي و يكپارچگي اسلامي، منافعي فراتر از حفظ هويت و ازجمله منافع مادي را فراچنگ خواهد آورد.
اگر كسي بخواهد مخاطبان خود را از بابت امتيازات مادي يك برنامهي اجتماعي متقاعد سازد، ممكن است به يك نظريه يا مجموعهاي از شواهد و يا هر دوي اينها متوسل شود. از اين ميان، جنبشهاي كمونيستي در اوايل قرن بيستم تقريبا بر نظريهي صرف متكي بودند. آنها با استناد به «قوانين علميِ» ساخته و پرداختهي ماركس و انگلس كوشيدند جامعهاي را پيريزي نمايند كه در آن از «طبقه» خبري نباشد؛ جامعهاي كه هم مطلوب است و هم ممكن!
همچنان كه پيش از اين گفتهام، نه مودودي و نه پيروان او هرگز نظريهي بلندپردازانهاي ارايه ندادند تا مُؤيّدي بر اين مدعا باشد كه امت اسلامي در جامعهاي بريده و رهيده از ديگر جوامع، از زندگي بهتري برخوردار خواهد بود، تا چه رسد به جامعهاي چند مذهبي.
ابزار اصلي مرام مودودي چيزي بود كه او آن را آثار «عصر طلايي اسلام» ميخواند؛ دورهاي 39ساله كه در آن زمامداري نخستين جامعهي اسلامي بر عهدهي پيامبر گرامي اسلام(ص) «و خلفاي راشدين» بوده است.(1) او اين عصر طلايي را به عنوان دورهي كارايي، عدالت، همكاري و ازخودگذري معرفي ميكند؛ عصري كه در آن پيشرفتهاي وسيعي در مقايسه با عصر ماقبل آن (جاهليت) صورت گرفت و دستآوردهاي بينظيري را به همراه داشت.
مودودي ميافزايد: پس از خليفهي چهارم، يكبار ديگر حكومت به دست خدانشناسان افتاد... و هنرهاي زيبايي مثل رقص، موسيقي و نقاشي ـ كه هنرهاي كاملاً غيراسلامياند ـ مورد حمايت قرار گرفت. تلاشهاي متعددي هم در راستاي بازسازي اسلام در مواقع و مواضع متعدد صورت گرفت و مجدِّدين [احياگران [سازشناپذير، در راه تصفيهي اسلام... و ايجاد زمينه براي بالندگي آن به صورت اسلام ناب اوّليه، تلاش بسيار كردند.
البته، اين جنبشها غالبا داراي عمر كوتاهي بودهاند، زيرا آنان كمتر به ايجاد يك جنبش جهانشمولِ منطبق و مرتبط با تمام قشرها و قلمروهاي زندگي دل ميبستند! از اين رو، مودودي رسالت خود را تلاشي تازه در امر احياگري اسلامي ميدانست؛ تلاشي كه [حتي[ در مواردي كه ديگران شكست خوردهاند، به دليل جامعيتش قرين موفقيت خواهد شد.
روانشناسان علمشناختي اظهار ميدارند كه در محاسبات فردي، ضررها بيشتر از درآمدهاي مساوي نمود پيدا ميكنند.
مودودي، در تمركز بر دورهي مورد تكريم مسلمانان، از تاكتيكي بهره جُست كه در مواقع بسياري، از آنها به نحو احسن استفاده شده است.
دقت مودودي در تاريخ اسلام و برداشت او از عصر طلايي ـ به هر ميزاني كه باشد ـ حس باخت را در ميان مسلمانان ترويج كرد. اين حس بهآساني شيوع يافت، زيرا اين موضوع از ديرباز جزئي از گفتمان اسلامي را تشكيل ميداد و اسلامگرايان نسلهاي پيشين ـ ازجمله اقبال ـ كه خود از همان هند برخاسته بودند، براي زنده نگهداشتن آن تلاش فراوان كرده بودند.
از شرايط زندگي عربها در دورهي اوليهي اسلام، شواهد علمي اندكي در دست است. اما بيترديد استانداردهاي زندگي آنها بدوي بوده و بسياري از عربها در شرايط مشقتبار و بسيار سختي قرار داشتند. حتي تا مدتها بعد، يعني در حدود دوران امويها و عباسيها ـ كه مودودي از آن عصر به عنوان عصر انحطاط نام ميبرد ـ سطح زندگي در خاورميانه به سطحي نرسيد كه در آن زمان پيشرفته بهشمار ميآمد! از اين گذشته، اجتماع اوليهي اسلامي [نيز [مظهر دقيق يكپارچگي و همكاري نبود؛ سه خليفه از چهار خليفهي اول مسلمانان، به دست همكيشان خود به قتل رسيدند كه خود نشانهاي از وجود اختلافات شديد در آن زمان است. متعاقبا با پايان يافتن عصر طلايي، تنشها به اندازهاي عميق گرديد كه در اسلام انشعابي به عنوان «شيعه» و «سني» پديد آمد؛ انشعابي كه پس از چهارده قرن، هنوز منشأ نزاع باقي مانده است!
از اين رو، دقت موشكافانه در تاريخ اوليهي اسلام چهبسا اهداف مودودي را نقش بر آب كند؛ هدفي كه او به وسيلهي آن ميخواست به مسلمانان بباوراند كه مشكلات موجود، معلول انحطاط جامعهي اسلامي تحت نفوذ جوامع غيراسلامي است. لذا اگر سخنرانيها و نوشتههاي مودودي، در پي دقتي تاريخي ميبود، چهبسا تا اين اندازه به خود او توجه نميشد.
تاريخ ملتهاي اسلامي، دورانهاي بلندمدتي از «رشد اقتصادي يكنواخت» و «خلاقيت علمي يكنواخت» را متبلور ميسازد. اگر به دوران شكوفايي مسلمانها (خلافت عباسي، اسپانياي مسلمان، ايران عصر صفوي، امپراطوري عثماني و هند مغولي) بيانديشيم، ميبينيم كه هيچيك از اين دورانها، مورد توجه مودودي واقع نشدهاند، زيرا اينها با تز اصلي مودودي در تضاد قرار داشتهاند. بنابراين، اگر به اين دورهها استناد شود تجربهي اين دولتهاي جهان وطني تيشه بر ريشهي اين استدلال مودودي خواهد زد كه اگر مسلمانان سر در لاك اجتماعي خود فرو كنند بهتر عمل خواهند كرد. اين موضوع همچنين ادعاي كامل بودن عصر طلايي اسلام را ابطال خواهد نمود. زيرا اگر تحولات بهوجودآمده در اين دورهها حاكي از تغييرات مداوم براي بهبودي باشد، آنگاه عصر طلايي اسلام قابل تفوق و بناي ناتمام ميباشد.
برخورد ميان تمدنها
مبارزه براي وادار كردن مسلمانان به اجتناب از تأثيرات غيرمسلمانان و الهامگيري انحصاري از اسلام برتر، اين اعتقاد را در ساموئل هانتينگتون ايجاد كرد كه منبع غالب برخوردها در دنياي امروز فرهنگ است نه ايدئولوژي و اقتصاد. هانتينگتون ميگويد: «روابط متقابل بين تمدن غربي و غيرغربي و تمدنهاي غيرغربي ديگر، به هستهي مركزي سياست بينالمللي معاصر بدل شده است».(2)
اعتبار اين ادعا ـ هرچه كه باشد ـ با تفكر رايج در ميان اعضاي جماعت اسلامي در بدو پايهگذاري آن همخواني دارد. زيرا تا جايي كه به مودودي و اصحاب او مربوط است، اسلام و غرب نميتوانند همزيستي داشته باشند و هردو در حال جنگ بر سر هويت و وفاداري مسلمانان قرار دارند.
البته ديدگاه هانتينگتون به خاطر ناديده گرفتن آثار تجانس بخش توسعهي اقتصاد و همچنين اقبال ملتها از تأثيرات ميان فرهنگي، مورد انتقاد قرار گرفته است. درست است كه شهرنشيني، صنعتي شدن و تحصيلات مدرن، از تفاوتهاي موجود ميان شيوههاي زندگي غربي و غيرغربي ميكاهد، امّا همين استحاله جنبشهاي پرسروصداي مقاومت فرهنگي را تشويق و تشجيع كرده است؛ دقيقا به اين خاطر كه دگرگونيها مخّل سبكهاي زندگي سنتي هستند. مبارزه براي پاسداري از ارزشها و نهادهاي بومي، موضوع معمول در همهجاست. جنبش تحت رهبري جماعت اسلامي با اين ادعا پايهگذاري شد كه تمدن اسلامي، بدون تلاش پايدار براي اقدام به ضدحمله عليه تأثيرگذاريهاي غيرمسلمانان، ويژگيهاي متمايزكنندهاش را از دست خواهد داد.
انتقاد ديگري كه بر هانتينگتون وارد شده اين است كه به دست دادن تعريفي از تمدنها كار مشكلي است. تعيين مرزهاي تمدن، چيزي مَندرآوردي است و تمدنهاي بزرگ مشتمل بر تنوعات بسيارند. با اين وصف، اين حقايق مانع از آن نميشود كه طرفداران حمايت از فرهنگ داخلي طوري عمل كنند كه فرهنگ مورد حمايت آنها داراي موجوديت تعريفشدهاي باشد. شاهد اين مدعا آنكه: مودودي وجود تفاوت ميان خواستهاي افراد مسلمان را ناديده ميگرفت؛ در زماني كه مودودي اين مطالب را مينوشت، ميان سبكهاي زندگي مسلمانان سكولاريزه شده در استانبول و پنجابيهاي ديندار، و بين الگوهاي مصرف در يك روستاي بنگالي و يك قصر عربي تفاوت چشمگيري وجود داشت. با اينهمه، او مدعي بود كه از جانب همهي مسلمانان ـ از هر سابقه و يا هر شرايطي ـ سخن ميگويد. اين مسأله خصوصا با در نظرداشت وجود ابهام در ارايهي تعريفي از مفهوم و مصداق مسلمان اهميت دارد.
در سال 1954، پس از آنكه فرقهي احمديه مرز اغلام احمد را به عنوان پيامبر اعلام كرد ـ و در پاكستان بلوايي بهراه افتاد ـ كميتهاي براي تحقيق موضوع تشكيل گرديد. درست همانطور كه خاخامهاي اسرائيل مدتهاي مديد بر سر تعريف يهود به جروبحث ميپردازند، رهبران ديني [اسلام [نيز نميتوانستند بر سر آنچه باعث ميشود يك فرد «مسلمان» قلمداد شود توافق نمايند.
نظريهي برخورد تمدنها گاهي با اين استدلال رد شده است كه اين مفهوم، منبعث از فراگرد انديشهي اروپامحوري است. البته، در غرب بسياري هستند كه بر گونههايي از نظريهي برخورد تمدنها صحه ميگذارند.(3) با اين حال، به هيچروي اين امر اين اعتقاد جماعت اسلامي را نفي نميكند كه اسلام در جنگ تمدنها شريك است. همچنين اين موضوع ظهور اقتصاد اسلامي را به عنوان سلاحي براي مقاومت تمدني نفي ميكند. همانگونه كه انتظار ميرود، نظريهي تمدنهاي متضاد در تمامي نوشتههاي اوليه دربارهي اقتصاد اسلامي بهچشم ميخورد.
خارج از شبهقارهي هند، نخستين اثر عمده از سيدقطب مصري (66ـ1906) است كه بر مقولات مرتبط با عدالت اسلامي تمركز داشت.
قطب با الهام از مودودي، اسلام را سازوارهي جامع و مستقلي ميداند. او مينويسد: «اسلام راستين نه در پي تقليد از نظامهاي بيگانه بوده و نه هست».(4)
همانند مودودي، درونمايههاي مهم آثار سيد قطب، از قبيل اشتغال كامل و حتي خود عدالت اجتماعي، در پي نشان دادن نفوذ فرهنگ غربي است. با اين حال، او با پيروي از الگوي پايهريزي شده توسط اسلامگرايان پيشين، تا اندازهاي با ارايهي تفسير دگرگوني از قرآن، اين مفاهيم را طوري مطرح كرد كه گويي اين مفاهيم، ذاتا اسلامي بودهاند! صرفنظر از صحت و سقم قرائتهاي [تفسيرهاي] او از اين مفاهيم، او اين ديدگاه را تأييد ميكرد كه اسلام نظام جامعي است كه با غرب سر آشتي ندارد.
موضوع برخورد تمدنها را در آثار «محمدباقر صدر» (80ـ1931)، روحاني برجستهي عراقي كه نظريات بسيار معتبري در زمينهي اقتصاد اسلامي ارايه نمود و در عرصهي مبارزهي ديني در برابر رژيم سكولار كشورش نيز نقش بسزايي ايفا كرد، كاملاً نمايان است. اثر مهمّ او، يعني «اقتصادنا» (1961 [84ـ1982]) امتداد ديدگاه مودودي در تقابل ميان نظام اقتصادي اسلام و رقباي عمدهي آن (سوسياليسم و كاپيتاليسم) است.(5)
[شهيد] صدر بيشتر تمايل داشت كه برتري اسلام بر سوسياليسم را ثابت كند، زيرا در زمان تأليف كتاب او، سوسياليسم عربي [روزبهروز[ جذابيت بيشتري مييافت. در نتيجه او در كتاب خود هشتبرابر ظرفيتي را كه به رد سرمايهداري اختصاص داده، به ابطال كمونيسم اختصاص داده است.
انقلاب ايران در سالهاي 79ـ1978، به عنوان يك «زمينلرزهي فرهنگي» توصيف شد. البته رهبران انقلاب تأكيد ميكردند كه هدف اصلي انقلاب، اعادهي نقش اسلام در امر تأمين هويت جمعي، انسجام اجتماعي و ارشاد اخلاقي است. [امام] خميني مكررا با صراحت عليه فقر و استثمار سخن گفت و از اصلاحات اقتصادي مشخصي حمايت كرد. اما او اهداف اقتصادي را فرعِ بر اهداف كلي اعادهي محوريت اسلام و زندگي عمومي و خصوصي ميدانست. او معتقد بود كه كمونيسم و غرب، هر دو در حال جنگ با اسلام هستند و تا حالا هم بسياري از مسلمانان را شستوشوي مغزي دادهاند، و از اين رو، چالشي كه ايران در برابر خود دارد بسي گستردهتر از سمتگيري اقتصادي است.
اين نمونهها و نمونههاي ديگري كه ميتوان بر آنها افزود، نشان ميدهند كه در بسياري از كشورها، اسلامگرايان از دير باز مبارزات خود را به عنوان «جنگ تمدني» كه با تجاوز غربيها همراه بود آغاز كردهاند.
نكتهي محوري نظريهي هانتينگتون، براي اسلامگرايان مفهوم تازهاي نبود، بلكه صرفاً تاييدي بود بر آنچه كه آنها دهههاي چندي بر آن پاي فشرده بودند؛ البته آنان آنچه را كه هانتينگتون «خصومت اسلامي» تلقي ميكرد، به عنوان «دفاع از خود» وانمود ميكردند.
اين شواهد حاكي از آن است كه اقدامات اقتصادي اسلامگرايان، بخشي از ضد حملهي گستردهي آنان عليه غربيسازي دانسته شده است. البته به هيچ روي، تمام مسلمانان با هانتينگتون هم عقيده نيستند؛ بلكه بسياري ـ با درجههاي متفاوت ـ اميدوارند كه تنشهاي موجود فروكش نمايد. متقابلاً، اسلامگراها [نيز[ در اين تصور خود كه در حال جنگ تمدني قرار دارند تنها نيستند، زيرا شماري از سكولاريستها پذيرفتهاند كه نبرد سختي ميان دو تمدن ناسازگار در حال شكلگيري است.
يكي از نويسندگان روزنامهي نيمه رسمي «الاهرام» در مصر ـ كه يك روزنامهي ضد اسلامگرايي است ـ نوشته بود: «كشور مصر درگير نبردي ميان دو الگوي فرهنگي متضاد... است: يكي با نگرش غربي و ديگري اسلامي.»(6)
البته، نه سكولاريستها و نه اسلامگرايان ـ هيچ يك ـ ضرورت اهميت فرهنگي اقتصاد اسلامي را ناديده نميگيرند. «اُگرممجو» [Ugurmumcu]نويسندهي پرخوانندهي روزنامهي بيباك و سكولار «جمهوريت» درتركيه، از ظهور بانكداري اسلامي به عنوان بخشي از يك شگرد شوم براي پيشبرد بنيادگرايي اسلامي و راندن ملتهاي مسلمان به سمت اتحاديهاي پايهگذاري شده بر مبناي اصول قرون وسطايي تعبير ميكند.(7)
روشن است كه بسياري از مسلمانان، از جمله اسلامگرايان و سكولاريستها، بر اين باورند كه اسلام و غرب بر سر تسخير قلوب و اذهان مسلمانان در حال جنگ با يكديگرند؛ اما آيا دليلي قاطع براي اين ادعا وجود دارد؟ اگر جواب مثبت است، آيا اقتصاد اسلامي بخشي از اين درگيري بوده است؟
اگر عبارت «برخورد تمدنها» مُشعر به كشمكشي باشد ـ كه شمار قابل توجهي آن را كشمكش تمدني تعريف ميكنند ـ بيترديد، شواهدي دال بر وجود مبارزهاي ديرينه ميان تمدنها در دست است. وانگهي، اقتصاد يكي از اين آوردگاهها بوده است؛ زيرا عدهاي از مسلمانها تفكر، سياست، و نهادهاي غربي را تهديدي براي هويت فرهنگي خود تلقي ميكنند؛ به اضافه، عدهي ديگري هم هستند كه از بابت اقداماتي داير بر دادن رنگ و ريخت اسلامي به اقتصاد انديشناكند.
البته اين ملاحظات به معناي اين پيشفرض نيست كه هر فرد غربي يا مسلمان در يك جنگ تمدني شريك است. با وجود اين، زماني كه تنها اقليتي از شهروندان يك كشور فعّالانه در نبردي عليه كشور ديگر شركت دارند، ولي ديگران بدون وقفه به كار روزمرهي خود سرگرمند، ميتوان گفت كه اين دو كشور در حال نبردعليه همديگر قرار دارند.
به عبارت ديگر، برخورد تمدنها را ميتوان اين گونه معنا كرد كه اعضاي گروه مشخصي بر سر [دو راهي] «انتخاب» و «پيوستن به يكي از دو تمدن مورد تماس» ماندهاند. مسلمانان، به ويژه در برابر فراوردهها و فنآوريهاي برخاسته از غرب ايستادگي نكردهاند؛ گسترش ماشين آلات، ابزار و فرآوردههاي دارويي هرگز آني نبوده است، اما دست كم در دورهي اخير، بسياري از اين نوآوريهاي عمده در كشورهاي اسلامي به سرعت و با معيارهاي تاريخي پراكنده شده است.(8)
دليلي در دست نيست كه باور كنيم اسلامگرايان با دانش و فنآوري جديد سرآشتي ندارند، يا اين كه از پذيرش تكنولوژيهاي مدرن اجتناب ميكنند.
آيت الله [امام] خميني [ره] خطبهي [نماز[ جمعهاش را از طريق نوارهاي ضبط صوت منتشر ميكرد و زماني كه از تبعيد برگشت تا پيشوايي كشور را به عهده بگيرد، با «جمبوجت» بازگشت. اين است كه هيچ شاهدي دال بر وجودناسازگاري ميان اسلام و غرب يا ميان اسلام و نوسازي نخواهيم يافت.
با وجود اين، اختلاط ميان فرهنگي درتوليد و مصرف، به اين معنا نيست كه تصميمگيران مربوطه انتخابهاي خود را بيهزينه تلقي ميكنند؛ زيرا اگر اين انتخابها داوطلبانه هم صورت بگيرد، آنان از بابت آنچه كه بايد از آن دست بردارند، اندوهگين خواهند شد؛ مثلاً اگر كسي [مسلماني] ماشين ساخت فرانسوي سوار ميشود و در رستوران مكدونالد ناهار ميخورد و برنامههاي ورزشي را از شبكههاي تلويزيوني تماشا ميكند، ممكن است در پايان روز اين حس در او ايجاد شود كه سبك زندگياش شبيه يك نفر پاريسي شده است.
ديديم كه موضوع مشترك در گفتمان اسلامي آن است كه مسلمانان متدين، در انتخابهايي كه براي مدرن شدن انجام ميدهند، دچار احساس ناراحتي ميشوند. لذا آثار مودودي، مثل ساير مفسران اجتماعي در تمام جهان اسلام، از همان آغاز به بسط و گسترش همين موضوع پرداخت.
جلال آل احمد، يكي از منتقدان اجتماعي در ايران، در كتابي كه در روزگار پهلوي ممنوع الانتشار اعلام شده بود، براي توصيف آنچه كه او آن را «خودباختگي [يا خود بيگانگي]» اجتماعي گستردهي ناشي از تماس با غرب ميدانست، واژهي «غرب زدگي» را وضع كرد. به همين قياس، بسياري از اسلامگرايان جديد درتركيه ادعا ميكنند كه محصول تمدن غربي، فرهنگ مصرفكنندهاي است كه نوعي سرخوردگي ابدي و اشباعناپذير به بار ميآورد. آنان ميگويند كه مؤمنان نيز از عدم توانايي خود براي حفظ ارزشمداري در برابر وسوسههايي چون ثروتمندترشدن و افزودن بر مصرف رنج ميبرند، از ناكامي در ايجاد يك زندگي اسلامي ـ به معناي دقيق كلمه ـ سرخورده ميشوند(9).
همين موضوع را چندين دهه پيشتر، نخستين مخالفان غربي سازي در تركيه اظهار كرده بودند. «نجيب فاضل كيسا كوريك» [Kisa kurek] شاعر اسلامگراي ترك در خاطراتش مينويسد كه او زماني از غربيسازي مأيوس شد كه پي برد اين پديده، براي او آوارگي فرهنگي را به وجود آورده است. او به ياد ميآورد كه اسلام را در جستوجوي چيزي كه «ريمبود» [Rimbaud]، شاعر فرانسوي آن را «زندگي ناب ناپيدا» ميخواند، دوباره بازيافته است.(10).
بنابراين، مفهومِ برخورد تمدنها با گسترش پرشتاب فنآوريها و كالاهاي جديد سازگار ميباشد. در واقع، اين پراكندگي شايد جزء علتهاي اساسي اين برخورد باشد.
آشفتگي هويتي و پيامدهاي آن
مطالب پيشين به طور ضمني بر اين نكته دلالت داشت كه انسانها از داشتن هويت مستقل و بدون ابهام، مقياسي از رضايت باطني استخراج ميكنند.
از آنجا كه بحث ما بر محور انديشه و رفتار اقتصاد متمركز است، شايسته است به اين نكته توجه كنيم كه بسياري از مكاتب مدرن و تاثيرگذار اقتصادي، مسايل هويتي را ـ اگر نگوييم ناچيز ميشمارند ـ ناديده ميگيرند.
در واقع، بيشتر اقتصادها منافع هويت را صفر و نقش اجتماعي آن را ناچيز ميپندارند و اساساً براي پرداختن به اين موضوع كه مردم با دغدغههاي مرتبط با هويت چگونه دست و پنجه نرم ميكنند، ضرورتي نميبينند! حقيقت اين است كه نياز براي هويت مشخص، با نيازهايي كه اقتصاد به رسميت ميشناسد ـ مثل غذا، مسكن و امنيت مالي ـ برابري ميكند.
از اينها كه بگذريم، همانطور كه يك فرد به تعمير خانهي صدمه ديدهي خود اقدام ميكند، مردمي هم كه هستهي هويتي خود را از دست داده باشند يا هويتشان به تحليل رفته باشد، براي تعريف مجدد خويش و رسيدن به درك روشنتر از اين كه آنها «كي هستند» تلاش ميكنند. از اين رو، اين تعمير و مرمت چه بسا مستلزم جد و جهد براي تدوين مجدد خود علم اقتصاد نيز باشد!
البته وجود اين نوع نگرانيها دربارهي محاسبات هويتي در ظهور اقتصاد اسلامي، به اين معنا نيست كه اينها كاملاً به تحولات متعاقب آن نيز توجه كردهاند. زيرا به محض آن كه شالودهي طرح كلي اين مكتب پيريزي شد، بازيگران متعددي آن را وسيلهي مناسبي براي پيشبرد اهداف سياسي و اقتصادي ـ كه هيچ ربطي به هويت ندارد ـ يافتند. با افزايش قيمت نفتِ كشورهاي عربي در دهه 1970، تكامل اقتصاد اسلامي به يك نقطهي عطف رسيد. عربهايي كه سود عمدهي اين افزايش قيمت نفت نصيب آنها شده بود، (به رهبري عربستان سعودي) احساس كردند كه بايد بر حمايت خود از جنبشهاي پان عربي و پان اسلاميسم بيافزايند؛ و اقتصاد اسلامي جزء اهدافي بود كه بيشترين مساعدت را در اين رابطه دريافت كرد.
بدين ترتيب، در سال 1975 م، بانك تجاري اسلامي و بانك توسعهي اسلامي كه براي انتقال دلارهاي نفتي كشورهاي در حال توسعه از راه ابزارهاي بدون بهره پايهگذاري شده بودند، آغاز به كار كردند. از اين رو، دوران شكوفايي نفتي، شاهد پيشرفت در عرصهي زير ساختهاي نهادي اقتصادي اسلامي نيز بود.
به زودي، موسسات جديد اقتصاد اسلامي تولد يافتند؛ ادارات اقتصاد اسلامي در نقاط مختلف جهان اسلام شروع به فعاليت كردند؛ انتشار نشريات اقتصاد اسلامي آغاز يافت و برگزاري همايشهاي پرهزينه دربارهي اقتصاد اسلامي ديگر رويدادي عادي به شمار ميرفت.
پس از آن كه اقتصاد اسلامي، عنوان يك رشتهي آكادميك را كسب كرد، پيچيدگيهاي تازهاي بر آن افزوده شد؛ پژوهشگران متخصص در اقتصاد اسلامي، به كاوش در مسايل جديد پرداختند و متعاقباً كاربردهاي مختلف اصول اقتصاد اسلامي، از جمله توزيع مجدد در اسلام و بانكداري اسلامي مباحث تازهاي را پديد آورد.
با وجود اين، اقتصاد اسلامي تاكنون همچنان در ارايهي تعريف درستي از هويت براي مسلمانان امروزي مانده است. از اين رو، بدون توجه به عواملي كه نيم قرن پيش به پيدايش و تكوين اقتصاد اسلامي منجر شد، نميتوان كاربردهاي فعلي آن را درك كرد. و محرك و عامل عمدهي ظهور اقتصاد اسلامي عبارت بود از اين برداشت مودودي و ياران سياسي او كه «جامعهي مسلمانان هند، در حال از دست دادن هويت خويش است!»
پاورقيها:
1 ـ مودودي 1963 [1940]، فصل 1. برخلاف اكثر اسلامگراها، مودودي برخي نقطههاي ضعف در دوران عصر طلايي مشاهده ميكرد؛ «[خليفهي سوم]»...عثمان فاقد آن خصوصيات رهبري بود كه پيشينيان او حايز بودند. نتيجتاً جهالت در نظام اجتماعي اسلام در دوران خلافت او رخنه كرد. منتهي بسياري از حاميان درجهي يك او بر اين تغييرات خرده ميگرفتند.
10 ـ ارجاع به رمبو مال خود كيساكوريك (kisakurek) ميباشد. براي مشاهدهي اين كه چگونهعطش براي هويت مستقل در پيدايش اسلامگرايي نقش داشته است به ماردين Mardin، 1993 مراجعه شود.
2 ـ براي شرح كاملتر اين نظريه مراجعه كنيد به هانتينگتون، 1996.
3 ـ نظريه برخورد تمدنهاي هانتينگتون حاوي مجموعهاي از منابع است. يكي از نوشتههاي موثر، از آن Quigley، 1979، است. به عنوان مثال مراجعه كنيد به Lewis، 1993، خصوصاً فصل، 1، 8 و 11.
4 ـ قطب، (1970 [1948]) ص 90. براي تحليل و بررسي اين ديدگاه مراجعه كنيد به Shepared، 1989، Kepel، 1985 [1984[ فصل 2؛ و هم چنين Sivan، 1985، فصلهاي 3 ـ 2.
5 ـ براي بررسيهاي انتقادي اجمالي از فلسفهي صدر مراجعه كنيد به كاتوزيان 1983؛ و Mallat، 1993، فصلهاي 5 ـ 4.
6 ـ فهمي هويدي، هفتهنامهي الاهرام، 7 ـ 1 جولاي، 1993، ص 7.
7 ـ ممجو، 1987 صص 96 ـ 171؛ 1988، صص 50 ـ 48، 53 ـ 151. ممجو در سال 1993، پس از دريافت تهديدهاي جاني ترور شد.
8 ـ اين مدعا در نرخهاي رشد كشورهاي خاورميانه و آفريقاي جنوبي براي سالهاي 1990 ـ 1950 منعكس شده است. در اين منطقه نرخ متوسط رشد سرانه 6/2 درصد در يك سال بوده است در حاليكه اين نرخ براي ساير كشورهاي در حال توسعه در مجموع 5/2 درصد بوده است.
9 ـ براي مثال نگاه كنيد به اُزل (ozel)، 1985؛ و اوزذوندرون (ozdenoren)، 1990. مثالهاي اضافي بيشتر، توكاكر kokir))، 1990 داده شده است.
|