كار وتلاش وجهاد اقتصادی



زمان آگاهي در اقتصاداسلامي

دکتر محمد نهاونديان

زندگي در صدف خويش گهر ساختن است

در دل شعله فرو رفتن و نگداختن است

حکمت و فلسفه ار همت مردي يابد

تيغ انديشه به روي دو جهان آختن است

مذهب زنده دلان خواب پريشاني نيست

از همين خاک جهان دگري ساختن است

براي اداي احترام به شهيدان جاودانة تاريخ پر مقاومت فکري تشيع، راست قامتان جاودانة اين انقلاب ، صلواتي مرحمت کنيد .

بر عهدة بنده گذاشته اند که به بهانة چند سالي که در مباحث اقتصادي توفيق همراهي و همفکري با مرحوم شهيد دکتر بهشتي را داشتم ، در بحث اقتصاد و اقتصاد اسلامي جند کلمه اي در اين مجلس محترم به عرض برسانم.

شايد طرح مساله ، و عنوان اقتصاد اسلامي با اين تعبير ، تاريخش به بيش از پنجاه – شصت سال نرسد، گر چه اين ادعا ممکن است قدري غريب جلوه کند، چون ما هميشه گفته ايم که (( اسلام اقتصاد دارد.)) ، اقتصاد اسلامي در فقه ما بوده است)) ، و به اقتصاد اسلامي با سرماية چهارده قرن کار علمي اتکا کرده ايم . اما اتفاقاً نکته همين است که اين نحوة تعبير و تعريف و ارائة مباحث اقتصادي اسلام محصول اين پنجاه – شصت سال اخير است. ما ابواب فقهي در مباحث اقتصادي داشته ايم، اما در مقابله با ارئه نظام واره هاي فکري در مباحث اقتصادي ، که به صورت مکاتب اقتصادي در جوامع اسلامي مطرح شد، عده اي از متفکران ما اين نياز را تشخيص دادند که بايد مجموعه اي فکري را ، در مباحث اقتصادي ، از همان ابواب فقهي استخراج و نظم جديد مبوب و مدوني به عنوان اقتصاد اسلامي تهيه و ارائه کرد. تلاش مرحوم آيت الله محمد باقر صدر در کتاب اقتصادنا نمونه اي از اين احساس نياز و تلاش براي پاسخگويي به آن است. فصول کتاب اقتصادنا را به خاطر بياوريد. اين فصول را ما در کتب فقهي نداشته ايم، گرچه مطالب ايشان چيزي جز مطالب فقهي نيست. کاري که ايشان کرده اين است که بر اساس سئوال هاي جديد، از همان سرچشمة جوشان کهن، در پياله هاي جديد، آب گوارا ارائه داده است. مرحوم شهيد دکتر بهشتي هم در جامعة ما از معدود کساني بود که براي ارائة نظرگاه اسلام ، با تکيه بر فقه، در باب اقتصاد اسلامي ، به شکل نظام مند آن ، گامهاي بلندي برداشت.

بگذاريد قدري اين موضوع را باز کنم . اصولاً بعد از آن چالش هاي فکري اوايل انقلاب ، مجدداً بحث هاي جديدي ارائه شد، به اين مضمون که آيا اسلام اقتصاد دارد؟ آيا نظام اقتصادي در اسلام داريم؟ يا نداريم؟

اين بحث شايستگي طرح و بحث مجدد و پاسخ گويي عميق تر را دارد. بعضي از متفکران ما، مثل مرحوم سيد محمد باقر صدر و آيت الله بهشتي ، هم از ابتدا ، به اين سئوال ها پرداختند. اين بحث در اولين صفحات اقتصادنا جا گرفته است. در جلسات و بحث هايي هم که مرحوم شهيد بهشتي داشتند، اين مسائل به جد مطرح بود.

علم اقتصاد با تولد مرحله جديد اقتصاد صنعتي شروع شده است . در اين عمل مسائل جديد مطرح شده است ، و متفکران غرب پاسخ هايي به اين سئوال داده اند . برخي از اين سئوال ها ، دست کم به صورتي که در اين علم مطرح شده، در ابواب فقهي بحث نشده بوده است. شما در مورد برنامه ريزي توسعه ، به اين عنوان، بابي در ابواب فقه نداريد همين طور در مورد بحث تعيين بودجه دولت. چون اصلاً اين مفهوم دولت و اين وظايف براي دولت و اين جايگاه دولت در اقتصاد اصلاً مساله جديدي است. شما در ابواب فقه چنين بحثهايي را با عناوين نداريد. مباحث ماليه ، بازار سرمايه ، مباحث پولي به اين صورت قطعاً نداريد اما آيا چون ما اين سئوال را به اين شکل در فقه نداشته ايم ، پس پاسخي هم براي اين سئوال ها نداريم؟ و آيا سيستم اقتصادي يا دستگاه فکريي که ادعا کند که من نظام اقتصادي دارم، آيا لازم است که مثل علم اقتصاد در نگاه به مسائل اقتصادي با نظام و مکتب اقتصادي در نگاه به همان مسائل متفاوت است؟

اين يکي از سئوالاتي وبد که طرح شد و آقايان هم جواب هايي به آن دادند. حالا من وارد آن جواب نمي شوم. مي ترسم از اصل بحث فاصله بگيرم.

کساني که اقتصادنا را خوانده اند، سخنراني هاي مرحوم شهيد مطهري را شنيده اند ، و مطالب مرحو شهيد بهشتي را ديده اند، مي بينند که اين سئوال يکي از سئوالاتي بوده که همه خود را از پرداختن به آن ناگريز مي ديده اند. اما نکتة بسيار اصلي تر از همة اينها اين است که اگر کسي ادعا کند که مکتبي 200 –300 سال قبل ، 1400 سال قبل، به مسائل اقتصادي پرداخته و به سئوالات اقتصادي امروز هم پاسخ گفته است، با همين مرحله رشدي که داريم در اقتصاد جهاني ( ادعا اين است ديگر ) ، اين کس بايد پاسخي براي سئوال عنصر زمان و مکان داشته باشد.اگر کسي تصوري که از اقتصاد دارد تصور ايستا باشد، قطعاً اين پديده دائماً متحول جامعه را نشناخته است. قطعاً اقتصاد امروز اقتصاد 200 سال قبل نيست، اقتصاد 100 سال قبل نيست، حتي اقتصاد 10 سال قبل هم نيست. اگر کسي ، مدير اقتصاديي ، سياستگذاري ، همين الان در اين مجلس بگويد که نسخه اي دارد براي اقتصاد کشور ، براي الان کشور، براي اين مرحله رشد کشور ، و همين نسخه براي 10 سال آينده هم خوب است ، شما بر او خرده خواهيد گرفت. قطعاً اهداف بودجة سال 77 با بودجه سال 87 و 67 متفاوت خواهد بود. اقتصاد پديده متحولي است، چون جامعه پديده متحولي ، چون عنصر زمان و مکان را نمي شود از علم اقتصاد خارج کرد اگر اين کار را کرديد ديگر عالم اقتصاد نيستيد . پس مکتب اقتصادي ادعا کند که 1400 سال پيش چه چيزي آورده که پاسخگوي امروز و فرداي بشريت هم مي تواند باشد؟

نحوه برخورد با عنصر زمان و مکان در سيستم اقتصادي چگونه است؟

اين سئوالي است بسيار انديشه سوز و پر غوغا . اين از مباحثي بود که در جلساتي که خدمت شهيد بهشتي داشتيم به صور مختلف مطرح مي شد. شايد براي برخي عجيب باشد که ما از سال 53 يا 54 دو بحث را خدمت ايشان داشتيم : يکي اين که آن موقع امکاني پيدا شده بود که درشي گذاشته بشود در بحث اقتصاد اسلامي . عده کساني که اصولاً در محافل ديني ما علاقه و آشنايي يا توانايي برخورد با اين گونه سئوال ها را داشته باشند بسيار کم بود . اين سئوال با مرحوم شهيد بهشتي و مرحوم شهيد مطهري مطرح شد. کاري از آنجا شروع شد و کار ديگري هم، که مدت ها ادامه داشت،جلسه اي بود که دستور کار آن ، به تمام، نقد و بررسي کتاب کاپيتان مارکس بود به شيوة کاملاً طلبه اي ، چهار يا پنج نسخه از کتاب کاپيتان ، به زبان اصلي آلماني ، به زبان انگليسي ، و ترجمه عربي ، ترجمه فارسي ، و ترجمه فرانسه ، بين اعضاي جلسه تقسيم شده بود. هر کس يکي از اين متون را داشت به اين جهت که مرحوم شهيد بهشتي اصرار شديد و اکيدي داشت که نکند کا در فهم مقصود مولف خطا برويم : يعني مترجم ما را به غلط بيندازد . ما اول در فهم منظور او بايد دقيق باشيم تا بتوانيم نقد منصفانه و عالمانه اي بکنيم، که اين دقت نظر واقعاً از ويژگي هاي علمي ايشان بود. خوب ، در بحث هايي که مطرح مي شد اين سئوال پيش مي آمد: برخورد با عنصر زمان و مکان ، در مکتبي که ادعاي بالندگي ، پويايي ، و جاودانگي دارد، چگونه بايد باشد؟

در برخورد با مساله زمان سه نوع برخورد کاملاً متفاوت را مي توانيم شناسايي کنيم که بنده اولي را برخورد (( زمان گريزانه))، دومي را برخورد (( زمانه پرستانه)) و سومي را برخورد(( زمان آگاهانه )) نامگذاري کرده ام .

زمان گريزي چيست؟ حتماً شما برخورد داشته ايد . در همه جوامع کساني هستند که از تغيير خائفند، از تحول نگرانند، از پيدايش پديده هاي نو و وحشتشان مي گيرد، ميل و علاقه شان ، که ممکن است به زبان نياورند، اين است که کاش مسائل به گونه اي بود که در قديم بود. در ضرب المثل هايمان هم نمونه هايي از تمايل به گذشته ها و ميل به حفظ شرايط موجود هست، در ابعاد سياسي ، اجتماعي ، و اقتصاديات هم هست. متاسفانه ، در برخي محافل مذهبي ، علاقه به اصول و مباني و پايه هاي وحي، با بي توجهي به اين نکته گاهي به شکل قديم نگري يا کهنه پرستي ترجمه مي شود. من وقتي نگاه مي کردم به روايات در بحث زمان ديدم لحن خطاب درباره کسي يا گروهي يا گرايشي که با زمان در ستيز آيد يا از زمان بگريزد بسيار لحن پرخاش آلود و خشني است . يکي دو تا از اين روايات را در اينجا مي خوانم:

امام باقر(ع) نقل مي کنند به سلسله از اميرالمومنين (ع) : (( من کابر الزمان عطب )) ( کسي که به مکابره و معندت با زمان برخيزد، هلاک مي شود) (( و من ينتقم عليه غضب )) ( کسي که خيال مي کند مي تواند اززمانه انتقام بگيرد جز خشم خود برچيز ديگري نمي افزايد ) باز روايت داريم از امام سجاد(ع) (( من عتب علي الزمان طالت معتبته )) کسي که از زمان بدش بيايد ، با زمان در بيفتد، يا از زمان بگريزد، پديده زمان و تحول برايش پديده مکروهي باشد، پشيماني اينچنيني آدمي خيلي زياد خواهد بود. روايات در اين مفهوم زياد است . شايد بيش از ده روايت در اين مفهوم داشته باشيم . ما زمان گرايي نداريم. کهنه به صرف کهنه بودنش هيچ مطلوب ما نبايد باشد: همچنان که نو به جهت نو بودنش ذاتاً مطلوب ما نيست . مطلوب بودن از چيز ديگري بر مي خيزد . اشاره خواهم کرد.

برخورد دوم از ديدگاه زمانه پرستي است. در اين ديدگاه ، نو خوب است چون نو استآنچه جديد است مطلوب است . ما بايد انطباق با اقتضاي زمانه داشته باشيم . نحله هاي فکري اين گونه فراوان است، در همة جوامع ، از جمله جامعة ما، چه به صورت مکاتب فکري در آمده باشد و چه به صورت گرايش هاي فکري . معمولاً کساني هم که در آغاز امر با نوعي تعصب جاهلانه با پديده هاي جديد مقابله مي کنند، خود بعد از مدتي از مقلدهاي آن پديده مي شوند، براي اينکه پايگاته مقابله شان پايگاه فکري نيست. اين نحوه گرايش دوم ، گرايش تقليدي است، گرايش بي هويت است،(( آنچه پيش آيد خوش آيد)) ، هر جريان و موجي که جديد است به صرف اين که جديد است مطلوب است ريشه بسياري از التقاط هاي فکري در اين نحوه نگرش بوده است.امروز بايد بتوانيم از روح التقاط شناس و التقاط ستيز مرحوم شهيد بهشتي الهام بگيريم.

برخورد سوم ، نه زمانه گريزانه است و نه زمان پرستانه ، بلکه زمان آگاهانه است. (( العالم بزمانه لا تهجم عليه اللوابس )) . اميرالمومنين (ع) در وصيتنامه خود به امام حسن عليه السلام تعبيري دارند . مي فرمايند: (( من الوالد الفان المقر للزمان)) اقرار به زمان را از ويژگي هاي خود برشمارند. از جمله دستوراتي که ما داريم اين است که مسلمان بايد زمان خود را بشناسد. کسي که زمان آگاه باشد، آشفتگي ها و پريشاني ها بر او هجمه و حمله نمي آورند. براي مقابله با حمله ها، هجوم ها و تهاجمات فرهنگي دنبال راه جدي انديشمندانه هستيم . راه آن نه نفي زمان است و نه تسليم به زمانه شده ، بلکه راه آن شناخت زمانه و اشراف بر زمانه است. آن زمان که بحث التقاط در جامعة ما بحث پرغوغايي بود، طبعاً در مقابله با آن جريان التقاط ، که اشدش را در مسائل اقتصاد اسلامي داشتيم ، برخوردهاي مختلفي ديده مي شد. هيچ کس قبول نمي کرد که التقاطي است شما ميان مسلمانها و گروههاي مدعي اسلام يک نفر را به من نشان بدهيد.که در اين جريان هاي فکري گذشتة جامعه ما قبول کند يا ادعا کرده باشد که التقاطي است همه خودشان را اسلام خالص مي دانستند اما ملاک ، نحوة برخورد است. در طول اين 50 سال گذشته شما کتاب هايي مشاهده مي کنيد که سر تا سر آن از باي بسم الله تا تاي تمتش چيزي نيست جز اقتصاد مارکيستي که به عنوان اقتصاد اسلامي خودش را معرفي کرده است . کتاب اقتصاد به زبان سادة عسکري زاده را که سازمان کذايي مجاهدين خلق چاپ کرده بود و اصلاً جزوه درسي بود ، برداريد ببينيد . از آغاز تا پايانش جز آموزش اقتصاد مارکسيستي نيست. اعتقادشان اين شده بود که آنچه که مارکسيست مي گويد ددر مباحث اقتصادي ، علم است. چون علم است( همچنان که در مورد انقلاب هم همين اعتقاد درا داشتند) اگر ما بخواهيم اسلام را عرضه کنيم ، چون اسلام هم جز علم نيست ، و چون علم حقيقت است، پس همين حرف هاي اينها را اگر بزنيم حرف اسلام را زده ايم . لذا اقتصاد اسلامي شان جز اقتصاد مارکسيستي نبود. از سوي ديگر من مي توانم به شما کتاب نشان بدهم که سر تا پا جز اقتصادکاپيتاليستي يا به اصطلاح سرمايه داري ( که البته سرمايه داري ترجمه صحيحي براي کاپيتاليسم نيست ترجمه صحيح آن شايد سرمايه سالاري باشد نه سرمايه داري ) ، چيز ديگري نبود. سر تا سر کتاب کاپيتاليسم بود ولي عنوان اقتصاد اسلامي داشت . چه مي شد که اين طور مي شد و چه تضميني هست که بعد از اين در تفکرات من و شما همين بلايا حاصل نشود . برخي توصيه مي کردند: (( اينها را مطالعه نکنيد . شما اگر مي خواهيد اقتصاد اسلامي بفهميد ، قرآن و روايات و منابع اسلامي و فقه را مطالعه کنيد. اگر اين کتاب هاي به اصطلاح روشنفکري را بخوانيد اثر مي گذارد روي ذهن شما و ذهن شما را آلوده مي کند، خواسته يا ناخواسته کشيده مي شويد به اين طرف و آن طرف ، يا به چپ يا به راست )) اين چهره ديگري است از گريختن از مساله .

التقاط از اشتراک در موضوع پيدا نمي شود. در يک قضيه تصديقيه موضوع قضيه تان ممکن است مشترک باشد با کسي که ضد شما حرف مي زند. حکمش و و رابطه و محمولش است که ديدگاه هاي مختلف فکري احکام مختلف صادر مي کنند . لذا اگر در تلاقي و تماس با فرهنگ هاي ديگر ، تمدن هاي ديگر ، مکاتب ديگر، مووضع هاي جديد مطرح شد، صرف مطالعه موضوع کسي را التقاطي نمي کند. آنچه که التقاط را حاصل مي کند قبول حکم آن مکتب است بدون انطباق آن حکم بر اصول مباني فکري خودمان . بي هويتي از اينجا در مي آيد که ما مساله جديد را نه تنها سئوالش را بگيريم ، که جوابش را هم بگيريم . حالا من مثال اقتصادي مي زنم . حتي در برخي جوامعي که نظام ايدئولوژيک خاص ندارند اما هويت ملي – فرهنگي دارند، در ژاپن ، در هند، حتي در سنگاپور ، در کارهاي توسعه اقتصاديشان سعي کرده اند مدل را وقتي اتخاذ مي کنند رنگ هويتي خودشان را به آن بزنند. به اصطلاح ، مدلها و نسخه هاي اقتصادي را بو مي کنند در کل مکتب فکريش هم همين طور است اما اگر استقبال کنيم از شناخت موضوعات جديد ، به ورطه لتقاط نمي لغزيم. لذا از تماس با فرهنگ هاي ديگر و آشنايي با موضوعات جديد نه تنها ابايي نبايد داشت، بلکه استقبال هم بايد کرد لذا نوگريزي نداريم . کهنه پرستي جايز نيست. مسائل نو را بايد مطرح کرد، اما جوابش چه؟ التقاط آنجايي آغاز مي شود که در جواب چشم هايمان را بر روي ارزش ها و گنجينه هاي فرهنگي خودمان ببنديم .

من در اينجا جمله اي را از مرحوم شهيد بهشتي بخوانمو نوع برخورد ايشان را ببنيد . از صفحة 200 کتاب ربا در اسلام ، که شوراي نشر آثار زحمت انتشارش را کشيدند، اين مطلب را نقل مي کنم . کسي سئوالي از آن شهيد کرده است به اين شرح:

(( از آنجا که اقتصاد علمي است که متناسب با تکامل و تغيير جامعه رو به تکامل مي رود بنابراين براي مطالعهعدر مسائل اقتصادي اسلام ، آيا نبايد آخرين نتايج اقتصادي موجود، از جمله مسائل مارکسيستي ، مطالعه شود تا بتوان اصول اساسي اسلامي را در شرايط فعلي پياده کرد؟

اين سئوالي است که از ايشان شده است. جواب را من سريع مي خوانم:

(( بدون شک هر قدر مطالعات ما در زمينة مسائل گوناگون و آگاهي ما بر آراء و عقايد گوناگون در تمام زمينه هاي عقيدتي و عملي ، اجتماعي ، اقتصادي ، فرهنگي ، و فلسفي بيشتر باشد و با اين آگاهي بيشتر به ماخذ اسلامي و کتاب و سنت مراجعه کنيم ، برداشت هاي روشن تر و جاافتاده تر و کامل تري از اسلام خواهيم داشت، ( تاکيد من از اينجا به بعد است) اما به يک شرط و آن اين که نخواهيم اسلام را بر هيچ چيزي تطبيق کنيم : به شرط اين که اسلام را به خاطر جور شدن با هيچ چيز نخواهيم دستکاري کنيم ، به شرط اين که آيات قرآن را تفسير به راي نکنيم ، يعني مطابق سليقه مان به قرآن يا حديث معنا ندهيم و الا اصالت يک مکتب را فداي توجيهات سليقه اي کرده ايم ، آن وقت ديگر اسلام – براي اينکه هر کسي مي تواند آن را مطابق با چيز جور در مي آيد و بستگي دارد به دست چه کسي بيفتد اگر به دست يک مارکسيست بيفتد بر مارکسيسم تطبيق مي کند، اگر به دست يک کاپيتاليست بيفتد بر کاپيتاليسم تطبيق مي کند اگر به دست يک اگزيستاليست بيفتد بر اگزيستانسياليسم تطبيق مي کند، اگر دست يک دتر مينيست بيفتد ير دترمينيسم تطبيق مي کند ، بعد اگر به دست يک صوفي هم بيفتد بر صوفي منشي و درويشي تطبيق مي کند و اگر به دست يک هيپي بيفتد بر هيپي گري و بي بند و باري و لاابالي گري تطبيق مي کند اين طور نباشد. دستکاري نکنيم . معلوم باشد که مي خواهيم چه کار کنيم معلوم باشد که مي خواهيم بينش و آمادگي بيشتر اسلام را بشناسيم. آنچه که اسلام آورده است، مي خواهد با اينها جور در بيايد و مي خواهد جور در نيايد. ما مي خواهيم اسلام را بشناسيم. به همين دليل هم هست که بنده و عده اي از دوستان اصلاً وظيفة خودمان دانستيم که پا به پاي مطالعات اسلامي در همه زمينه هايي که به اسلام ارتباط ددارد، تا آنجايي که برايمان ميسر است، مطالعه داشته باشيم ، از جمله در مارکسيسم و زير بناي فلسفي آن ، ماترياليسم ديالکتيک . و مدت ها مطالعه کرديم و بر ما لازم هم بود ، در مکاتب ديگر اقتصادي جهان هم همين طور ، سعي کرديم تا حدودي که البته براي هر فرد ميسر است، مطالعه کنيم.)) مطالعه چي ؟ مطالعه سئوال ، نه اتخاذ جواب . جواب را از کجا بگيريم؟ کسي که ادعا داردو اعتقاد دارد که علاوه بر مبناي شناختي که همه افراد بشر دارند ( اعم از عقا ، علم و همه ابزارهاي معرفتي ) سرچشمه ديگر معرفتيي هم دارد که عبارت است از چشمه وحي ، وحي نيامده است که جانشين عقل بشر شود. شايد هيچ معرفيي پر جفاتر و زيانبار تر از اين نحوه معرفي براي وحي نباشد که بگوييم وحي آمده که جاي عقل را بگيرد، بلکه وحي آمده است که عقل را هدايت کند. وحي عبارت است از يک سرچشمه فراتر معرفتي ، لذا محقق مسلمان اين امکان اضافه را دارد که سئوال را بررسي کند مطالعات عقلاني و علمي داشته باشد، بعد ببرد کنار سرچشمه وحي و با اين ابزار فرانگر معرفتي حکمش را استخراج کند . مراجعه به قرآن و روايت يعني اين . حرمت تفسير به راي دليلش همين است روايتي که داريم : يکي از کارهايي که امام زمان عجل الله تعالي فرجه الشريف ، وقتي تشريف مي آوردند انجام مي دهند، اين است که (( يعطف الراي علي القرآن اذ عطفوا القرآن علي الراي )) ( آراء و انديشه‌ها را به سوي قرآن مي چرخاند زماني که منحرفين قرآن را به سوي آراء خودشان چرخانده اند)

جوهر کلام اين است: آنها که مي خواهند پاسدار اصالت هاي فکري ما باشند اجازه ندارند زمان گريزي کنند. زمان گريزي جز شکنندگي در مکتب حاصلي ندارد، اجازه هم ندارند زمانه پرستي کنند و تسليم زمانه شوند. اقتضاء زمان به اين معنا که زمان براي ما حکم صادر کند جز تسليم شدن در مقابل زمانه نيست و کساني که زمانه را مي سازند و آنها که براي احساسات ، تصورات، تصديقات، فرهنگ، اقتصاد، بينش ، سليقه هاو پندها برنامه ريزي مي کنند، اين تسليم نسبت به آنهاست پاسداران اصالت فرهنگ وحي موظف اند به زمان آگاهي و موظف اند به تماس با فرهنگ هاي ديگر . ما بايد در مقابل بحث برخورد و تضاد تمون ها به شايستگي گفتگوي تمون ها را طرح کنيم . اما گفتگو از کدام صندلي ؟ اگر من براي خودم صندلي و موضع نداشته باشم و مرتباً از جايي به جاي ديگر بجهم و گاهي از روي تغافل يا تسليم گرايي روي صندلي حريف بنشينيم و حرف او را بزنم ، ديگر جايي براي گفتگو نمي ماند. راه گفتگوي سازندة ما با فرهنگ ها، اشراف بر زمانه است. راهش زمان آگاهي است که (( العالم بزمانه لاتهجم عليه اللوابس)) برخورد شهيد بهشتي با مساله زمان بسيار باز بود. من در همين يادداشت هايي که چاپ شده . نگاه مي کردم، جايي ايشان توضيح مي دهند نظام اقتصادي را که در قانون اساسي هست در جايي ايشان را دعوت کرده اند و ايشان در مورد بيمه صحبت مي کنند و اين که بيمه در قانون اساسي جزء بخش دولتي به شمار آمده است . ديدم ايشان تصريح بسيار جالبي دارند. نقش ايشان در تصويب قانون اساسي بر هيچ کس پوشيده نيست اما در عين حال به اين که بيمه الان در مبخش دولتي آمده تصريح مي کنند . بيان ايشان عيناً اين است: (( آنچه در قانون اساسي آمده به اعتبار اعمال ولايت آمده است تشخيص تنظيم کنندگان قانون اساسي اين بوده است که در اين مقطع زماني در ايران اگر به صورت کلي گفته شود که بيمه دولتي باشد به سود جامعه خواهد بود اين تشخيص آنان بوده است اگر روزي معلوم شود که در تشخيص شان اشتباه کرده اند طبيعي است که بايد در اين امر تجديد نظر کنيم))

اين عبارت است از تشخيصي که مابراي اين زمان خاص داده ايم اما اين يک تشخيص است . اگر زمان جور ديگري شد اينکه وحي خدا نيست ، آنچه که تکان نمي خورد و ثابت است به جهت اين که به ناموس آفرينش متصل است، آن وحي خداست اين شجاعت روحي است که پديده هاي متغيير زمان را شناخته اند و متناسب با تغير پديده ها تغير در حکم مصداقي را صادق دانسته اند، اما منبع استخراج حکم کجاست؟ منبع استخراج حکم براي کسي که مي خواهد انتساب به وحي بدهد ، جز وحي نمي تواند باشد.



پنج شنبه 22 اردیبهشت 1390  توسط رضا کرمی | نظرات (0)





عدالت
جهاد اقتصادی
عدالت اقتصادی
ريشه کني «ربا»
عدالت امام علی(ع)
نفی سرمایه سالاری
جهاد براي رشد اقتصادي
مبارزه با مفاسد اقتصادی
موانع تحقق جهاد اقتصادی
آموزه های اقتصادی اسلام
مفهوم­شناسی جهاد اقتصادی
جهاد اقتصادي با محوريت بازرگاني خارجي
آرایش جهادی اقتصاد كشور
اخلاق‌گرايي و بي‌توجهي به علم اقتصاد
دانلودکتاب مفید اقتصادی
مفهوم و الزامات جهاد اقتصادی

رضا کرمی

كل بازديدها : 578265
كل مطالب : 745

تعداد كل نظرات : 30

تاريخ ايجاد وبلاگ : چهارشنبه 10 فروردین 1390 

آخرين بروزرساني : شنبه 28 اردیبهشت 1392 

RSS 2.0 این صفحه را به اشتراک بگذارید