یار امام زمان
 
عضو باشگاه وبلاگ نویسان راسخون بلاگ
 

عزیز فاطمه
از حصار فاصله بر من تبسم میکنی
ابرها را با سلامی در دلم گم میکنی
در کدامین جاده هستی ؟ تک سوار بی نشان ؟
با نگاهت ماه را مد تلاطم میکنی
با نوائی سبز ، همرنگ سکوت مصطفی
همچو حیدر بر گنهکاران ترحم میکنی
خاک از شوق حضورت آب بر مو می زند
با ظهورت  چشمه را غرق توهم میکنی
ندبه ندبه از دعایم عشق می بارد ولی
با دو رکعت نافله بر من تقدم میکنی
در غروب جمعه ها ، در قبله گاه عاشقان
با سمات دل کشت دل را ترنم میکنی
خوب میدانم که می آئی ، عزیز فاطمه
از حصار فاصله بر من تبسم میکنی !





، 
 
نوشته شده در تاريخ یک شنبه 17 بهمن 1389  توسط [ra:post_author_name]

مسافر آدینه ها
برای عافیتِ تو ، نماز می خوانم
به سوز و آهِ دل و اشک و ناز ، می خوانم
درونِ کعبة دل ، معتکف شدم ، مولا
دعای آمدنت  با نیاز می خوانم
الا مسافر  آدینه ها کجائی تو؟
سمات و ندبة دل ، در فراز می خوانم
هجومِ بغضِ سکوتم ، شکسته از هجرت
به هِق هق ام ، غزلم را به راز می خوانم
ستاره هایِ قنوتم ، به سجده افتادند
ببین توسلِ دل ، پُر گُداز می خوانم !
قسم به عشق ، قسم بر سَماعِ هر شَب ام
برای عافیت تو ، نماز  میخوانم .





، 
 
نوشته شده در تاريخ پنج شنبه 14 بهمن 1389  توسط [ra:post_author_name]

جـمـعــههـا طـبـع مـن احــســاس تـغزل دارد

نـاخـودآگـاه بـه سـمـت تـو تـمایل دارد

بـی تـو چـنـدیـسـت کـه در کـار زمیـن حـیرانم

مـانـدهام بـی تـو چرا باغچهام گل دارد

شـایـد ایـن بـاغـچـه ده قـرن بـه استـقـبـالــت

فـرش گـسترده و در دست گلایل دارد

تـا بـه کـی یـکسـره یـکریـز نباشی شب و روز

مـاه، مـخـفـی شدنـش نیز تعادل دارد

کودکی فـال فروش است و به عشقت هر روز

میخـرم از پـسرک هـر چـه تفال دارد

یـازده پــله زمــیــن رفــت بـــه سـمت ملکـوت

یک قدم مانده زمین شوق تکامل دارد

هیچ سنگـی نـشود سـنـگ صـبـورت، تـنـهــا

تـکـیــه بـر کعبه بزن، کعبه تحمل دارد





، 
 
نوشته شده در تاريخ پنج شنبه 14 بهمن 1389  توسط [ra:post_author_name]


 

سید جعفر علوی

نــوری ز پـشـت ابـر هـزاران ستاره خواب

دستی به دست پنجره، چشمی بر آفتاب

آرامـــش نـگـاه مـن از لـحـظـه‏ی غـــروب

در خـواهـش طـلـوع تـو ای مـاه در نـقاب!

چشمی سیاه، بارش سبزی گرفته است

امــا کـویــر، غـیــر تــو را نـشـنـود جــواب

عـالـم بـه تـنـگ مـاهی ظلمت اسیر شد

دریــا! بــیــا و مـاهـی خود را رسان به آب

بـلـبـل سکـوت کـرده، کـبـوتر شکستهبال

طـاووس پـر گـشـا کـه جهـان را نمانده تاب

صـحـرای تشنه، گرگ گرسنه، هزار میش

باران! تو راست‏ بارش و چوپان! تو را شتاب





، 
 
نوشته شده در تاريخ پنج شنبه 14 بهمن 1389  توسط [ra:post_author_name]

شبی ستاره چشمش ظهور خواهد کرد

مرا ز غربت این کوچه دور خواهد کرد

طلوع می‌کند از سمت آسمان مردی

نگاه پنجره را غرق نور خواهد کرد

هزار حنجره آواز سبز و شورانگیز

نثار این نفس سوت و کور خواهد کرد

و واژه‌های پر از انتظار می‌دانند

که از حوالی شعرم عبور خواهد کرد

می‌آید از دل ویرانه‌های شب مردی

که جای پای خدا را مرور خواهد کرد





، 
 
نوشته شده در تاريخ سه شنبه 12 بهمن 1389  توسط [ra:post_author_name]

عمر را پایان رسید و یارم از در درنیامد

قصه ام آخر شد و این غصه را آخر نیامد

جام مرگ آمد به دستم ، جام می هرگز ندیدم

سال ها بر من گذشت و لطفی از دلبر نیامد

مرغ جان در این قفس بی بال و پر افتاد و هرگز

آنکه باید این قفس را بشکند از در نیامد

عاشقان روی جانان ، جمله بی نام و نشانند

نامداران را هوای او دمی بر سر نیامد

کاروان عشق رویش صف به صف در انتظارند

با که گویم آخر آن معشوق جان پرور نیامد

مردگان را روح بخشد ، عاشقان را جان ستاند

جاهلان را این چنین عاشق کشی باور نیامد





، 
 
نوشته شده در تاريخ سه شنبه 12 بهمن 1389  توسط [ra:post_author_name]

عبور می‌کند از متن سایه‌ها یک مرد

که از تبار بهار است، از قبیله درد

نسیم خاطره‌ها پیش پای آمدنش

ز باغ عشق امید ظهور را آورد

سکوت می‌کند آری! همان که مانده غریب

کنار سایه‌ای از خود نشسته، خسته و سرد

بدون رویش چشمانت ای گل نرگس!

برای خویش نداریم جز بهاری زرد

تو مثل موجی و این کلبه ساحلی تنهاست

بیا به خاطر دریا به کلبه‌ات برگرد





، 
 
نوشته شده در تاريخ سه شنبه 12 بهمن 1389  توسط [ra:post_author_name]

عشق از من و نگاه تو تشکیل می‌شود

گاهی تمام من به تو تبدیل می‌شود

وقتی به داستان نگاه تو می‌رسم

یکباره شعر وارد تمثیل می‌شود

ای عابر بزرگ که با گامهای تو...

از انتظار پنجره تجلیل می‌شود

تا کی سکوت و خلوت این کوچه‌های سرد

بر چشمهای پنجره تحمیل می‌شود؟

آیا دوباره مثل همان سالهای پیش

امسال هم بدون تو تحویل می‌شود؟

بی شک شبی به پاس غزلهای چشم تو

بازار وزن و قافیه تعطیل می‌شود

«آنروز هفت سین اهورایی بهار

موعود! با سلام تو تکمیل می‌شود»





، 
 
نوشته شده در تاريخ دوشنبه 11 بهمن 1389  توسط [ra:post_author_name]

به پایت ریختم اندوه یک دریا زلالی را

بلور اشک ها در کاسة ماه هلالی را

چمن آیینه بندان می شود صبحی که بازآیی

بهارا! فرش راهت می کنم گل های قالی را

نگاهت شمع آجین می کند جان غزالان را

غمت عین القضاتی می کند عقل غزالی را

چه جامی می دهی تنهایی ما را جلال الدین!

بخوان و جلوه ای بخشای این روح جلالی را

شهید یوسفستان توام زلفی پریشان کن

بخشکان با گل لبخندهایت خشکسالی را

سحر از یاس شد لبریز دل های جنوبی مان

نسیم نرگست پر کرد ایوان شمالی را

افق هایی که خونرنگ اند، عصر جمعة مایند

تماشا می کنم با یاد تو هر قاب خالی را

کدامین شانه را سر می گذارم وقت جان دادن

کدام آییینه پایانی ست این آشفته حالی را

تو ناگاهان می آیی مثل این ناگاه بی فرصت

پذیرا باش ازاین دلتنگ، شعری ارتجالی را

 نیمه شعبان 1388- دهلی نو





، 
 
نوشته شده در تاريخ دوشنبه 11 بهمن 1389  توسط [ra:post_author_name]


 

مهدی جهاندار

تبر به دوش بت شکن

چه روزها که یک به یک غروب شد، نیآمدی
چه اشکها که در گلو، رسوب شد نیآمدی

خلیل آتشین سخن، تبر به دوش بت شکن
خدای ما دوباره سنگ و چوب شد نیآمدی

برای ما که خسته ایم و دل شکسته ایم، نه
برای عده ای، ولی چه خوب شد نیآمدی

تمام طول هفته را در انتظار جمعه ام
دوباره صبح، ظهر، نه، غروب شد نیآمدی





، 
 
نوشته شده در تاريخ دوشنبه 11 بهمن 1389  توسط [ra:post_author_name]


 

ولی بریم نژاد


تو را قسم به پرستو قسم به مرغ هوا

تو را قسم به کبوتر به عاشق دریا

تو را قسم به قناری قسم به عشق هَزار

غریق عشق تو شد دل حجاب خود بردار

تو را به جان شقایق که بی‌تو بی‌تابم

بدون لمس نگاهت نمی‌برد خوابم

تو را قسم به همه یاس‌های کبود

تو را قسم به شهادت قسم به شهود

تو را به جان گل و بلبلان گلزارت

تو را به جان همه بندگان بازارت

تو را به جان حقیقت به جان مجاز

بیا که چشم همه خیره طَرف حجاز

تو را قسم به هجوم خیال سودایی

تو را قسم به همه عاشقان دریایی

تو را به شِکوه‌ی هجر و شُکوه وصال

به انگبین می وصلت به خواب و خیال

به جان شمع و تو را قسم به پروانه

که مرغ دلم پرکشیده از خانه

تو را قسم به خزان و به زردی پاییز

تو را قسم به نماز و به ناله‌ی شب‌خیز

تو را قسم به شقایق به خون سرخ شهید

ز لاله‌های شهادت بده به ما تو نوید

تو را قسم به سحرهای پرمهتاب

تو را قسم به کلام و قسم به کتاب

تو را قسم به درخت و قسم به چمن

تو را قسم به بهشت و قسم به عدن

تو را قسم به نار و قسم به نهار

تو را قسم به شتا و قسم به بهار

تو را به شب قسم‌ات ای دلیل جهان

به پشت ابر تا به کی شوی تو نهان

تو را قسم به قلم وقت نام خدا

تو را قسم به گذشته قسم به فرداها

تو را قسم به همه عشق‌های بی‌فرجام

بیا که عشق با تو سر می‌شود انجام

تو را قسم به صبوری قسم به صبر

قسم دهم به باران قسم دهم به ابر

قسم به شعر و قسم به تنهایی

قسم به غزل‌ها‌ی عشق و رویایی

قسم به عقل و قسم به احساست

قسم به مادر قسم به عباست

تو را قسم دهم ای پادشاه جهان

که شمس جان بنما پشت خود پنهان

بیا که ز هجرت خیال گشته محال

بیا که تنگی قلبم دگر گرفته مجال

بیا که چشمه‌ی جاری ز چشم خون بارد

بیا که شاعر هستی دل حزین دارد





، 
 
نوشته شده در تاريخ یک شنبه 10 بهمن 1389  توسط [ra:post_author_name]


 

احسان پرسا


هزار سال گذشت و غریب بود هنوز

مسافری که به ظاهر حبیب بود هنوز

کسی که بعد گذشت از هزار طوفان هم

میان سینه او یک لهیب بود هنوز

مسافر اسب خودش را به شهر آورد و

نگاه کرد .. جهان پر فریب بود هنوز

و مستجاب نمی شد دعا .. دعای فرج

اگر چه حضرت باری مجیب بود هنوز

ولی شفای مریضان و زایمان زنان

دلیل اصلی امن یجیب بود هنوز

به دستهای تمام جهان نگاه انداخت

قنوت ؟ نه .. همگی توی جیب بود هنوز

گل محمدی از باغ منقرض شده بود

و توی باغ کلاغ، عندلیب بود هنوز

و شاعران که به ظاهر پیمبر قومند

زبورشان پُر ِ حوا و سیب بود هنوز

ظهور قصه شده مثل کشتن عیسی

مسیح شیعه به روی صلیب بود هنوز

برای یک عده، جمکران مزار شده ست

و زنده خواندن مهدی عجیب بود هنوز

مسافر اسب خودش را ز شهر برگرداند

میان شهر زورو بی رقیب بود هنوز

و شهر پشت سرش گفت که : ظهور نکن !

کمی به فکر جهان باش! جمعه تعطیل است





، 
 
نوشته شده در تاريخ یک شنبه 10 بهمن 1389  توسط [ra:post_author_name]


 

احسان پرسا


زمان: امروز، عصر احتضار عدل در دنیا
مکان: کلّ زمین، برنامه: قتل عام انسان ها

عدالتخواه: مجرم، تحت تعقیب دموکراسی
و آزادی طلب: بر دار، یا در خاک یا دریا

زنان زندانی مد – تحت عنوان حقوق زن –
و مردان گیج مطبوعات – یا آزادی دعوا –

عدالت واژه ای محذوف از متن لغتنامه
و آزادی فقط تندیس منفوری در آمریکا

برای پیشرفت علم تنها بمب می سازند
و از هر بمب می روید نهال مرگ یا اغما

به کلی منع شد جیغ تظلّم، جز دو-سه مورد
فقط فریادهای زیر آب و جیغ در نجوا

.. و مظلومان که در عصر اتم هم گوش بر جاده
به امید سواری .. یا اباصالح بیا آقا !

بیا ای مضطر ِ اَمَّن یجیب، ای قائم بالحق
بیا ای آخرین تکرار نور ِ حضرت زهرا

بیا ای وارث پیغمبران، میراث ِ پیغمبر
بیا خورشید پشت ابر، ای صبح شب یلدا

بیا .. این آخرین نامه ست ، دیگر خشک شد اشکم
بیا آقا .. بیا آقا .. بیا .. امضا: الف. پرسا





، 
 
نوشته شده در تاريخ یک شنبه 10 بهمن 1389  توسط [ra:post_author_name]


 

ابوالفضل فیروزی


جمال عشق پیدا می شود وقتی تو می آیی

بساط عیش برپا می شود وقتی تو می آیی



نه تنها خاطر دلها شود آشفته از زلفت

چه غوغایی به دنیا می شود وقتی تو می آیی



در اینجا معنی بودن،معمایی است،اما خوب

معمایم چه معنا می شود وقتی تو می آیی



منم مجنون بی لیلا،در این شهر غریب ،اما

تمام شهر لیلا می شود وقتی تو می آیی



وبی تو زشت می ماند،به چشمم هر چه می آید

وزشتیها چه زیبا می شود وقتی تو می آیی



وبی تو گر چه مردابی عفن آلود می مانم

دلم همرنگ دریا می شود وقتی تو می آیی



دل من تنگ تر از غنچه ی باغ دهان توست

که با مهر رخت وا می شود وقتی تو می آیی



اگر چه تک درخت پیر پائیز گذر گاهم

بهار من شکوفا می شود وقتی تو می آیی



تمام آرزوهایم به پایت خاک شد،اما

سراپایم تمنا می شود وقتی تو می آیی



و حتی خواستم با تو نگویم راز دل، اما

دریغا مشت من وا می شود وقتی تو می آیی
 





، 
 
نوشته شده در تاريخ شنبه 9 بهمن 1389  توسط [ra:post_author_name]


 

فرهاد ناظرزاده کرمانی


ای دل شیدای ما گرم تمنای تو

کی شود آخر عیان طلعت زیبای تو

گرچه نهانی ز چشم دل نبود ناامید

می‎رسد آخر به هم چشم من و پای تو

زاده نرگس تویی دیده چو نرگس به ره

مانده که بیند مگر لاله حمرای تو

تیره بماند جهان نور نتابد ز شرق

تا ندهد روشنی روی دلارای تو

این همه نو دولتان غره به جاه و جلال

کاش کند جلوه‎ای غره‎ی غرای تو

باش که فرعونیان غرق ستم ناگهان

خیره شود چشمشان از ید بیضای تو

از بشر بت‎پرست جد تو بتها شکست

بت شکن آخرست همت والای تو

گوش بشر پر شده‎ست از رجز این وآن

بار خدایا به گوش کی رسد آوای تو

سوخت ضعیف از ستم پای بنه در میان

تا بکشد انتقام دست توانای تو

نور خدایی چرا روی نهان می‎کنی

کس نکند جز خدای حل معمای تو؟

شه صفتان را کنون تصفیه‎ای در خورست

وین نکند جز به حق طبع مصفای تو

ظلم به شرق و به غرب چون به نهایت رسید

عدل پدید آورد منطق شیوای تو

گو همه دجال باش روی زمین کز فلک

هم قدم موکبت هست مسیحای تو

دفتر ایام را معنی و لفظی نبود

هر ورقش گر نداشت پر تو امضای تو

نیمه شعبان بود روز امید بشر

شادی امروز ماست نهضت فردای تو





، 
 
نوشته شده در تاريخ شنبه 9 بهمن 1389  توسط [ra:post_author_name]
(تعداد کل صفحات:9)      1   2   3   4   5   6   7   8   9