یار امام زمان
 
عضو باشگاه وبلاگ نویسان راسخون بلاگ
 
معمولا صحبت هایی را از شهدا می شنویم که در میدان نبرد و در جبهه و جنگ است . ولی این بار قصد داریم از خاطرات تیمسار خلبان شهید عباس بابایی صحبت کنیم این بار در پایگاه آموزش خلبان ها در آمریکا . کسی که در برهه ای زمان می توانست فرماندهی نیروی هوایی کشورمان را عهده دار باشد و زمان شهادت نیز عازم سفر حج بود.
این همه در حالی است که اکثر شهدای هوانیروز قهرمان ما از بهترین خلبان های جهان بودند و در حالی به ایران بازگشتند که در نیروی هوایی هر کشوری می توانستند بهترین موقعیت و شرایط زندگی را تجربه کنند.
مرد نظامی خودش را معرفی کرد : کلنل باکستر ، فرمانده پایگاه ریس.
با همه دست داد . نیم ساعت بعد هم کار گروهبان تمام شد. دانشجویان آزاد بودند که مشغول ورزش مورد علاقه شان بشوند.
قاسم نگاهی به عباس کرد و چند بار توپ والیبال را به زمین زد. بعد سرتکان داد و زیر لب گفت: درسی به این آقا مایکل بدهم که برود برای مجسمه آزادی تعریف کند.
همه می دانستند که امریکایی ها می خواهند ضربه شستی نشان بدهند. بازی آنها را بارها دیده بودند. حتی اتحادشان در زمین بازی هم الکی بود. معمولا هر کس سعی می کرد فقط خودش را نشان دهد.
- کجایی پسر مگر بازی نمی کنی ؟
عباس زیر تور ایستاد. هیکل ورزیده اش نشان می داد آماده است تا با آبشارهای جانانه زمین حریف را گلباران کند. قرار شد داور آمریکایی باشد. قاسم قبول نمی کرد ولی وقتی آرامش و لبخند عباس را دید ، گفت اگر چهارتا موشک انداز هم ان طرف زمین بگذارند ، باز هم ما می بریم.
داور سوت زد و بازی شروع شد. آمریکایی ها تا زمانی که اولی آبشار محکم عباس توی زمینشان نخوابیده بود ، به خودشان نیامدند. قاسم سوت بلبلی زد و بچه ها دست هایشان را به هم کوبیدند. بازی داشت گرم می شد.
جورج و مایکل ایستاده بودند تا به موقع ضربه های اکبر وعباس را دفع کنند. بیهوده بود با یک پاس، عباس از زمین کنده میشد و توپ را در یک وجبی خط خارج زمین فرود می آورد. صدای تشویق و دست زدن چند نفر که کنار زمین ایستاده بودند ، به گوش رسید. قاسم که فکر می کرد تماشاچی ندارد ، با تعجب به اکبر اشاره کرد و حاشیه زمین را نشان داد.




، 
 
نوشته شده در تاريخ پنج شنبه 28 آبان 1388  توسط [ra:post_author_name]