من و عده اي از خواهران كه درگروه امداد بوديم خود را مسلح كرده و آماده جنگ خياباني شديم و بعضي ديگر به سنگرها رفته بودند. بعضي از زنان خرمشهري كه نمي توانستند خود را از فرزندان جوان دليرشان، از سربازان پاسداران و از فدائيان اسلام و ديگر نيروهاي مردمي جدا كنند و آنها را زير رگبار مسلسل و توپخانه دشمن رها كنند همچنان در شهر ايستادگي مي كردند و با پختن غذاهاي مطبوع آنها را به افراد در جبهه مي رساندند من و بعضي از خواهران در مقر مانده و به كار امداد مجروحين مي پرداختيم اما بقيه خواهران همدوش با برادران، با مزدوران رژيم بعث مي جنگيددند. مقر ما نزديك مسجد جامع بود كه در آن مقداري از وسايل و مهمات قرار داشت اين موضوع از طرف ستون پنجم به دشمن گزارش داده شده بود و به همين دليل بود كه دشمن مرتب اطراف مسجد را با خمپاره و توپ مي زد و در همين گلوله باران بود كه يكي از خواهران كنار مسجد جامع به شهادت رسيد، او در حالي از دنيا رفت كه مرتب نام امام خميني را تكرار مي كرد و الله اكبر و خميني رهبر را تكرار مي كر تا اينكه روحش به درگاه الهي پيوست. روز 20 مهرماه وضع جبهه ها خيلي وخيم و آتش دشمن شديد شد لذا تعداد زخمي ها و شهداي ما بسيار زياد شده بود به ما گفتند كه به محلي دورتر منتقل شويم اما ما حاضر نشديم و گفتيم هرگز از جاي ما قدمي عقب تر نخواهيم گذاشت حتي گر شبانه روز بر ما خمپاره بريزند، مگر بين ما و شما چه فرقي است؟ من و تمام خواهران مقاوم پابرجامانديم و ايستادگي كرديم. خود را مسلح كرده و هركدام يك نارنجك در جيب خود گذاشته و با هم قرار گذاشته بووديم اگر عراقي ها به مقر رسيدند تا آنجا كه برايمان امكان دار بجنگيم و همين كه به آخر خط رسيديم با نارنجك خود و چند نفر از دشمنان را كشته تا زنده به دست آنان نيفتيم.
خواهرملكيان زاده _ خرمشهر راوي:
منبع: كتاب همپاي مردان خطر - صفحه: 13
خواهرملكيان زاده _ خرمشهر راوي:
منبع: كتاب همپاي مردان خطر - صفحه: 13