یار امام زمان
 
عضو باشگاه وبلاگ نویسان راسخون بلاگ
 
ما در پادگان خرمشهر بوديم كه درگيري پيش آمد و آماده باش دادند. خواهران مسلح شده در استاديوم جمع شدند. ستون پنجم استاديوم را شناسايي كردند و عراقي ها مرتب آنجا را مي زدند. دو نفر از برادران سپاه كه براي انهدام يك پل و يك پادگان عراقي ها رفته بودند شهيد شدند خواهران مسئول حفاظت و مراقبت از مهمات و مسلح كردن مردم بودند. ما از نظر مهمات برادران را تأمين مي كردند و گاهي مواقع كه احتياج بود و نيروي برادران سپاهي كم بود از خواهران استفاده مي كردند. مثلاً يك وقت حدود 20 ساعت در خط دوم بوديم حتي مي توانستيم تانگهاي عراقي را ببينيم آن موقع كه در زير باران خمپاره خمسه خمسه بوديم ما واقعاً خدا را حس مي كرديم. خواهري تازه ازدواج كرده بود و شوهرش به شهادت رسيده بود وقتي مرا در جمع ديد خيلي آهسته به من گفت كاري نكنين كه بچه ها متوجه بشوند شوهرم شهيد شده تا بخواهند برايم دلسوزي كنند اين خواهر مرتب زير لب مي گفت:«از خدا فقط يك چيزي مي خواهم و آن اين است كه لياقت و شايستگي شهيد شدن را به من عطا كند تا من هم مانند شوهرم نزد خدا بروم.
خواهر رباب _ خرمشهر
راوي:
منبع: كتاب همپاي مردان خطر - صفحه: 15




، 
 
نوشته شده در تاريخ یک شنبه 12 مهر 1388  توسط [ra:post_author_name]