هر چند رحلت پیامبر و منازعات دامنه دار اصحاب براى تصدى خلافت امرى اسفانگیز و فاجعهآفرین است، اما پیامى مهم دارد و آن این كه مساله رهبرى و حكومت از روشن ترین و بدیهى ترین نیازهاى جامعه اسلامى است؛ نیازى كه صحابه پیامبر یك صدا براى تحقق آن قیام كردند، هیچ كس در لزوم آن تردید روا نداشت و تنها مصداق و شیوه تعیین آن مورد اختلاف واقع شد. شیعیان معتقد بودند كه انتصاب على(ع) به خلافت از سوى پیامبر، نه تنها به موجب نص صورت گرفته است، بلكه از جهت عقلى هم از پذیرش آن گریزى نیست؛ زیرا عقل نمىتواند بپذیرد كه رهبرى درباره كوچكترین مسایل فردى و اجتماعى با پیروان خویش سخن بگوید اما مهمترین مساله جامعه را در پرده ابهام و سكوت باقى گذارد. همچنین شیعیان ادعاى تمسك به راى اكثریت و یا اجماع امت در موضوع خلاف را بى وجه مىدانند، خصوصا اگر كسى بخواهد آن را به گفتار و كردار پیامبر(ص) نیز مستند سازد؛ زیرا ارجاع به راى اكثریت و یا واگذارى امر امت به اهل «حل و عقد» از سوى كسى كه جز وحى سخن نمىگوید امرى شایسته به نظر نمىرسد.
البته آنچه در سقیفه اتفاق افتاد، نه راى اكثریت بود، نه انتخاب اهل حل و عقد، براى این كه نه راى گیرى عمومى در كار بود و نه آنها كه خلیفه تعیین كردند همه اهل حل و عقد به شمار مىآمدند، به ویژه آن كه بسیارى از صحابه بزرگ رسول خدا(ص) مانند ابنعباس، زبیر، سلمان، ابوذر، مقداد و عمار دراین انتخاب حضور نداشتند و به شدت با آن مخالف بودند. همه مى دانند حتى بیعتى كه انجام شد در سطحى گسترده و عمومى نبود و تنها به تنى چند از متنفذین و سران قبایل اختصاص داشت. (8)خلیفه دوم، با آن كه خود بنیانگذار این خلافت بود، مىگفت:
" هر كس به چنین طریقى متوسل شود شایسته بیعت نیست و هر كس چنین بیعتى كند باطل خواهد بود».
اهل سقیفه حتى به همان شیوه كه خود ابداع و عمل كردند وفادار نماندند، بلكه سالیانى بعد، خلیفه اول رسما عمر را به جانشینى خود برگزید.