یار امام زمان
 
عضو باشگاه وبلاگ نویسان راسخون بلاگ
 
بعد از سه شبانه روز گرفتاری در محاصره نیروهای عراقی و تحمل بار سنگین خستگی، گرسنگی، تشنگی و ...، به شکل معجزه آسایی به مقر نیروهای خودی بازگشت. در حالی که بی رمق بود و توان سخن گفتن نداشت، او را در آغوش گرفتیم و ناباورانه بوسیدیم. صحنه ، صحنه عجیبی بود و بازگشتی پرشگفت. چه کسی به زنده ماندن و برگشت آقا مجید (سردار شهید مجید بقایی)امید بسته بود؟
گفتیم که :« اگر اجازه بدهی به بیمارستان برویم و سرمی به شما وصل کنیم و یا غذایی بخوری تا تقویت بشوی!»
گفت:« نه تو را به خدا، مرا به حمام ببر تا دوش بگیرم و نماز بخوانم.»
من هم اطاعت کردم و او را به سمت حمامی که بچه های اصفهانی در جاده هویزه احداث کرده بودند، بردم. شب بود و حمام بسته بود. با مکافات آن را باز کردم و آقا مجید پس از استحمام، نماز به جای آورده، نمازی که در وصف نمی گنجد: در نمازم خم ابروی با یاد آمد / حالتی رفت که محراب به فریاد آمد / زیربارند درختان که تعلق دارند / ای خوشا سرو که از بار غم آزاد آمد
راوی: جعفر رنجبر




، 
 
نوشته شده در تاريخ دوشنبه 30 آذر 1388  توسط [ra:post_author_name]