عاقبت سردردم خوب شد.
در عملیات طریقالقدس ، راننده آمبولانس بودم . در حد فاصل سوسنگرد و كرخه نور مستقر بودیم . عملیات هم شروع شده بود . مقداری از بچه ها در درگیری با دشمن مجروح شده بودند . از منطقه بی سیم زدند و برای انتقال مجروحان در خواست كمك كردند . من به اتفاق 15 نفر از بچه های بسیجی ماشین ها را روشن كردیم و به طرف منطقه عملیاتی حركت كردیم . وقتی به منطقه رسیدیم . دیدم تعدادی مجروح روی زمین افتاده اند . حال بعضی هایشان خیلی وخیم بود . با دیدن مجروحان سریع دست به كار شدیم و آن ها را برای انتقال به پشت جبهه ، سوار ماشینها كردیم . البته همهی ماشین هایی كه به منطقه آمده بودند آمبولانس نبودند؛ چرا كه درزمان بنی صدر خائن ما از همه لحاظ در تنگنا و مضیقه بودیم . برای همین بچه هایی را كه مجروحیت آن ها بدتر بود ، در آمبولانس گذاشتیم و آن هایی را كه زخم سطحی تری داشتند ، توسط وانت جابجا كردیم . آتش دشمن خیلی سنگین بود . از آسمان و زمین گلوله می بارید و مجال هر كاری را از آدم می گرفت . در آن شرایط رعب آور من به اتفاق یكی از برادران ، دو نفر از مجروحان را پشت وانت گذاشتیم . تا به اورژانس برسانیم . در آن شرایط من با خدایم صحبت می كردم و از او می خواستم كه خدایا من كه لیاقت شهادت را ندارم ،خودت كاری كن تا بتوانم زودتر این مجروحان را به عقب برگردانم . بیماری سردرد داشتم كه حدود یك سال و نیم آزارم می داد و امانم را بریده بود. همان شب از خدا خواستم كه بیماریام را از من دور كند تا بهتر بتوانم به رزمندگانش خدمت كنم . وقتی مجروحان را به اورژانس منتقل كردم متوجه شدم كه سر دردم خوب شد .
علی عرب
در عملیات طریقالقدس ، راننده آمبولانس بودم . در حد فاصل سوسنگرد و كرخه نور مستقر بودیم . عملیات هم شروع شده بود . مقداری از بچه ها در درگیری با دشمن مجروح شده بودند . از منطقه بی سیم زدند و برای انتقال مجروحان در خواست كمك كردند . من به اتفاق 15 نفر از بچه های بسیجی ماشین ها را روشن كردیم و به طرف منطقه عملیاتی حركت كردیم . وقتی به منطقه رسیدیم . دیدم تعدادی مجروح روی زمین افتاده اند . حال بعضی هایشان خیلی وخیم بود . با دیدن مجروحان سریع دست به كار شدیم و آن ها را برای انتقال به پشت جبهه ، سوار ماشینها كردیم . البته همهی ماشین هایی كه به منطقه آمده بودند آمبولانس نبودند؛ چرا كه درزمان بنی صدر خائن ما از همه لحاظ در تنگنا و مضیقه بودیم . برای همین بچه هایی را كه مجروحیت آن ها بدتر بود ، در آمبولانس گذاشتیم و آن هایی را كه زخم سطحی تری داشتند ، توسط وانت جابجا كردیم . آتش دشمن خیلی سنگین بود . از آسمان و زمین گلوله می بارید و مجال هر كاری را از آدم می گرفت . در آن شرایط رعب آور من به اتفاق یكی از برادران ، دو نفر از مجروحان را پشت وانت گذاشتیم . تا به اورژانس برسانیم . در آن شرایط من با خدایم صحبت می كردم و از او می خواستم كه خدایا من كه لیاقت شهادت را ندارم ،خودت كاری كن تا بتوانم زودتر این مجروحان را به عقب برگردانم . بیماری سردرد داشتم كه حدود یك سال و نیم آزارم می داد و امانم را بریده بود. همان شب از خدا خواستم كه بیماریام را از من دور كند تا بهتر بتوانم به رزمندگانش خدمت كنم . وقتی مجروحان را به اورژانس منتقل كردم متوجه شدم كه سر دردم خوب شد .
علی عرب