مردم ديده به هر سو نگرانند هنوز
چشم در راه تو، صاحب نظرانند هنوز
لالهها، شعله كش از سينه داغند به دشت
در غمت، همدم آتش جگرانند هنوز
از سراپرده غيبت خبرى باز فرست
كه خبر يافتگان، بىخبرانند هنوز!
آتشى را بزن آبى به رخ سوختگان
كه صدف سوز جهان، بد گهرانند هنوز
پرده بردار! كه بيگانه نبيند آن روى
غافل از آينه، اين بىبصرانند هنوز!
رهروان در سفر باديه، حيران تواند
با تو آن عهد كه بستند، بر آنند هنوز
ذرّهها در طلب طلعت رويت، با مهر
همچنان تاخته چون نو سفرانند هنوز
سحر آموختگانند، كه با رايت صبح
مشعل افروز شب بىسحرانند هنوز
طاقت از دست شد، اى مردمك ديده! دمى
پرده بگشاى! كه مردم نگرانند هنوز
مشفق كاشانى