تو می آیی و دست های مرا | پر از عطریاس و سحر می کنی |
تو می آیی و لحظه های مرا | از احساس گل تازه تر می کنی |
تو می آیی و چشم های مرا | برای شکفتن خبر می کنی |
اگر خسته باشم از این انتظار | به این خسته آخر نظر می کنی |
تو می آیی و با غزل های سبز | بهار جوان را صدا می زنی |
به «انسانیت» بال و پر می دهی | به زخم «حقیقت» دوا می زنی |
تو می آیی و مرهم آشتی | به سرتاسر کینه ها می زنی |
تو می آیی و با طلوعی لطیف | چه نقشی به آینه ها می زنی! |
نسیرین صمصامی