عشق تو گرم می کند کالبد زمانه را شوق تو سوق میدهد جنبش آب و دانه را حس لطیف زیستن مثل نسیم می رسد از ره و باز می کند پلک تر جوانه را نام تو در سرای دل تا به سر زبان رود بوی پر فرشتگان پر کند آستانه را شب که ستاره بر دمد جلوه دیگری دهد پولک نقره فام او آبی بیکرانه را صاعقه خیال او پا نگرفته سر دهد ابر گرفته دلم گریه بی بهانه را شوق تنور طور او نعل در آتش افکند اسب چموش شعله و تندر تازیانه را لانه به لانه می روم تاکه به باغ اورسم شاخه به شاخه سردهم نغمه عاشقانه را تا به دیار روشنی یک دو قدم نمانده است ای دل من زکف نده دامن پنجگانه را خانه به خانه کوبه کوشهربه شهرمی رود تا که بیابد این دلم منزل آن یگانه را دل به مزار یادها ماند و در دیار او لاله چراغ می شود خلوت شاعرانه را |