ترسم آخر « نصیر »
ترسم آخر که شب هجر به پایان نرسد روز وصلت به من بی سروسامان نرسد
هر چه از آتش دل ، سوزم و فریاد کنم کس به داد من غمدیده نالان نرسد
دوش گفتم غم دل را به طبیبی ، گفتا : درد عشق است ، یقین دان که به درمان نرسد
دل دیوانه ما ، گشته چه خوش جای گزین شانه ای کاش بر آن زلف پریشان نرسد
گو به یعقوب ، تو را صبر فراوان باید یوسف گمشده ات زود به کنعان نرسد
*****
|