« فصیح الزمان (رضوانی ) شیرازی »
همه هست آرزویم که ببینم از تو رویی چه زیان تو را که من هم برسم به آرزویی
به کسی جمال خود را ، ننموده ای و بینم همه جا به هر زبانی ، بود از تو گفتگویی
به ره تو بس که نالم ، ز غم تو بس که مویم شده ام ز ناله نالی ، شده ام ز مویه مویی
شود اینکه از ترحم ، دمی ای سحاب رحمت من خشک لب هم آخر ، ز تو تر کنم گلویی ؟
بشکست اگر دل من ، به فدای چشم مستت سر خم می سلامت ، شکند اگر سبویی
همه موسم تفرج ، به چمن روند و صحرا تو قدم به چشم من نه بنشین کنار جویی
نظری به سوی « رضوانی » دردمند مسکین که به جز درت امیدش نبود به هیچ سویی