مهرداد امامی
مخمسی تضمینی مضمن خواجه شیراز
درشب هجر که بانگ جرسی می آید
بهر داد دل ما داد رسی می آید
سویت ای غمزده غمخوارکسی می آید؟
مژده ای دل که مسیحانفسی می آید
که زانفاس خوشش بوی کسی می آید
جزغم یاردگرهیچ نه اندرخورنوش
اینچنین بانگ جرس می دهدازعرش سروش
پی دیدارروان گردوچنان شمع خموش
ازغم هجرمکن ناله وفریادکه دوش
زده ام فالی وفریادرسی می آید
بی رخت نای دلم گشته چونان کنج قفس
ای دل زارنه این بار بر آورد نفس
من غلام توام ای دوست بفریادبرس
زاتش وادی ایمن نه منم خرم وبس
موسی آنجا به امید قبسی می آید
چون ننالم که مراغیرفغان یاری نیست
چون بگویم که مراهست قرارآری نیست
کار عشاق بکوی تو بجز زاری نیست
هیچکس نیست که درکوی تواش کاری نیست
هرکس آنجابه طریق هوسی می آید
دل چه گویدکه بیاجلوه گه یارمراست
یاردیرینۀ دل بردل نغمه سراست
این تماشایی مابین که چنان ماه سماست
کس ندانست که منزلگه مقصودکجاست
اینقدرهست که بانگ جرسی می آید
هرچه گویم که مراهجرتوافسرده کم است
دیذه ازدوری رویت همه جون بحرویم است
دل دیوانۀ ماغرق عذاب والم است
دوست راگرسرپرسیدن بیمارغم است
گوبرن خوش که هنوزش نفسی می آید
بشنواین نغمه زمرغان سخندان چمن
گل این باغ نوایی زغم آموخت به من
شب هجران به سرآید؟به من آریدسخن
خبر بلبل این باغ بپرسید که من
ناله ای می شنوم کزقفسی می آید
قرعه و قسمت غم بردل حافظ چه زنند؟
غم هجرانش رقم بردل حافظ چه زنند؟
سربه سرهجرو نقم بردل حافظ چه زنند؟
اینهمه بارستم بردل حافظ چه زنند؟
شاهبازی به شکارمگسی می آید
|