|
قربان ولیئى
اى واپسین سپیده!
خورشید را گرفته، زمینْ گیر کرده یى
اى واپسین سپیده که تأخیر کرده یى
پژمرده اند بى تو تمام درخت ها
از زیستن، تبار مرا سیر کرده یى
ابریم، ابرف آبىف از یاد رفته را
چشم انتظار تفنْدرف شمشیر کرده یى
بنشین به چشم من، که به دریا کشیده رخت
این رودخانه یى که سرازیر کرده یى
من دست از تمام مذاهب کشیده ام
در شوق مفصَحفى که تو تحریر کرده یى
تنها دلیلف ماندن دل هاى عاشق است
تقدیر روشنى که تو تصویر کرده یى
|