حذیفه حدیث مفصلى درباره پیکار على (علیه السلام ) با عمرو بن عبدود و کشتن او نقل کرده است او مى گوید: پیامبر (صلى الله علیه و آله و سلم ) فرمود: بشارت باد بر تو اى على اگر این کار تو را با عمل امت محمد (صلى الله علیه و آله و سلم ) مقایسه کنند عمل تو بر اعمال آنها برترى خواهد داشت زیرا خانه اى از خانه هاى مسلمانان نبود مگر اینکه به خاطر قتل عمرو بن عبدود عزتى در آن وارد شد.
((شواهد التنزیل ، ج 2، ص 7)).
حدیث از سعید بن جبیر است
از ابن عباس نقل مى کند که پیغمبر اکرم (صلى الله علیه و آله و سلم ) فرمود: هنگامى که روز قیامت مى شود من و على (علیه السلام ) بر صراط متوقف مى شویم هر کس از کنار مى گذرد از ولایت على از او سؤ ال مى کنیم هر کس که داراى این ولایت باشد از صراط مى گذرد و الا او را در آتش مى افکنیم .
((شواهد التنزیل ، ج 3، ص 106 و 107)).
دوستان على (علیه السلام ) به چه مقامى مى رسیدند
در روایت آمده شخصى به نام (ریاح ) در محضر حضرت رسول اکرم (صلى الله علیه و آله و سلم ) مى زیست و درس هاى بزرگ اسلام را از محضر آن حضرت مى آموخت ریاح در میان اصحاب پیامبر (صلى الله علیه و آله و سلم ) به حضرت امام على (علیه السلام ) علاقه فراوان داشت و براى اینکه اسلام واقعى را در سیماى آن حضرت مشاهده مى کرد و لذا عاشق و شیفته على (علیه السلام ) بود. همیشه محبت خود را به آن بزرگوار آشکار مى ساخت (ریاح ) غلام یکى از اربابان خدانشناس بود ارباب و اطرافیان او ریاح را به خاطر پذیرش اسلام رنج مى دادند و به جهت دوستى با على اذیت فراوان مى کردند.
سختگیرى آنها نسبت به این غلام (ریاح ) به جایى رسید که او را تحت فشار سخت قرار دادند تا جایى که بالب تشنه جان سپرد.
یک روز پیامبر (صلى الله علیه و آله و سلم ) در مدینه کنار اصحاب حضور داشت ناگهان چشمشان به جنازه اى افتاد که چند نفر آن را بر دوش گرفته و به سوى قبرستان براى دفن مى بردند پیامبر (صلى الله علیه و آله و سلم ) از صاحب جنازه اطلاع یافت که این جنازه (ریاح ) است صدا زد جنازه را به طرف من بیاورید تشییع کنندگان جنازه را به محضر پیامبر (صلى الله علیه و آله و سلم ) آوردند حضرت على (علیه السلام ) به پیامبر (صلى الله علیه و آله و سلم ) عرض کرد.
این جنازه (ریاح ) است غلام طایفه بنى نجار است همیشه هر گاه مرادید مى گفت یا على من تو را دوست دارم پیامبر (صلى الله علیه و آله و سلم ) دستور داد پیکر آن غلام را غسل دادند و با پیراهنى از پیراهن هاى خودش (مخصوص پیامبر (صلى الله علیه و آله و سلم ) بود) او را کفن کردند سپس جنازه را تشییع نمودند ناگاه مسلمانان تشییع کننده صیحه اى از آسمان شنیدند علت آن را از پیامبر (صلى الله علیه و آله و سلم ) پرسیدند آن حضرت در پاسخ فرمود: این صیحه صداى فرشتگان تشییع کننده است که آنها هفتاد هزار دسته اند و هر دسته اى آنها را هفتاد هزار نفر تشکیل مى دهد همه آنها آمده اند و جنازه را تشییع مى کنند (یعنى چهار میلیارد و نهصد میلیون فرشته جنازه ریاح را تشییع مى کنند).
جنازه را آوردند تا اینکه در کنار قبر نهادند پیامبر (صلى الله علیه و آله و سلم ) به درون قبر رفت در میان لحد قبر خوابید سپس از میان قبر بیرون آمد و جنازه را در میان قبر نهاد و سپس قبر را با خشت ها پوشانید.
در آن هنگام که پیامبر (صلى الله علیه و آله و سلم ) ریاح را در میان قبر نهاد به ناحیه سر ریاح رفت و اندکى توقف کرد و سپس به ناحیه پا آمد و پشت به قبر نمود حاضران از علت آن همه احترام و بزرگداشت پیامبر (صلى الله علیه و آله و سلم ) نسبت به ریاح پرسیدند و آن حضرت به همه سؤ ال ها جواب داد از جمله پرسیدند چرا شما که در کنار سرش بودى به کنار پایش آمدى و پشت به قبر کردى پیامبر (صلى الله علیه و آله و سلم ) فرمود در کنار سرش حوریان بهشتى همسران آن غلام را دیدم که با ظرف هاى پر از آب نزد ریاح آمدند چون او تشنه از دنیا رفت آنها آب آوردند تا به او بنوشانند و من دیدم او مرد غیور بود.
و ناموس هاى او نزدش آمده اند پشت به آنها کردم که به ناموس هاى او نگاه نکرده باشم از همه جالب تر اینکه پیامبر (صلى الله علیه و آله و سلم ) به حضرت على (علیه السلام ) رو کرد و فرمود سوگند به خدا این غلام به این همه مقامات نرسید مگر به خاطر دوستى و محبتى که به تو داشت اى على .
((معالم الزلفى ، ص 120 نقل از امام صادق (علیه السلام ))).
مقام و مرتبه على ابن ابى طالب را ملاحظه فرمودید که حضرت رسول اکرم (صلى الله علیه و آله و سلم ) مى فرماید: چهار میلیارد و نهصد میلیون ملائکه به خاطر دوستى ریاح على (علیه السلام ) را آمدند تشییع جنازه او آن وقت نوبت به خلافت آن حضرت مى رسد ببینید چه کار کردند.
حضرت على (علیه السلام ) در عصر خلافت عثمان
پس از آنکه عمر بن خطاب در بستر مرگ قرار گرفته در مورد خلیفه بعد از خود شوراى شش نفرى تشکیل داد تا آنها بر اساس شیوه اى که طرح کرده بود خلیفه بعد از او را تعیین کنند آن شش نفر عبارت بودند از حضرت على (علیه السلام ) عثمان ، سعد و قاص ، عبد الرحمن بن عوف ، طلحه و زبیر شکل و روند این شورا به گونه اى بود که ناگزیر عثمان به نام شورا انتخاب مى شد ولى در حقیقت شورایى در کار نبود. عمر از دنیا رفت عثمان را به عنوان خلیفه سوم اعلام کرد و عثمان در چهارم محرم سال 24 هجرى بر مسند خلافت تکیه زد.
((سیره چهارده معصوم ، ص 143)).
اعتراض على (علیه السلام ) به حکومت عثمان
حضرت على (علیه السلام ) در عصر خلافت عثمان از متن سیاست و حکومت برکنار بود ولى هرگز به گوشه انزوا نرفت بلکه در هر فرصتى به نفع حق و عدالت سخن مى گفت در آن هنگامى که عثمان خلیفه بود مردى نزد عثمان آمد و جمجمه انسان مرده اى را که در دستش بود نشان داد و گفت شما معتقدید که این جمجمه در عالم قبر به وسیله آتش عذاب مى شود من دستم را روى این جمجمه مى گذارم ولى احساس داغى آتش نمى کنم .
عثمان از پاسخ فرو ماند و شخصى را به محضر حضرت على (علیه السلام ) فرستاد و او را طلبید حضرت على (علیه السلام ) پس از دریافت پیام عثمان در مجلس عثمان حاضر شد مجلس پر از جمعیت بود عثمان به مرد پرسش کننده رو کرد و گفت مسئله خود را سؤ ال کن .
آن مرد سؤ ال خود را تکرار کرد عثمان از على (علیه السلام ) خواست که پاسخ او را بدهد حضرت على (علیه السلام ) بى درنگ فرمود یک سنگ چخماق با یک سنگ معمولى به اینجا بیاورید آن دو سنگ را نزد على (علیه السلام ) آوردند.
سؤ ال کننده و حاضران همه به على (علیه السلام ) چشم دوخته بودند حضرت على (علیه السلام ) آن دو سنگ را به هم زد و بر اثر برخورد آنها آتش حرقه زد سپس على (علیه السلام ) به سؤ ال کننده فرمود: دستت را روى سنگ چخماق بگذار او دستش را روى آن سنگ نهاد حضرت على (علیه السلام ) به او فرمود آیا احساس داغى مى کنى او (در حالى که پاسخ خود را یافته بود و متوجه شده بود که در درون سنگ سر آتشى هست و جرقه مى زند ولى از سنگ احساس داغى نمى شود) از پاسخ امیر المؤ منین (علیه السلام ) حیران و بهت زده شد و فرو ماند در همین هنگام عثمان گفت :
لو لا على لهلک عثمان ؛ اگر على (علیه السلام ) نبود عثمان به هلاکت مى رسید.
((الغدیر، ج 8، ص 214)).
روز على (علیه السلام ) کفش خود را وصله مى کرد به ابن عباس فرمود ارزش این کفش چقدر است ابن عباس گفت قیمتى ندارد على (علیه السلام ) فرمود: سوگند به خدا همین کفش بى ارزش براى من دوست داشتنى تر از حکومت است مگر اینکه بتوانم در پرتو حکومت حقى را زنده کنم و باطلى را نابود نمایم .
((نهج البلاغه ، خطبه 33 و 104)).
لباس على (علیه السلام ) هیچ قیمتى ندارد در حالى که هستى عالم به وجود اوست آن وقت در آن شوراى شش نفرى باید عمروعاص خلیفه مسلمین باشد و على بن ابى طالب را کافر خوانند. کوتاه سخن آنکه جنگ نهروان در سال 38 هجرى رخ داد چهار هزار نفر از خوارج براى جنگ با على (علیه السلام ) خروج کردند حضرت على (علیه السلام ) با سپاه خود در برابر آنها مقاومت کرد جنگ شدید رخ داد در نتیجه همه خوارج (چهار هزار نفر) جز ده نفر که آنها فرار کردند همه آنها به دست سپاه على (علیه السلام ) کشته شدند و از سپاه على (علیه السلام ) تنها نه نفر به شهادت رسیدند.
((تتمه المنتهى ، ص 21)).
آخرین سخن این جانب درباره خلافت على (علیه السلام ) است .
پس از آنکه عمر بن خطاب در بستر مرگ قرار گرفت و از دنیا رفت عثمان روز چهارم محرم الحرام سال 24 هجرى بر مسند خلافت نشست حدود 12 سال خلافت کرد و در اواخر سال 35 هجرى (نیمه ماه ذى حجه در مدینه در خانه خود کشته شد).
در این هنگام برنامه دیگرى به روى مسلمانان گشوده شد و فصل دیگرى آغاز گردید.
نظر مسلمانان براى خلیفه جدید مختلف بود اکثریت مردم به انتخاب حضرت امیر المؤ منین (علیه السلام ) نظر داشتند. ولى عده اى از طلحه و عده اى از زبیر و بنى امیه از معاویه و مروان نام مى بردند.
در این بحران حساس و طوفان - مسلمانان بر جسته همچون عمار یاسر و مالک اشتر ابو الهیثم و ابو ایوب غیر از على (علیه السلام ) هیچ کس را براى مقام رهبرى لایق تر و برتر نمى دانستند.
دانشمند معروف اهل تسنن ابن ابى الحدید مى نویسد: هنگامى که عثمان کشته شد طلحه به خلافت طمع کرد و اصرار داشت که به این مقام برسد.
اگر تلاش مالک اشتر و همدستان او از شخصیت هاى شجاع عرب براى خلافت على (علیه السلام ) نبود هرگز این مقام به آن حضرت نمى رسید.
سپس مى نویسد وقتى که با انتخاب خلافت على (علیه السلام ) طلحه و زبیر از دست یابى به خلافت محروم شدند تصمیم بر مخالفت با على (علیه السلام ) گرفتند و عایشه را دستیار خود قرار داده و به بصره روانه شدند و در آنچه به آشوب و فتنه دست زدند و جنگ جمل را به وجود آوردند و آن جنگ مقدمه جنگ صفین گردید.
((شرح نهج البلاغه ابن ابى الحدید، ج 9، ص 29)).
سه روز یا پنج روز بعد از کشته شدن عثمان همه مهاجران و انصار و افراد دیگر از مسلمانان عراق و مصر و یمن و غیره با امیر المؤ منین على (علیه السلام ) بیعت کردند این واقعه در روز جمعه هیجدهم یا نوزدهم ذى حجه سال 35 هجرى رخ داد، و آن حضرت بعد از 25 سال دورى از متن رهبرى زمام امور رهبرى را به دست گرفت و مدت خلافت ظاهرى و رهبرى آن امام مظلوم چهار سال و نه ماه و چند روز طول کشید.
در آغاز تمام نیروها و امکانات خود را براى اصلاح امور و پاکسازى تباهى هاى عصر عثمان به کار گرفت و با اقدام هاى انقلابى به سامان دادن شئون مختلف پرداخت نخستین خطبه او در نهج البلاغه خطبه 16، آمده بیانگر اهداف او در به دست گرفتن زمان امور حکومت است در فرازى از این خطبه آمده فرمود: آگاه باشید تیره روزى ها همچون عصر بعثت پیامبر (صلى الله علیه و آله و سلم ) بار دیگر به شما روى آورده عبارت نهج البلاغه :
و الذى بعثه بالحق لتبلبلن بلبله و لتغربلن غربله و لتساطن سوط القدر حتى یعود اسفلکم اعلاکم و اعلاکم اسفلکم .
سوگند به کسى که پیامبر (صلى الله علیه و آله و سلم ) را به حق مبعوث کرد به سختى مورد آزمایش قرار مى گیرید و غربال مى شوید و همانند محتویات دیک هنگام جوشش زیر و رو خواهید شد به گونه اى که بالا نشینان در پایین و پایین نشینان در بالا قرار خواهند گرفت .
آنان که به راستى در اسلام پیشگام هستند و به کنار رفته بودند بار دیگر سر کار خواهند آمد و کسانى که با نیرنگ خود را به پیش انداخته بودند عقب زده خواهند شد.
((نهج البلاغه ، خطبه 16)).
یکى از دوستان على (علیه السلام ) به نام ضرار بن ضمره به شام رفت . (البته این قضیه بعد از رحلت على (علیه السلام ) بود) و در جلسه اى با معاویه ملاقات کرد معاویه که او را مى شناخت گفت مقدارى از شاءن على (علیه السلام ) برایم تعریف کن او تا اسم على على (علیه السلام ) را شنید منقلب شد و بى اختیار قطرات اشک از چشمانش سرازیر گردید و گفت از این تقاضا بگذر و معافم کن .
معاویه اصرار کرد و گفت از تو دست بر نمى دارم تا مقدارى از فضائل على (علیه السلام ) برایم بگوئى او به مطالبى از شاءن امیر مؤ منان على (علیه السلام ) اشاره کرد و در میان این مطلب دو جمله اى گفت که بسیار بلند معنى است گفت :
لا یخاف الضعیف من جوره و لا یطمع القوى فى مثله ؛
مستضعفان و مستمندان ترس آن نداشتند که از ناحیه او به آنها ظلم بشود و زورمندان در نیل به اهداف باطل خود در او راه نداشتند.
((سفینه البحار، ج 2 قدیم ، ص 72، دو جلدى )).
چند نمونه از برخوردهاى على (علیه السلام ) در جنگ جمل
در درگیرى شدید جنگ جمل حضرت على (علیه السلام ) پرچم را به دست پسرش محمد حنفیه داد و به او فرمود:
تزول الجبال و لا تزل غض على ناجذک اعرالله جمجمتک تد فى الارض قدمک ارم بصرک اقصى القوم و غض بصرک و اعلم ان النصر من عند الله سبحانه ؛
اگر کوه ها متزلزل شوند تو تکان نخور دندانهایت را به هم فشار دهید جمجمه خود را به خدا عاریه بده قدم هایت را بر زمین میخکوب کن همیشه نگاهت به پایان لشکر دشمن باشد که تا آنجا پیشروى کنى کاملا مراقب باش و از آنچه باعث ترس مى شود چشم بپوش بدان که پیروزى از جانب خداوند سبحان است .
((نهج البلاغه ، خطبه 11)).
نمونه اى از شجاعت على (علیه السلام )
در یکى از ساعات جنگ حضرت على (علیه السلام ) به پرچمدار لشکرش یعنى فرزندش محمد حنفیه فرمود: به لشکر مقابل حمله کن .
محمد به پیش رفت ولى در برابر باران تیرها اندکى توقف کرد تا پس از کم تر شدن تیرها حمله کند حضرت على (علیه السلام ) فریاد زد بین نیزه حمله کن و به پیش برو و بدان که وقت تعیین شده مرگ سپرى براى تو است . ((یعنى تا وقتش نرسیده به سراعت نمى آید، محمد حمله کرد ولى در میان تیرها و نیزه هاى دشمن توقف نمود حضرت على (علیه السلام ) نزد او آمد و با پشت شمشیرش به محمد زد و فرمود: رگى از مادرت تو را فرا گرفته است (یعنى از مادرت ارث برده اى اگر از پدرت ارث مى بردى با کمال شجاعت به پیش مى رفتى ).
سپس حضرت على (علیه السلام ) پرچم را از محمد گرفت حمله عظیمى به دشمن کرد مانند تندبادى کوبنده که خاکستر را ببرد لشگر دشمن را از پیش مى راند و بسیارى از دشمن را به خاک هلاکت افکند.
((تتمه المنتهى ، ص 12)).
على (علیه السلام ) کنار جسد قاضى بصره و طلحه
على (علیه السلام ) کنار پیکر کعب بن سور قاضى بصره فتوا داده بود که مردم بر ضد على (علیه السلام ) بجنگند و در حالى که قرآن را بر گردنش آویزان نموده بود.
اطرافیانش را به جنگ تحریک مى کرد به هلاکت رسید حضرت على (علیه السلام ) به همراهان فرمود او را بنشانید آنها او را نشاندند حضرت على (علیه السلام ) خطاب به لاشه او فرمود اى کعب آنچه را که خداوند به من وعده داده بود به حق یافتم و آنچه را که به تو وعده داد بود تو نیز یافتى . (یعنى عذاب )
على (علیه السلام ) از آنجا عبور کرد و چشمش به پیکر پلید طلحه افتاد به همراهان فرمود او را بنشانید او را نشاندند على (علیه السلام ) همان سخن را که به کعب بن سور فرموده بود به طلحه فرمود.
یکى از همراهان به على (علیه السلام ) عرض کرد آیا با کعب و طلحه بعد از کشته شدن سخن مى گویى على (علیه السلام ) در پاسخ فرمود: آرى سوگند به خدا آنها سخن مرا شنیدند چنان چه در جنگ بدر مشرکان کشته شده سخن پیامبر (صلى الله علیه و آله و سلم ) را شنیدند.
((بحار الانوار، ج 32، ص 202)).
ابو درداء یکى از اصحاب پیامبر (صلى الله علیه و آله و سلم ) مى گوید: على ابن ابى طالب (علیه السلام ) در مدینه با جمعى از آزاد کرده ها و غلامانش در منطقه باغ هاى بنى النجار بود من هم آنجا حضور داشتم شب فرا رسید و هوا تاریک شد او از دیگران کناره گرفت و از نزدیکانش پنهان شد و خود را پشت درختان انبوه مخفى کرد و او را نیافتم من گمان کردم ایشان به خانه اش رفته است .
ناگهان صداى دلخراش و نواى غم انگیزى به گوشم رسید در آن دل شب کسى با خداى خود راز و نیاز مى کرد و مى گفت : پروردگارا چه بسیار از گناهان مهلکم را با حلم و بردبارى خود از آن درگذشتى و مجازات نکردى .
و چه بسیار از گناهانم که به لطف و کرمت بر آنها پرده پوشیدى و آشکار نکردى خدایا اگر چه عمرم در نافرمانى و معصیت تو گذشته و گناهانم نامه اى اعمالم را سیاه کرده ولى من جز به آمرزش تو امیدوار نیستم و به غیر از مغفرت و خشنودى تو به چیز دیگرى امید ندارم .
این صداى دلنواز چنان مرا مجذوب خود ساخت که بى اختیار به سمت آن حرکت کردم تا به صاحب صدا رسیدم ناگهان چشمم به على بن ابى طالب (علیه السلام ) افتاد که خود را در میان انبوه درختان مخفى کرده و با خداى خود مشغول راز و نیاز است من از پشت درختان نظاره گر بودم آن حضرت در آن خلوت شب به نماز ایستاد و دو مرتبه به دعا و گریه و زارى و ناله پرداخت و از جمله دعاها و مناجات هایش این بود پروردگارا: چون به عفو و کرمت مى اندیشم گناهانم در نظرم کوچک و ناچیز مى شود و چون به شدت عذاب و نقمت تو فکر مى کنم مصیبت و گرفتارى من بزرگ مى شود. آه اگر در نامه ى اعمالم گناهانى را ببینم که خود آن را فراموش کرده ام ولى تو آن را ثبت کرده باشى پس فرمان دهى که او را بگیرید واى به حال آن گرفتارى که خویشان او را نجات نتوانند داد و بستگانش براى او سودى نخواهند داشت و فرشتگان به حال وى ترحم نخواهند کرد. آه از آتشى که دل و جگر آدمى را مى سوزاند اعضاى بیرونى انسان را از هم جدا مى کند واى از شدت سوزندگى شراره هاى آتش که از جهنم بر مى خیزد ابو دردا گفت : سپس بسیار گریست و پس از مدتى خاموش شد نه صدایى از او شنیده مى شد و نه حرکتى از او دیده مى شود با خود گفتم حتما در اثر شب زنده دارى خواب رفته منتظر ماندم نزدیک طلوع فجر خواستم ایشان را براى نماز صبح بیدار کنم بر بالین حضرت رفتم ناگهان دیدم ایشان مانند یک قطعه چوب خشک بر زمین افتاده است تکانش دادم حرکت نکرد صدایش زدم پاسخى نداد گفتم : انا لله و انا الیه راجعون ؛ به خدا على بن ابى طالب (علیه السلام ) از دنیا رفته است . سپس براى اینکه خبر مرگ او را به فاطمه (علیها السلام ) بدهم با سرعت به خانه على (علیه السلام ) روانه شدم و به آنها تسلیت گفتم . فاطمه (علیها السلام ) پرسید: او را چگونه و در چه حالتى یافتى من داستان را براى او نقل کردم .
فاطمه فرمود: اى ابو دردا به خدا قسم این همان غشى است که از خوف و خشیت خدا بر او عارض مى شود بستگان آب آوردند و به صورت آن حضرت پاشیدن و او به هوش آمد و چشمانش را باز کرد و به من که به شدت مى گریستم نگاهى کرد و گفت ابو دردا چرا گریه مى کنى ؟ گفتم : به خاطر آنچه به خودت روا مى دارى گریه مى کنم .
فرمود: پس چگونه خواهى بود هنگامى که ببینى مرا براى حسابرسى فرا خوانند و در حالى که گناهکاران به کیفر الهى یقین دارند و فرشتگان سختگیر اطرافم را احاطه کرده اند و ملائکه ى عذاب منتظر فرمان اند و من در پیشگاه خداوند قهار حاضر باشم و دوستان مرا تسلیم دادگاه عدل الهى نمایند و اهل دنیا بر من ترحم کنند و دل سوزانند.
البته در آن وقت بیش تر به حالم ترحم خواهى کرد زیرا در برابر خدایى قرار مى گیرم که هیچ چیز از او پنهان نیست . ابو دردا سپس گفت : به خدا قسم من چنین حالتى را براى هیچ یک از اصحاب رسول خدا (صلى الله علیه و آله و سلم ) ندیدم .
((ره توشه ماه رمضان ، سال 1423 قمرى و 1381 شمسى ، ص 320، نقل از بحار الانوار، ج 41، ص 11 و 12)).
ارتباط و انس حضرت امام على (علیه السلام ) با مردگان
حبه عرنى که یکى از یاران مخصوص امام على بن ابى طالب (علیه السلام ) بود مى گوید: من در حضور امام على (علیه السلام ) در کوفه بودم با آن حضرت به پشت کوفه (نجف اشراف ) رهسپار شدیم آن حضرت در وادى السلام توقف کرد دیدم آن حضرت در حالى است که گویا با اقوامى ارتباط برقرار نموده است و با آنها گفت و گو مى کنند من به پیروى از او ایستاده بودم تا اینکه خسته شدم و نشستم به قدرى که ملول و کوفته گشتم و بار دیگر ایستادم به قدرى که باز خسته شدم و باز نشستم به قدرى که ملول و کوفته شدم امام على (علیه السلام ) همچنان ایستاده بود و با افرادى نامرئى گفت و گو مى کرد برخاستم و ایستادم و روپوش خود را جمع کرد و عرض کردم اى امیر المؤ منین دلم به حال شما که آن قدر ایستادن شما به طول کشید مى سوزد آخر ساعتى استراحت کنید.
سپس رداى خود را به روى زمین پهن کردم تا آن حضرت بر روى آن بنشیند.
امام على (علیه السلام ) فرمود: اى حبه این ایستادن طولانى نبود مگر به خاطر گفت و گو با مؤ منى و انس با او عرض کردم اى امیر مؤ منان آیا مردگان نیز گفت و گو و انس دارند. فرمود: آرى اگر پرده از جلو چشم تو برداشته شود آنها را مى بینى که حلقه حلقه نشسته و با عمامه خود یا چیز دیگر پشت و ساق هاى پاى خود را به هم بسته و این گونه نشسته اند و با همدیگر گفت و گو مى نمایند. عرض کردم آیا آنها ارواح هستند یا اجسام ؟ فرمود: آنها ارواح هستند و هیچ مؤ منى در زمین از زمین هاى دنیا نمى میرد مگر اینکه به روح او گفته مى شود که به وادى السلام پیوندد. آنگاه فرمود همانا وادى السلام سرزمین از سرزمین بهشت عدن است .
((کتاب عالم برزخ نقل از فروع کافى ، ج 3، ص 243)).