على (عليه السلام ) از نگاه پيامبر صلى الله عليه و آله
رسول خدا (صلى الله عليه وآله ) فرمود:
ان الله جعل لاءخى عليا فضائل لا تحصى كثره ؛ فمن ذكر فضيله من فضائله مقرا بها غفرالله له ما تقدم . ذنبه و ما تاخر؛ و من كتب فضيله من فضائله لم تزل الملائكه تستغفر له ما بقى لذلك المكتوب رسم ؛ و من استمع الى فضيله من فضائله غفر الله ذنوبه التى اكتسبها بالاستماع ، و من نظر الى كتاب من فضائله غفرالله له ذنوبه التى اكتسبها بالنظر؛
خداوند براى برادرم على فضائلى قرار داده كه از شمارش بيرون است ؛ هر كس يكى از فضائل او را بيان كند و بدان معترف باشد خداوند گناهان گذشته و آينده اش را مى بخشد، و هر كس فضيلتى از فضايل او را بنويسد، تا وقتى كه از آن نوشته اثرى باقى است ، فرشته ها برايش طلب آمرزش مى كنند، و هر كس به فضايل على گوش سپارد، خداوند گناهانى را كه به وسيله گوش مرتكب شده است عفو مى كند، هر كس به نوشته اى كه در فضيلت على است نگاه كند، گناهانى كه به وسيله چشم انجام داده است مورد آمرزش قرار خواهد گرفت (2)
بخش اول : على (عليه السلام ) از ديدگاه شخصيت هاى برجسته شيعى
ناتوانى بشر از شناخت على (عليه السلام )
آيا على (عليه السلام ) يكى از بزرگان دنياست تا بزرگان را رسد كه از او دم زنند؟ يا فرشته وحى است كه فرشتگان ملكوت ، منزلت او را بشناسند؟ عارفان از چه ديدگاهى جز ديدگاه مرتبه عرفانى خويش مى خواهند به معرفى او پردازد؟ و فلاسفه با كدام مايه اى جز دانش هاى محدود خود مى خواهند به قله عظمت او دست يابند؟ شناختى كه بزرگان و عارفان و فيلسوفان - با همه فضايل و دانش هاى برينشان - از او دارند به قدر ظرفيت وجودى و آينه نفوس محدود آنهاست و على (عليه السلام ) غير آن است (3) O امام خمينى قدس سره
كتاب فضل تو
|
|
سخن از آن شخصيت عظيمى است كه بعد از رسول خدا، اشرف كلمات الهيه ، اكبر آيات ربانيه ، ادل دلايل جامعه ، اتم براهين ساطعه و وسايل كافيه و مظهر العجائب و معدن الغرائب است و مالك كل عظمت هاى انسان ما فوق برتر و خليفه الله بر حق است ، و دوستى او عنوان صحيفه مومن و علامت طهارت مولد است .
اگر انسان همه زبان هاى گويا را در دهان داشته باشد و با هر كدام جاودانه مدح و ثنا بگويد، از حرف نخستين مدح او، بيشتر نخواهد گفت ، و زبان حالش اين شعر خواهد بود:
|
|
در آن ميدانى كه پيامبر اعظم ، عقل كل ، خاتم رسل و هادى سبل ، بر حسب احاديث معتبر و مشهور بين مسلمين ، از آن حضرت آن همه تمجيد و تعريف رسا و پر معنا فرموده و او را با حق و قرآن ، و حق را با او لازم الاتصال و غير قابل افتراق دانسته و گاه فرموده است :
لو لا اءن تقول فيك طوائف من اءمتى ما قالت النصارى فى عيسى بن مريم لقت اليوم فيك مقالا لا تمر بملا من المسلمين الا و قد اءخذوا التراب من تحت قدمك للبركه (4)
و گاهى با زبان معجز بيان و حقيقت ترجمان فرموده :
لو اءن البحر مداد و الرياض اءقلام و الانس كتاب و الجن حساب ما اءحصوا فضائلك يا اءبا الحسن (5)
يا ارزش يكى از ميادين جهاد آن مجاهد فى سبيل الله را در راه اعتلاى كلمه الله و دفاع از حق ، افضل از عبادت جن و انس ، يا همه امت معرفى كرده ، ديگران در مدح و ثناى آن حضرت چه مى توانند بگويند؟ همه در برابر آفتاب جهان تاب محمدى و درياى بى كران علم احمدى - صلوات الله عليه - چون ذره و قطره ، بلكه از آن هم كم ترند.
حقيقت اين است كه با جمله ها و كلماتى كه حروف آن ها 29 حرف بيشتر نيست ، نمى توان از بزرگ بنده خاص و مخلص خدا كه در آيات بسيارى از قرآن ، خداوند متعال ، خود او را وصف و مدح فرموده است ، توصيف و ستايش كرد:
|
|
آنچه از آن امام عظيم و رهبر موحدان و پيشواى مجاهدان ، سرور زهاد و دادگران و اميرمومنان مدح و ستايش شده - هر چه رسا و شيوا بوده - تنها به ناحيه اى از نواحى عظمت آن حضرت اشاره شده است .
آن كه در مجلس معاويه و به درخواست و اصرار او، امام را به اين سخنان توصيف كرد:
كان و الله بعيد المدى ، شديد القوى ، تنفجر الحكمه من جوانبه و العلم من نواحيه ، يستوحش من الدنيا و زهرتها و ياءنس بالليل و وحشته و كان و الله غزير الدمعه و طويل الفكره ، يحاسب نفسه اذا خلى و يقلب كفيه على ما مضى ء، يعجبه من اللباس القصير و من المعاش الخشن و كان فينا كاءحدنا... (6)
و آن كه با اين جمله كوتاه احتياج الكل اليه و استغناؤ ه عن الكل دليل على اءنه امام الكل (7) او را ستود، و آن كه در وصف كلام ايشان مى گفت : كلامه فوق كلام المخلوق و دون كلام الخالق . (8)
و آن كه مى گفت : لو لا على لهلك عمر (9) و لولا سيفه لما قام للاسلام عمود (10)
و آن كه گفت : قتل فى محراب عبادته لشده عدله و آن بانوى شجاع و با معرفتى كه او را در حضور معاويه به اين دو شعر، مدح نمود:
|
|
|
|
|
و آن مرد مسيحى ، كه آن شخصيت بزرگ آفرينش و آن يگانه نمايش كمال وجود محمدى را به اين جمله ستايش كرده است :
فى عقيدتى اءن على بن اءبى طالب اول عربى لازم الروح الكليه فجاورها و سامرها (12)
و آن كه اين شرف و عزت را به اين بيان شرح داد:
|
|
|
|
|
|
|
|
هر يك به منقبتى از مناقب آن حضرت اشارتى كرده اند. چهارده قرن است كه علما و حكما از فضايل او گفته اند و تا علم ، فضيلت ، زهد، عدل و كمالات انسانى مورد ستايش است ، آيندگان نيز او را ستايش خواهد كرد.
با وجود اين قصايد و اشعار بى شمار و هزاران كتاب و مقاله كه جهت شرح شخصيت اين انسان اكمل و والا نوشته و همه داد سخن داده اند، باز همانند روزهاى نخست براى گويندگان و انديشمندان ، مجال سخن باز است و بلكه زمينه آن بيش از پيش مهياست .
همان گونه كه در احاديث شريفه بيان شده ، على (عليه السلام ) معجره اى است كه خدا به رسول گرامى اش خاتم الانبيا صلى الله عليه و آله عطا فرمود. معجزه اى كه از همه معجزات انبياى گذشته ، بزرگ تر و حيرت انگيزتر است و شايسته است كه بگوييم : اين سخن حضرت صادق (عليه السلام ) كه فرمودند الصوره الانسانيه هى اءكبر حجج الله على خلقه و هى الكتاب الذى كتبه بيده و هى الهيكل الذى بناه بحكمته و هى مجموع صور العالمين و هى المختصر من العلوم فى اللوح المحفوظ به واسطه شخصيتى چون على (عليه السلام ) بيان واقع و حقيقت مى شود. با عالم بزرگ معتزله (ابن ابى الحديد) هم نوا شده و بگوييم :
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
پس ، سزاوار است كه زمين ادب ببوسيم و خداوند متعال را به نعمت ولايت آن حضرت و فرزندان بزرگوارش تا حضرت صاحب وقت و ولى عصر و مالك امر، مولانا المهدى - ارواح العالمين له الفداء- حمد و سپاس بگوييم .
الحمدالله الذى جعلنا من المتمسكين بولايه اميرالمؤ منين و الائمه المعصومين سيما خاتمهم و قائمهم صلوات الله عليهم اءجمعين (13)
O آيه الله العظمى صافى گلپايگانى
جلوگيرى از گسترش فضايل على (عليه السلام )
تاريخ بشريت كمتر شخصيتى را چون على (عليه السلام ) سراغ دارد كه دوست و دشمن دست به دست هم دهند تا فضايل برجسته عالى او را مخفى و مكتوم سازند و مع الوصف ، نقل مكارم و ذكر مناقب او عالم را پر كند.
دشمن ، كينه و عداوت او را به دل گرفت و از روى بدخواهى در اخفاى مقامات و مراتب بلند او كوشيده ، و دوست ، كه از صميم دل به او مهر مى ورزيد، از ترس آزار و اعدام ، چاره اى نداشت جز آن كه لب فرو بندد، و به مودت و محبت او تظاهر نكند و سخنى درباره وى بر زبان نياورد.
تلاش هاى ناجوانمردانه خاندان اموى در محو آثار و فضايل خاندان علوى فراموش ناشدنى است . كافى بود كسى به دوستى على (عليه السلام ) متهم شود و دو نفر از همان قماش كه پيرامون دستگاه حكومت ننگين وقت گردد آمده بودند به اين دوستى گواهى دهند؛ آن گاه ، فورا نام او از فهرست كارمندان دولت حذف مى شد و حقوق او را از بيت المال قطع مى كردند.
معاويه در يكى از بخشنامه هاى خود به استانداران و فرماندارانش چنين خطالب كرد و گفت :
(( اگر ثابت شد كه فردى دوستدار على (عليه السلام ) و خاندان اوست نام او را از فهرست كارمندان دولت محو كنيد و حقوق او را قطع و از همه مزايا محرومش سازيد (14) . ))
در بخشنامه ديگرى گام فراتر نهاد و به طور موكد دستور داد كه گوش و بينى افرادى را كه به دوستى خاندان على تظاهر مى كنند ببرند و خانه هاى آنان را ويران كنند (15) .
در نتيجه اين فرمان ، بر ملت عراق و به ويژه كوفيان آن چنان فشارى آمد كه احدى از شيعيان از ترس ماموران مخفى معاويه نمى توانست راز خود را، حتى به دوستانش ابراز كند، مگر اين كه قبلا سوگندش مى داد كه راز او را فاش نسازد.
اسكافى در كتاب نقض عثمانيه مى نويسد:
دولت هاى اموى و عباسى نسبت به فضايل على (عليه السلام ) حساسيت خاصى داشتند و براى جلوگيرى از انتشار مناقب وى فقيهان و محدثان و قضات را احضار مى كردند و فرمان مى دادند كه هرگز نبايد درباره مناقب على (عليه السلام ) سخنى نقل كنند. و از اين جهت گروهى از محدثان ناچار بودند كه مناقب امام را به كنايه نقل كنند و بگويند: مردى از قريش چنين كرد (16) .
معاويه براى سومين بار به نمايندگان سياسى خود در استان هاى سرزمين اسلامى نوشت كه شهادت شيعيان على را در هيچ مورد نپذيرند! اما اين سخت گرى هاى بيش از حد نتوانست جلو انتشار فضايل خاندان على (عليه السلام ) را بگيرد. از اين جهت ، معاويه براى بار چهارم به استانداران وقت نوشت :
(( به كسانى كه مناقب و فضايل عثمان را نقل مى كنند احترام كنيد و نام و نشان آنان را براى من بنويسيد تا خدمات آنها را با پاداش هاى كلان جبران كنم . ))
يك چنين نويدى سبب شد كه در تمامى شهرها بازار جعل اكاذيب ، به صورت نقل فضايل عثمان ، داغ و پررونق شود و راويان فضايل از طريق جعل حديث درباره خليفه سوم ثروت كلانى به چنگ آرند. كار به جايى رسيد كه معاويه ، خود نيز از انتشارات فضايل بى اساس و رسوا ناراحت شد و اين بار دستور داد كه از نقل فضايل عثمان نيز خوددارى كنند و به نقل فضايل دو خليفه اول و دوم و صحابه ديگر همت گمارند و اگر محدثى درباره ابوتراب فضيلتى نقل كند فورا شبيه آن را درباره ياران پيامبر جعل كنند و منتشر سازند، زيرا اين كار براى كوبيدن براهين شعيان على موثرتر است (17)
مروان بن حكم از كسانى كه مى گفت : دفاعى كه على از عثمان كرد هيچ كس نكرد. با اين حال ، لعن امام (عليه السلام ) ورد زبان او بود. وقتى به او اعتراض كردند كه با چنين اعتقادى درباره على ، چرا به او ناسزا مى گويى ؟ در پاسخ گفت : پايه هاى حكومت ما جز با كوبيدن على و سب و لعن او محكم و استوار نمى گردد. برخى از آنان با آن كه به پاكى و عظمت و سوابق درخشان على (عليه السلام ) معتقد بودند، ولى براى مقام و موقعيت خود، به على و فرزندان او ناسزا مى گفتند.
عمر بن عبدالعزيز مى گويد:
(( پدرم فرماندار مدينه و از گويندگان توانا و سخن سرايان نيرومند بود و خطبه نماز را با كمال فصاحت و بلاغت ايراد مى كرد، ولى از آن جا كه ، طبق بخشنامه حكومت شام ، ناچار بود در ميان خطبه نماز، على و خاندان او را لعن كند هنگامى كه سخن به اين مرحله مى رسيد ناگهان در بيان خود دچار لكنت مى شد و چهره او دگرگون مى گشت ، و سلاست سخن را از دست مى داد. من از پدرم علت را پرسيدم . گفت : اگر آنچه را كه من از على مى دانم ، ديگران نيز مى دانستند كسى از ما پيروى نمى كرد، و من با توجه به مقام منيع على به او ناسزا مى گويم ، زيرا براى حفظ موقعيت آل مروان ناچارم چنين كنم (18) . ))
قلوب فرزندان اميه مالامال از عداوت على (عليه السلام ) بود، وقتى گروهى از خيرانديشان به معاويه توصيه كردند كه دست از اين كار بردارد، گفت : اين كار را آن قدر ادامه خواهيم داد كه كودكان ما با اين فكر بزرگ شوند و بزرگانمان با اين حالت پير گردند!
لعن و سب على ، شصت سال تمام بر فراز منابر و در مجالس وعظ و خطابه و درس و حديث ، در ميان خطبا و محدثان وابسته به دستگاه معاويه ادامه داشت و به حدى موثر افتاد كه مى گويند: روزى حجاج به مردى تندى كرد و با او به خشونت سخن گفت و او كه فردى از قبيله بنى اءزد بود رو به حجاج كرد و گفت : اى امير! با ما اين طور سخن مگو؛ ما داراى فضيلت هايى هستيم . حجاج از فضايل او پرسيد و او در پاسخ گفت : يكى از فضايل ما اين است كه اگر كسى بخواهد با ما وصلت كند نخست از او مى پرسم كه آيا ابوتراب را دوست دارد يا نه ! اگر كوچك ترين علاقه اى به او داشته باشد هرگز با او وصلت نمى كنيم . عداوت ما با خاندان على به حدى است كه در قبيله ما مردى پيدا نمى شود كه نام او حسن يا حسين باشد، و دخترى نيست كه نام او فاطمه باشد. اگر به يكى از افراد قبيله ما گفته شود كه از على بيزارى بجويد فورا از فرزندان او نيز بيزارى مى جويد (19) .
بر اثر پافشارى خاندان اميه در اخفاى فضايل على (عليه السلام ) و انكار مناقب او، درست انگاشتن بدگويى درباره آن حضرت چنان در قلوب پير و جوان رسوخ كرده بود كه آن را يك عمل مستحب و بعضا فريضه اى اخلاقى مى شمردند. روزى كه عمر بن عبدالعزيز بر آن شد كه لكه ننگين را از دامن جامعه اسلامى پاك سازد ناله گروهى از تربيت يافتگان مكتب اموى بلند شد كه : خليفه مى خواهد سنت اسلامى را از بين ببرد!
با اين همه ، صفحات تاريخ اسلام گواهى مى دهد كه نقشه هاى ناجوانمردانه فرزندان اميه نقش بر آب شد و كوشش هاى مستمر آنان نتيجه معكوس داد و آفتاب وجود سرا پا فضيلت امام (عليه السلام ) از وراى اوهام و القائات خطيبان دستگاه اموى به روشنى درخشيدن گرفت . اصرار و انكار دشمن نه تنها از موقعيت و محبت على (عليه السلام ) در دل هاى بيدار نكاست ، بلكه سبب شد درباره آن حضرت بررسى بيشترى كنند و شخصيت امام (عليه السلام ) را به دور از جنجال هاى سياسى مورد قضاوت قرار دهند، تا آن جا كه عامر نوه عبدالله بن زبير دشمن خاندان علوى به فرزند خود توصيه كرد كه از بدگويى درباره على (عليه السلام ) دست بردارد، زيرا بنى اميه او را شصت سال در بالاى منابر سب كردند، ولى نتيجه اى جز بالا رفتن مقام و موقعيت على (عليه السلام ) و جذب دلهاى بيدار به سوى وى نگرفتند (20) .
شخصيت مادر (21) على (عليه السلام )
مادر وى ، فاطمه دختر اسد فرزند هاشم است . وى از نخستين زنانى است كه به پيامبر ايمان آورد و پيش از بعثت از آيين ابراهيم (عليه السلام ) پيروى مى كرد. او همان زن پاكدامنى است كه به هنگام شدت يافتن درد زايمان راه مسجدالحرام را پيش گرفت و خود را به ديوار كعبه نزديك ساخت و چنين گفت :
خداوندا! به تو و پيامبران و كتابهايى كه از طرف تو نازل شده اند و نيز به سخن جدم ابراهيم سازنده اين خانه ايمان راسخ دارم . پروردگارا! به پاس احترام كسى كه اين خانه را ساخت و به حق كودكى كه در رحم من است ، تولد اين كودك را بر من آسان فرما.
لحظه اى نگذشت كه فاطمه به صورت اعجازآميزى وارد خانه خدا شد و در آن جا وضع حمل كرد (22) .
اين فضيفلت بزرگ را قاطبه محدثان و مورخان شيعه و دانشمندان علم انساب در كتاب هاى خود نقل كرده اند. در ميان دانشمندان اهل تسنن نيز گروه زيادى به اين حقيقت تصريح كرده ، آن را يك فلضيلت بى نظير خوانده اند (23) .
حاكم نيشابورى مى گويد:
ولادت على (عليه السلام ) در داخل كعبه به طور تواتر به ما رسيده است (24) .
آلوسى بغدادى صاحب تفسير معروف مى نويسد:
تولد على (عليه السلام ) در كعبه در ميان ملل جهان مشهور و معروف است و تا كنون كسى به اين فضيلت دست نيافته است (25)
O آيه الله جعفر سبحانى
از من بپرسيد!
من در تاريخ نديده ام كه پيش از مولاى ما اميرالمؤ منين (عليه السلام ) كسى خود را در معرض مسائل پيچيده و انبوه سوال ها قرار دهد و با دلى استوار در ميان انجمن دانش غريو بر آورد كه (( از من بپرسيد )) ! جز برادر بزرگوار آن حضرت ؛ يعنى پيامبر بزرگ اسلام صلى الله عليه و آله ، زيرا تنها آن حضرت بود كه بارها مى فرمود: (( از هر چه مى خواهيد از من بپرسيد، و هيچ چيزى از من نمى پرسيد جز آن كه شما را از آن خبر دهم )) . و اميرالمؤ منين (عليه السلام ) همان گونه كه علم حضرتش را به ارث برد اين كرامت و امثال آن را نيز به ارث برده است و آن دو بزرگوار در همه مكارم دوشادوش هم بوده اند، و نيز پس از اميرالمؤ منين (عليه السلام ) كسى بدين سخن لب نگشود جز آن كه كارش به رسوايى كشيد و چون چارپايانى در گل فرو ماند و با دست خود از جهل سرپوشيده خويش پرده برداشت ، از جمله :
1. مقاتل بن سليمان در مجلسى نشست و گفت : از من بپرسيد از هر چه زير عرش است تا آن چه در پستوى خانه ها مى اندوزيد. مردى گفت : هنگامى كه آدم حج كرد سر او را چه كسى تراشيد؟ سليمان گفت : اين پرسش كار شما نيست ، بلكه خدا خواست كه مرا به سبب عجبى كه به من دست داده بود گرفتار سازد (26) .
2. حكايت است كه (( مقاتل )) وارد كوفه شد و گفت : از هر چه مى خواهيد از من بپرسيد. ابوحنيفه كه جوان نورسى بود در آن مجلس حضور داشت ، پرسيد: آن مورچه اى كه هنگام ورود سليمان سخن گفت نر بود يا ماده ؟ و او در جواب فروماند، ابوحنيفه خود گفت : آن مورچه ماده بود، گفتند: از كجا دانستى ؟ گفت : از اين كه در آيه آمده : (( قالت )) و اگر نر بود بايد (( قال نمله )) مى گفت ، زيرا لفظ نمله مانند حمامه و شاه (كبوتر و گوسفند) درباره مذكر و مونث هر دو به كار مى رود (27)
3. اين جوزى روزى بر منبر گفت : از من بپرسيد پيش از آن كه مرا نيابيد. زنى درباره اين روايت پرسيد كه على (عليه السلام ) در شبى به نزد جنازه سلمان رفت و او را كفن و دفن كرد و بازگشت . گفت اين مطلب را روايت كرده اند. زن گفت : جنازه عثمان هم سه روز در زباله دان افتاده بود و على (عليه السلام ) هم در مدينه بود ولى جنازه او را دفن نكرد!
گفت : درست است زن گفت : پس حتما در يكى از اين دو مورد اشتباه كرده است ! ابن جوزى گفت : اگر بدون اجازه شوهرت از خانه بيرون آمده اى لعنت خدا بر توست و اگر با اجازه او بوده لعنت خدا بر اوست . زن گفت : آيا عايشه كه براى جنگ با على (عليه السلام ) از خانه بيرون شد، با اجازه پيامبر صلى الله عليه و آله بود يا نه ؟ ابن جوزى سكوت كرد و پاسخى نتوانست بدهد (28)
O علامه امينى (ره )
سر شگفتى سخنان على (عليه السلام )
در وحى و آسمانى بودن قرآن همين بس كه او تنها مكتبى است كه شاگردى مانند على بن ابى طالب (عليه السلام ) را تربيت نموده و تحويل اجتماع داده است كه دانشمندان بزرگ دنيا درك اسرار و رموز كلمات آن بزرگوار را مايه افتخار و مباهات خود مى دانند و محققان و متفكران جهان از درياى علمش سيراب مى شوند، آن حضرت در خطبه هاى خود به هر موضوعى كه مى پردازد و گفتار خويش را به هر جهت و ناحيه اى كه متوجه مى سازد، براى هيچ كس جاى حرف و گفتارى باقى نمى گذارد.
اگر كسى وارد سيره و تاريخ زندگى اميرمؤ منان (عليه السلام ) نشود، خيال مى كند آن حضرت در هر رشته و موضوعى كه سخن مى گويد، تمام عمر خويش را در تحقيق همان موضوع به پايان رسانيده و در آن رشته خاص مهارت و تخصص پيدا كرده است ، ولى جاى ترديد نيست كه علوم و معارف امير مومنان (عليه السلام ) به منبع وحى متكى بوده و از آن مبدا، اتخاذ و اقتباس شده است ، زيرا اگر كسى با تاريخ جزيره العرب و مخصوصا با تاريخ حجاز قبل از اسلام آشنا باشد، نمى تواند باور كند سخنان او از سرچشمه ديگرى جز سرچشمه غيب سرازير شده باشد.
چه نيكو سخنى است ، آنچه درباره نهج البلاغه و سخنان على (عليه السلام ) گفته شده است كه : (( پايين تر از كلام خالق و بالاتر از كلام مخلوق است . ))
اين است كه مى گوييم : تصديق نمودن اميرمومنان (عليه السلام )، معجزه بودن قرآن را با آن مقام ارجمندى كه در بلاغت ، معارف و علوم دارد، دليل و گواه حقى است بر اين كه قرآن جز وحى الهى و گفتار خدا چيز ديگرى نيست زيرا:
اولا: تصديق نمودن اميرمؤ منان (عليه السلام ) در اثر جهل و بى اطلاعى نمى تواند باشد و قطعا از روى تخصص و كارشناسى است . چون آن حضرت خلاق فصاحت و بلاغت است ، منبع و سرچشمه تمام علوم اسلامى است و عالى ترين نسخه و نمونه اى است در علوم و معرفت ، شخصيت فوق العاده اى است كه دوست و دشمن بر نبوغ سرشار و مقام شامخ وى اعتراف دارند.
ثانيا: اين تصديق همان طور كه در اثر جهل و بى اطلاعى نبوده است ، يك تصديق ظاهرى و متكى بر اغراض مادى هم نيست ، زيرا كه اميرمؤ منان (عليه السلام ) مجسمه تقوا و پرهيزگارى است . او مردى است كه از دنيا و از زر و زيورش چشم پوشيد و آن گاه كه با وى شرط نمودند كه با روش ابوبكر رفتار كند، رعامت و رياست را زير پا نهاد و زير بار چنين شرطى نرفت . او همان كسى است كه با معاويه ظاهر سازى ننمود و براى تثبيت حكومت خويش ، حكومت ظالمانه او را حتى براى چند روزى امضا نكرد، چه آن كه از عواقب خطرناك اين كار با اطلاع بود.
با اين سوابق درخشانى كه امير مومنان (عليه السلام ) از آن برخوردار است ، به خوبى روشن مى گردد كه شهادت او بر اعجاز قرآن يك شهادت حقيقى است و شهادت از روى علم ، تخصص و تقوا است كه از ايمان كامل و عقيده راسخ او سرچشمه مى گيرد، اين همان حقيقت انكار ناپذيرى است كه جز آن نمى تواند باشد (29)
O حضرت آيت الله العظمى خوئى (ره )
وصى پيامبر
اين كه بنده ، جناب اميرالمؤ منين را به لقب (( وصى )) نام مى برم ، جهتش اين است كه به شهادت مآخذ صحيح و شعراى زمان صدر اسلام و كتاب هاى اصيل اسلامى ، حضرت اميرالمؤ منين در صدر اسلام ، به (( وصى )) شناخته شده است ، من شواهد در اين باره فراوان دارم . در جايى از شرح نهج البلاغه ، به عنوان هدايت و ارشاد، بسيارى از ماخذ را كه از همان صدر اسلام كسانى او را به وصى وصف كرده اند، و در اشعار و غير اشعار نام برده اند جمع آورى كرده ام ، ايشان به وصى شناخته شده بود، همان طور كه حرف حق به زبان فخر رازى ، در تفسير كبيرش (30) جارى شده ، بنى اميه دست به دست هم دادند كه آثار اميرالمؤ منين (عليه السلام ) را محو كنند و يكى از كارهايشان اين بود كه بالاخره ، اين اشتهار و اين لقب را برداشتند، والاايشان معروف بود به (( وصى )) - صلوات الله عليه (31)
O استاد حسن زاده آملى
نمونه كامل تربيت پيامبر صلى الله عليه و آله
على بن ابى طالب (عليه السلام )، نخستين نمونه كاملى از تعليم و تربيت پيغمبر اكرم صلى الله عليه و آله است .
على (عليه السلام ) از اوان كودكى در دامن پيغمبر اكرم صلى الله عليه و آله پرورش يافته بود، و پس از آن تا آخرين لحظات زندگى آن حضرت مانند سايه به دنبال وى بود و پروانه وار پيوسته به دور شمع وجودش مى گشت و آخرين لحظه اى كه از آن حضرت مفارقت كرد لحظه اى بود كه جسد پاك او را بغل گرفته به خاك سپرد.
شخصيت جهانى
على (عليه السلام ) شخصيت جهانى دارد و به جرات مى توان گفت كه بحث و گفت و گويى كه در مورد اين شخصيت بزرگ شده ، در مورد هيچ يك از شخصيت هاى بزرگ جهانى نشده است ، دانشمندان و نويسندگان شيعه و سنى ، مسلمان و غير مسلمان بيش از هزار كتاب در اطراف شخصيت وى نوشته اند.
مجسمه فضايل
با اين همه بحث و كنجكاوى بيرون از شمار كه دوست و دشمن درباره آن حضرت كرده اند كسى نتوانسته است نقطه ضعفى در ايمان آن حضرت پيدا كند، يا در شجاعت ، عفت ، معرفت ، عدالت و ساير اخلاق پسنديده وى خرده اى بگيرد، زيرا وى شخصى بود كه جز فضيلت و كمال چيزى نمى شناخت و نيز جز فضيلت و كمال چيزى در بر نداشت .
پيرو واقعى پيامبر
على (عليه السلام ) به شهادت تاريخ در ميان همه زمامداران كه از روز رحلت پيغمبر اكرم صلى الله عليه و آله تا كنون به مسند زمامدارى رسيده اند، تنها كسى است كه در مدت زمامدارى خود در جامعه اسلامى با سيرت پيغمبر اكرم صلى الله عليه و آله رفتار نمود و سر موئى از روش آن حضرت منحرف نشد و قوانين و شرايع اسلام به همان شكل كه در حيات پيغمبر اكرم صلى الله عليه و آله اجرا مى شد، بدون كم ترين دخل و تصرف اجرا نمود.
در قضيه شوراى شش نفرى براى تعيين خليفه كه پس از در گذشت خليفه دوم طبق دستور وى منعقد شده بود بعد از گفت و گوى زياد امر خلافت ميان على (عليه السلام ) و عثمان مردد شد. خلافت را به على (عليه السلام ) عرضه داشتند به اين شرط كه (( ميان مردم با سيرت خليفه اول و دوم رفتار كند )) آن حضرت نپذيرفته فرمود: من از علم خود قدم فراتر نمى گذارم )) سپس به عثمان به همان شرط عرضه داشتند وى پذيرفت و خلافت را برد، اگر چه پس از خلافت سيرت ديگرى اتخاذ كرد.
جهاد على (عليه السلام ) و بقاى اسلام
على (عليه السلام ) در جانبازى ها و فداكارى ها و از خود گذشتگى هايى كه در راه حق نمود، در ميان ياران پيغمبر اكرم صلى الله عليه و آله رقيب ندارد. هرگز نمى توان انكار كرد كه اگر اين پيشتاز از خود گذشته اسلام نبود كفار و مشركين در شب هجرت و پس از آن در هر يك از جنگ هاى بدر، احد، خندق ، خيبر و حنين نور نبوت را به آسانى خاموش كرده و پرچم حق را سرنگون ساخته بودند.
على (عليه السلام ) و ساده زيستى
على (عليه السلام ) در نخستين روزى كه پاى در محيط اجتماع گذاشت ، زندگى بسيار ساده اى داشت در زمان حيات پيغمبر اكرم صلى الله عليه و آله و پس از رحلت و حتى در ايام خلافت پر عظمت خود درزى فقرا و با افتاده ترين وضعى زندگى مى كرد؛ در خوراك ، پوشاك و مسكن از بى بضاعت ترين افراد امتيازى نداشت و مى فرمود: (( زمامدار يك جامعه بايد طورى زندگى كند كه مايه تسلى افراد نيازمند و پريشان حال باشد، نه موجب حسرت و دلشكستگى آنان )) . روزى كه شهيد شد با آن فرمانرواى سراسر كشور اسلامى بود فقط هفتصد درهم داشت كه مى خواست براى خانه خود خدمتكارى تهيه كند.
على (عليه السلام ) و كارگرى
على (عليه السلام ) براى رفع نيازمندى هاى زندگى كار مى كرد و به ويژه به فلاحت علاقه داشت و به درختكارى و استخراج قنوات مى پرداخت ، ولى هر چه از اين راه به دست مى آورد يا از غنائم فراوان جنگى عايدش مى شد ميان فقرا قسمت مى كرد و املاكى را كه آباد مى كرد وقف مى نمود، يا فروخته ، پول آن را به نيازمندان مى رسانيد. در ايام خلافت خود يك سال دستور داد كه عوايد اوقاف وى را اول پيش خودش بياورند بعد به مصرف برسانند وقتى كه عوايد نامبرده جمع مى شد 24000 دينار طلا بود.
مظهر شجاعت و جوانمردى
على (عليه السلام ) در آن همه جنگ ها كه شركت نمود با حريفى رو به رو نشد، مگر اين كه او را از پاى در آورد و هرگز به دشمنى پشت نكرد و مى فرمود: (( اگر همه عرب به مخالفت و جنگ من برخيزند، خود را نبازم و باكى ندارم )) .
على (عليه السلام ) با چنين شجاعت و دلاورى كه تاريخ شجاعان جهان رقيب و قرينى بر آن ياد نكرده است بى اندازه مهربان و با عطوفت و جوانمرد و با فتوت بود. در جنگ ها زنان و كودكان و ناتوان را نمى كشت ، و اسير نمى گرفت ، و فراريان را تعقيب نمى كرد. در جنگ صفين لشكريان معاويه سبقت گرفته شريعه فرات را اشغال كردند و آب را به روى لشكريان آن حضرت بستند. آن حضرت با جنگ خونينى شريعه را گرفت پس از آن امر كرد راه آب را به روى دشمن باز كنند.
پناه درماندگان و يتيمان
در زمان خلافت ، بى حاجب و دربان همه كس را به حضور مى پذيرفت و تنها و پياده راه مى رفت و در كوچه و بازار مى گشت و مردم را به ملازمت تقوا امر و از تعدى به همديگر باز مى داشت و با مهربانى و فروتنى به درماندگان و بيوه زنان كمك مى نمود و يتيمان بى پناه را در منزل خود نگه داشته ، شخصا به حوايج زندگى آنان قيام مى كرد و به تربيتشان مى پرداخت .
دشمن جهل و نادانى
على (عليه السلام ) به علم و دانش ارزش خاصى قائل بود و به نشر معارف عنايت مخصوصى به خرج مى داد و مى فرمود:
(( هيچ دردى مانند نادانى نيست )) . در جنگ خونين جمل مشغول آراستن صف هاى لشكر خود بود كه عربى پيش آمده معناى (( توحيد )) را پرسيد، مردم از هر سو به مرد عرب تاخته پرخاش كردند كه اين چنين ساعتى نه وقت اين گونه سوال و بحث است . آن حضرت مردم را از اعرابى دور كرد و فرمود: (( ما با مردم براى زنده كردن همين حقايق مى جنگيم )) ؛ آن گاه اعرابى را پيش طلبيد و در حالى كه به آراستن صف ها مى پرداخت با بيانى جذاب مساله را براى وى تشريح نمود.
نظير اين قضيه را كه حكايت از انضباط دينى و نيروى خدائى شگفت آور آن حضرت مى كند در جنگ صفين نيز نقل كرده اند: در حالى كه لشكر مانند دو درياى خروشان به هم ريخته و سيل خون از هر سو جارى بود به يكى از سربازان خود رسيده آبى براى نوشيدن خواست . سرباز نامبرده كاسه اى چوبين در آورد و پر از آب كرده تقديم داشت . آن حضرت در كاسه تركى مشاهده نموده فرمود: (( در اسلام نوشيدن آب در چنين ظرفى مكروه است )) سرباز عرض كرد: در چنين حالى كه در زير باران تير و برق هزاران شمشير ايستاده ايم مجالى براى اين دقت نيست . پاسخى كه شنيد خلاصه اش اين بود كه (( ما براى اجراى همين مقرارت دينى مى جنگيم ، و مقررات بزرگ و كوچك ندارد )) .
مبتكر قواعد زبان عربى و دقايق علمى
على (عليه السلام ) نخسيتن كسى است كه پس از پيغمبر صلى الله عليه و آله در حقايق علمى به طرز تفكر فلسفى ، يعنى استدلال آزاد سخن گفت و اصطلاحات علمى زيادى وضع كرد و براى حفظ قرآن كريم از غلط و تحريف ، قواعد دستور زبان عربى (علم نحو) را وضع و تنظيم نمود.
دقايق علمى و معارف الهى و مسائل اخلاقى و اجتماعى و سياسى و حتى رياضى كه در سخنرانى ها و نامه ها و ساير بيانات شيواى آن حضرت به دست ما رسيده ، حيرت آور است .
آرى على (عليه السلام ) به شهادت سخنرانى ها و نامه ها و كلمات قصار و بيانات درربار كه از وى به يادگار مانده در ميان مسلمانان آشناترين فردى است به مقاصد عاليه قرآن كه معارف اعتقادى و علمى اسلام را به نحوى كه شايد و بايد دريافته است و صحت حديث شريف نبوى كه فرمود: (( انا مدينه العلم و على بابها )) را به ثبوت رسانيده و اين علم را با عمل توام داشته است .
كوتاه سخن آن كه شخصيت برجسته آن حضرت به وصف نمى گنجد و فضايل بى پايان وى از شماره بيرون است و هرگز تاريخ ، شخصيتى را به يادگار ندارد كه به اندازه وى افكار دانشمندان و انظار متفكران جهان را به خود جلب كرده باشد (32) .
ادب و معرفت على (عليه السلام )
هزاران خطبه ، نامه ، كلمات قصار در منابع گوناگون از امير مومنان على (عليه السلام ) نقل شده ، اما يكى از آنها مربوط به زمان پيامبر (صلى الله عليه وآله ) نيست ، اگر كسى داراى چنين علم مواجى باشد اما تادبا در زمان پيغمبر (صلى الله عليه وآله ) كلامى نگفته باشد، حاكى از اوج وظيفه شناسى اوست . (33)
O علامه سيد محمد حسين طباطبايى (ره )
اقيانوس بى كران علم و حكمت
از دائره المعارف فضايل علمى و عملى او هيمن چند سطر بس كه تا زمانى كه رسول خدا صلى الله عليه و آله حيات داشت ، ادبش اقتضاى ، اظهار علم و عرفان نمى كرد، و همچون ماهى تحت الشعاع آفتاب بود، و بعد از آن حضرت هم در محاق اختناق از نور افشانى باز مانده بود و در مدت پنج سال - تقريبا - با ابتلاى به فتنه جنگ هاى خانمان سوزى چون جنگ جمل ، صفين و نهروان ، فرصت اندكى كه پيش آمد، اگر بر كرسى سخن نشست گفتارش به نقل ابن ابى الحديد معتزلى : دون كلام خالق و فوق كلام مخلوقين بود (34) و تنها براى معرفت خدا و تربيت نفس و نظام جامعه ، مراجعه به خطبه اول نهج البلاغه و خطبه متقين و عهد مالك اشتر بس است كه نشان دهد چه اقيانوسى از حكمت علمى و عملى است كه اين نمونه ها قطره هايى از آن درياست .
شير بيشه توحيد
اگر در ميدان جنگ قدم زد تاريخ مانندش دلاورى نديد كه زرهش پشت نداشته باشد، و در يك شب 523 تكبير بگويد و به هر تكبيرى دشمنى را به خاك بيفكند، و همان شب هم ما بين دو صف به نماز شب بايستد و با اين كه تيرها از راست و چپ مى باريد و در برابرش به زمين مى ريخت ، بدون كم ترين اضطرابى مانند اوقات ديگر از انجام وظايف بندگى غافل نشود و مانند فارس يل يل عمرو بن عبدود را بر خاك بيفكند كه عامه و خاصه از رسول خدا صلى الله عليه و آله روايت كردند كه فرمود: لمبارزه على بن ابى طالب لعمروبن عبدود افضل من عمل امتى الى يوم القيامه (35) و روز فتح خبير بطل يهود مرحب را به يك شميشير دو نيمه كند، و بعد از آن به هفتاد سوار حمله نمايد و آنها را از پاى در آورد، كه مسلمانان و يهوديان متحير شوند، و اين شجاعت را با خوف و خشيتى جمع كند، كه هنگام شروع به وضو رنگش از ترس خدا مى پرد و وقت نماز بدنش مى لرزيد، مى گفتند چه شده كه چنين حالتى دست داده ؟ مى فرمود: (( وقت امانتى رسيده كه بر آسمان و زمين و كوه ها عرضه شد و از تحملش ابا كردند و انسان آن امانت را برداشت ، كسى كه روز در ميدان جنگ از هيبتش لرزه به اندام دلاوران مى افتاد، شب در محراب عبادت مانند مار گزيده به خود مى پيچيد و با چشم گريان مى گفت : (( اى دنيا! اى دنيا! غير مرا مغرور كن ! من تو را سه طلاقه كردم ، آه ! آه ! از كمى توشه و دورى راه )) .
على (عليه السلام ) و زخارف دينا
سائلى از او سوال كرد، امر كرد هزار به او بدهيد، كسى كه به او فرمان داد پرسيد هزار از طلا بدهيم يا از نقره ؟ فرمود: هر دو نزد من دو سنگ است ، آنچه براى سائل نفعش بيشتر است به او بده .
در كدام امت و ملت شجاعتى ديده شده ، توام با چنين سخاوتى كه در ميدان جنگ در حال محاربه با مشركى بود، مشرك گفت : يا ابن ابى طالب هبنى سيفك .
شميشر را به جانب او افكند، مشرك گفت : عجبا! اى پسر ابى طالب در چنين وقتى شمشير خود را به من مى دهى ؟ فرمود: تو دست سوال به سوى من دراز كردى و رد سائل از كرم نيست ، آن مشرك خود را به زمين افكند و گفت : اين سيره اهل دين است ، قدمش را بوسيد و مسلمان شد.
ابن زبير نزد آن حضرت آمد و گفت : در حساب پدرم ديدم كه از پدرت هشتاد هزار درهم طلبكار است ؛ آن مال را به او داد، بعد از آن آمد و گفت : در آنچه گفتم غلط كردم ، پدر تو از پدرم هشتاد هزار درهم طلب داشت ، فرموده آن مال بر پدرت حلال ، و آنچه از من گرفتى براى خودت باشد.
كجا زمانه مقامى را نشان دارد كه از مصر تا خراسان قلمرو ملك او باشد، و شب بر دوش نان و خرما به صورت ناشناس به در خانه يتيمان ببرد؟! در روزگار خلافتش در بازار بزازها با نوكر خود راه برود، و دو پيراهن كرباس بخرد و آن را كه بهتر است به نوكر بپوشاند كه غريزه زينت طلبى جوان تامين شود و جامه پست تر را خود بپوشد.
با آن كه حزاين سيم و زر در اختيارش بود، فرمود: و الله لقد رقعت مدرعتى هذه حتى استحييت من راقعها (36) .
غنميتى خدمت آن حضرت آوردند كه بر آن غنيمت گرده نانى بود، و كوفه هفت محله داشت ، آن غنميت را با گرده نان هفت قسمت كرد، مقسم هر محلى را خواست و قسمتى از آن غنيمت را با قسمتى از آن نان به آن مقسم داد، و در هر تقسيم غنيمتى بعد از قسمت ، دو ركعت نماز مى خواند و مى فرمود: (( الحمدلله الذى اءخرجنى منه كما دخلته (37) )) .
و در روزگار حكومتش شمشيرش را در بازار به فروش گذاشت ، و فرمود به خدايى كه جان على در يد اوست ، اگر بهاى ازارى مى داشتم اين شمشير را نمى فروختم .
در هر روزى كه مصيتى به آن حضرت مى رسيد، آن روز هزار ركعت نماز مى خواند و بر شصت مسكين تصدق مى كرد و تا سه روز روزه مى گرفت .
هزار بنده با كد يمين و عرق جبين آزاد كرد، و هنگامى كه از دنيا رفت هشتصد هزار درهم مقروض بود.
سفره رعيت
شبى كه براى افطار به خانه دختر خود مهمان بود، بر سر سفره دختر فرمانرواى آن كشور پهناور، قوتى به جز نان جوى و نمك و كاسه شيرى نبود، به نان جو و نمك افطار كرد و لب به شير نزد كه مبادا سفره او رنگين تر از سفره رعيت او باشد.
تاريخ كجا ديده كسى كه از مصر تا خراسان زير نگين سلطنت اوست ، برنامه حكومت او نسبت به خود و فرمانروايان مملكتش آن باشد كه در نامه آن حضرت به عثمان بن حنيف منعكس است ، و مضمون قريب به مفاد آن نامه اين است :
على (عليه السلام ) و سفره رنگين
(( اى پسر حنيف به من رسيده كه مردى از فتيه (38) اهل بصره تو را به مهمانى به خوان طعامى دعوت كرده ، و تو هم به آن شتافتى ، خوراك هاى رنگارنگ و قدح ها براى تو آورده شده ، و گمان نمى كردم تو دعوت قومى را اجابت كنى ، كه بينواى آنها با جفا رانده شده ، و بى نياز آنها بر آن سفره دعوت شده باشند؛ ببين دندان بر چه خوراكى مى گذارى ، پس آنچه مورد شبه است دور انداز، و آنچه يقين دارى حلال است از آن استفاده كن ، آگاه باش كه براى هر ماءمومى امامى است كه به او اقتدا كند، و به نور علم او استضائه نمايد، امام شما از دنياى خود به دو جامه كهنه و دو قرض نان اكتفا كرد، شما بر اين كار قدرت نداريد، ولى مرا به پرهيزكارى و كوشش و عفت و درستكارى كمك كنيد. و الله من از دنياى شما طلايى گنجينه نكردم ، و از غنايم آن مالى ذخيره ننمودم ، و براى جامه كهنه ام جامه كهنه ديگرى آماده نكرده م ، و از زمين اين دنيا يك وجب براى خود به چنگ نياوردم - تا آن جا كه مى فرمايد - اگر بخواهم به عسل مصفى و مغز گندم و بافته هاى ابريشم ، راه مى برم ، ولكن هيهات كه هواى من بر من غلبه كند، و حرص من مرا به اختيار طعام ها بكشد، و حال آن كه شايد در حجاز و يمامه كسى باشد كه دسترسى به قرص نانى نداشته ، و سيرى را نديده باشد (39) .
حكومت اسلامى را بايد در آينه وجود كسى ديد كه در كوفه است ، و احتمال وجود شكم گرسنه اى در حجاز يا يمامه نمى گذارد دست به غذاى لذيذى دراز كند و براى جامه كرباس كهنه اى كه بر تن دارد، بدلى تهيه نمى كند، و يك وجب زمين براى خود حيازت نمى نمايند، و از خوراك و پوشاك و مسكن دنيا بهره او همين است تا مبادا كه معيشت او از فقيرترين افراد رعيتش بهتر باشد.
على (عليه السلام ) و حقوق اهل ذمه
در قلمرو و سلطنت او عدالتى حكومت مى كند كه زره را نزد يهودى مى بيند و به او مى فرمايد: اين زره من است ، آن يهودى كه در شرايط ذمه زندگى مى كند با كمال جرات مى گويد: نمى دانم تو چه مى گويى ، بين من و تو قاضى مسلمين بايد حكم كند.
با آن كه مى داند يهودى خيانت كرده و زره او را ربوده ، با او نزد قاضى مى رود و چون قاضى به احترام آن حضرت قيام مى كند، او را براى اين امتياز مواخذه مى نمايد و مى فرمايد: اگر مسلمان بود با او در مقابل تو مى نشستم .
و عاقبت يهودى در مقابل اين عدل مطلق اعتراف مى كند و اسلام مى آورد، و اميرالمؤ منين على (عليه السلام ) زره را با مركب خود به او مى بخشد، يهودى مسلمان شده از آن حضرت جدا نمى شود تا در جنگ صفين به شهادت مى رسد.
هنگامى كه خبردار شد خلخال از پاى يك زنى كه در ذمه اسلام است كشيده شده ، تحمل اين قانون شكنى را نداشت و فرمود:فلوا ان امراء مسلما مات من بعد هذا اءسفا ما كان به ملوما، بل كان به عندى جديرا. (40)
و در رهگذر چون ديد پيرمردى دست سوال دراز كرده ، به جستجو بر آمد كه موجب گدايى او چيست ؟ به آن حضرت دلدارى دادند كه اين پيرمرد نصرانى است ؛ بر آشفت كه چگونه در جوانى از او كار كشيدند و در روزگار پيرى او را به حال خود واگذاشته اند كه گدايى كند؟! و فرمان داد كه بر او از بيت المال انفاق كنند.
على (عليه السلام ) و حقوق خدا و خلق
در رعايت حق خلق چنين بود كه اگر اقاليم هفت گانه را با آنچه در زير آسمان آنهاست به او بدهند تا پوست جوى كه دست رنج مورچه اى است از دهان او بگيرد. نمى پذيرفت ، و در رعايت حق خالق چنان بود كه او را به شوق ثوابش و از ترس عقابش عبادت نمى كرد، بلكه به جهت اهليت او براى عبادت به بندگى اش قيام مى كرد.
پيغمبر اسلام همچنان كه خود فرمود: (( انا اءديب الله و على اءديبى (41) )) بشريت را به تربيت چنين انسانى به كمال آدميت رساند كه صلابت ميدان نبرد را - كه تاريخ مانند آن صلابت را نديده - با رقت قلبى كه چهره افسرده يتيمى اشك او را جارى و ناله جگر سوز او را بلند مى كند به هم آميخته ، و او را به آزادگى و حريتى رسانده كه از قيد تمام مصالح و منافع محدود دنيوى و نامحدود اخروى رسته ، و تنها رشته عبوديت و بندگى خداوند عالم را، آن هم نه براى سود خود، بلكه اهليت او به گردن انداخته ، و بين حريت و عبوديتى جمع كرده كه مقصد نهايى از خلقت انسان و جهان است ، چنان رضا و غضب خود را در رضا و غضب خالق خويش فانى كرده كه خوابيدن به جاى رسول خدا صلى الله عليه و آله در ليله المبيت و ضربت افضل از عبادت ثقلين در روز خندق گواه آن است (42)
O آيت الله العظمى وحيد خراسانى
على (عليه السلام ) جامع اضداد
اصولا وقتى سخن از فضايل نفسانى و ضد آن يعنى رذايل به ميان مى آيد، منظور از آن (البته در ميان افراد معمولى ) عبارت است از صفاتى كه در اثر تكرار اعمالى متناسب با آن صفت ، در نفس پيدا مى شود، و آن پديده و حالت را كه از تكرار عمل پيدا شده ، (( ملكه )) مى گويند.
احيانا ممكن است شخصى بخيل ناگهان كرامتى از خود نشان بدهد، به چنين كسى كريم نمى گويند. او تا ديروز بخيل بوده و از فردا نيز تا آخر عمر بخيل خواهد بود، امروز استثنائا در اثر شنيدن يك خطابه يا ديدن يك منظره احسانى از خود نشان داده ، و يا ممكن است مردى ترسو در يك حادثه ، ناگهان از خود شجاعتى بروز دهد، به چنين مردى كه تا امروزش ترسو بوده و از اين به بعد نيز ترسو و بزدل خواهد بود شجاع نمى گويند و همچنين است عكس اين دو مثال ؛ مثلا شخصى كريم كه مانند حاتم طائى از اول تا آخر عمرش . كريم بوده اگر در يك حادثه استثنائا بخل بورزد، به او بخيل نمى گويند، و يا فردى شجاع و دلير كه در همه عمرش دلاور بوده است ، اگر در يك حادثه استثنائا بزدلى كند، به او بزدل و ترسو نمى گويند. ترسويى و شجاعت ، بخل و سخاوت و سنگدلى و رافت ، وقتى در دلى پيدا مى شود كه يك عمر اعمالى متناسب با آن انجام داده باشد؛ مثلا از اول عمر تا آخر و در همه احوال جود و كرم كرده باشد، چه در حال دارايى و چه ندارى ، چه به دوست و چه به دشمن ، چنين كسى رفته رفته جود و سخا، صفت او مى شود؛ و همچنين است ضد آن ؛ يعنى بخل و ساير صفات درونى . البته خمير مايه صفاتى كه در اثر تكرار اعمال متناسب ، ملكه نفس مى شود، از شكم مادران و صلب پدران به انسان ها منتقل مى شود، و خلاصه كلام آن كه غير از تكرار عمل متناسب ، چيزهاى ديگرى از قبيل داشتن پدر و مادرى خاص ، پرورش يافتن در محيطى مخصوص نيز موثرند.
بديهى است كسى كه در اثر تكرار اعمالى متناسب با سخاوت و مساعدت ساير عوامل ، داراى ملكه سخاوت و كرامت شده باشد، ديگر محال است كه در عين حال ، صفت بخل و لئامت را هم داشته باشد و كسى كه ملكه شجاعت را كسب كرده باشد، در عين حال ملكه ترس و بزدلى را هم داشته باشد، اما در مورد امير مومنان على (عليه السلام ) مى بينيم كه در عين داشتن صفت شجاعت و دلاورى برنظير، ترسو و داراى صفت جبن است ، آن هم چه جبن عجيبى و در عين داشتن ملكه رافت و رحمتى شگفت آور، داراى صفت سنگدلى و بى رحمى است ، آن هم چه بى رحمى عجيبى ، و در عين داشتن صفت سخا وجود، داراى صفت بخل است آن هم چه بى رحمى عجيبى و در عين داشتن صفت سخا وجود داراى صفت بخل است آن هم چه بخلى ، و با داشتن علمى لدنى و محير العقول سال ها از بروز دادن علمش خوددارى مى كند؛ و هم چنين ساير صفات متضاد كه فعلا به عنوان نمونه اين چهار صفت و ضد آنها ذكر شد.
شجاعت و ترس
در بيان اين چهار صفت مى بينيم اميرالمؤ منين (عليه السلام ) كه هم به شهادت تاريخ در هيچ جنگى يك قدم به عقب بر نگشت ، و هم به فرموده خودش در نامه اى كه به (( عثمان بن حنيف )) نوشته فرمود: و الله لو تظاهرت العرب على قتالى لما وليت عنها (43) ؛ به خدا سوگند! اگر همه عرب بر قتال من پشت به پشت هم دهند، از پيش رويشان به عقب بر نمى گردم . در عين حال همين شجاع ترين مرد عالم ، در دل شب از ترس خداى عزوجل مى لرزد و چون انسانى مار گزيده به خود مى پيچد. به قسمتى از گفتار (( ضرار بن ضمره )) در شرح حال امام (عليه السلام ) در حضور معاويه توجه فرماييد:
و هو قائم فى محرابه قابض على لحيته يتململ السليم و يبكى بكاء الحزين فكانى الآن اءسمعه و هو يقول يا دنيا... غرى غيرى ... آه ، آه ؛ من قله الزاد و بعد السفر و وحشه الطريق (44) ؛ او را در يكى از شب ها ديدم كه در محراب خود ايستاد بود، ريش خود به دست گرفته چون مار گزيده به خود مى پيچيد و چون غمزده ها مى گريست گويا اكنون صدايش در گوش من است كه مى گويد: اى دنيا... غير مرا بفريب ... آه ! آه از كمى توشه و دورى سفر و وحشت راه )) .
رافت و سنگدلى
اما رافت و رحمتش به حدى است كه در دل شب از نگرانى درباره ايتام خوابش نمى برد و به ناچار نان و آب براى ايتام مى برد و ايتام مردم را روى زانو مى نشاند و با دست خود غذا در دهانشان مى گذارد و چون شعله آتش در خانه يتيم بلند مى شود، صورت خود را نزديك آتش مى برد و به خود مى گويد:
(( حرارت آتش دنيا را بچش ، اين است كيفر آن كس كه در كار يتيمان و بيوه زنان كوتاهى مى كند )) و همين رئوف ترين بنده خدا را مى بينيم كه در كشتن مردان بنى قريظه ، به طور كم نظيرى سنگدل مى شود و حتى در يك صحنه (داستان عمرو بن عبدود) دو حالت متضاد را از خود بروز مى دهد.
كرم و بخل
در مورد جود و كرم امام (عليه السلام ) از زبان دشمنش معاويه ملعون مى شنويم كه سوگند ياد مى كند: (( اگر على بن ابى طالب يك انبار تبر (طلاى خالص ) داشته باشند و انبارى ديگر از تبن (كاه ) انبار طلا را زودتر از انبار كاه انفاق مى كند )) و از خودش مى شنويم كه دنيا و لذايذ آن را به استخوان خوك در دست شخصى جذامى تشبيه كرده است (45) و در خطبه شقشقيه آن را بى مقدارتر از آب دماغ بز خوانده و معلوم است كه چنين كسى سخى ترين مردم دنيا خواهد بود، زيرا هر انسانى به آن مقدار از جود و سخا خوددارى مى كند و بخل مى ورزد كه به دنيا علاقه دارد، وقتى شخصيتى دنيا در نظرش چنين پست و بى ارزش باشد معلوم است كه براى او كوه طلاى دنيا و كاهش يكسان است ، ولى با اين حال مى بينيم كه در مواردى آن چنان بخيل مى شود كه احدى به آن درجه از بخل نمى رسد، اينك شرح يكى از آن موارد را از زبان خود آن جناب مى شنويم :
(( عقيل را ديدم كه دستش از مال دنيا تهى شده بود و آن چنان در فشار و فقر قرار گرفته بود كه از من خواست يك من گندم از بيت المال را به او بدهم ... و من خود، اطفال او را ديدم كه از گرسنگى رنگ خود را باخته بودند و از شدت سرما و نداشتن لباس چهره هاشان متغير گشته بود و چون مكرر رفت و بر گشت ، و در اين رفت و آمد، من به سخن او گوش دادم پنداشت كه من به خاطر خشنودى او دين خود را تباه خواهم كرد و در اين خيال بود، كه من آهنى را داغ كردم تا عملا او را از خواسته اش باز بدارم (چون مى دانستم كه او تحمل آن را نخواهد داشت ) سپس آن آهن داغ را به جسم او نزديك كردم . همين كه داغى را احساس كرد فرياد كشيد و ناله كرد، من به او گفتم : عزاداران بر تو بگريند آيا تو از حرارت اين آهن تفتيده مى نالى و من از آتش دوزخ نترسم و بين تو و سايرين در تقسيم بيت المال تفاوت بگذارم ! )) .
علم على (عليه السلام ) و كتمان آن
و اما علم اميرالمؤ منين صلوات الله عليه در روزگارى كه نام و نشانى از فلسفه ، عرفان ، ادبيات ، طبيعيات و ساير علوم نبود، آن جناب معارفى را بيان كرد كه بعد از قرن ها براى بشر قابل درك شد. تازه همه آنچه را كه داشت بيان نكرد؛ چون كسى را نمى يافت كه بتواند علم او را تحمل كند و به نسل هاى بعدى برساند و به فرموده استادم علامه طباطبائى - رضوان الله عليه - از ميان دوازده هزار صحابى رسول خدا - كه شايد دوازده گفتار حكمت به يادگار نگذاشته اند - آن جناب غير از خطبه ها و نامه ها و وصايايش ، 11600 كلمه حكمت به يادگار گذاشته است ، قرآن كريم در اين آيه او را عالم به كتاب خوانده و مى فرمايد:
و يقول الذين كفروا لست مرسلا قل كفى بالله شهيدا بينى و بينكم و من عنده علم الكتاب (46) ؛ كسانى كه كافر شدند مى گويند، تو فرستاده خدا نيستى بگو: خدا و آن كسى كه علم كتاب نزد اوست براى گواهى ميان من و شما كافى است )) .
آن كتابى كه (( آصف بن برخيا )) پاره اى از آن را مى دانست و در نتيجه توانست تخت بلقيس را در يك چشم به هم زدن ، از شهر سبا به فلسطين حاضر سازد (47) خبرهايى كه از آينده طلحه و زبير و... داد پرتوى از علم آن حضرت است . اما در عين حال مدت 23 سالى كه رسول خدا صلى الله عليه و آله بعد از بعثتش زنده بود امير مومنان على (عليه السلام ) به منظور رعايت ادب نسبت به رسول خدا رفتارى داشت كه گويى از نظر علم هيچ تفاوتى با ساير مردم ندارد، در اين مدت در هيچ جنگ و صلحى ، سفر و حضرى حتى نه در حضور رسول خدا و نه در غيابش ، چيزى كه حكايت از علم بى كران آن جناب داشته باشد نگفت ، و اين خود بزرگ ترين معجزه است كه كسى با داشتن چنين دانشى در مدت 23 سال از اظهار علم خوددارى كند، و همچنين فن سخنورى و فصاحت و بلاغت كه مردم در اين فن يا (( سحبان (48) )) فصيح و بليغند و يا (( باقل (49) )) بى سر و زبان ، و يا بين اين دو نقطه متقابلند و ممكن نيست كسى در عين اين كه در فصاحت سحبان زمان خويش است در نداشتن فصاحت ، (( باقل )) زمان خود باشد.
سر جامع الاضداد بودن على (عليه السلام )
آيا رمز جامع الاضداد بودن على (عليه السلام ) چه بوده است ؟ با اين كه مى بينيم - و تاريخ نيز شهادت مى دهد - كه هر كس داراى ملكه شجاعت و سخاوت و رافت و ساير ملكات فاضله است نمى تواند از بروز ملكاتش جلوگيرى كند و كسى كه داراى علمى و معارفى است نمى تواند از اظهار آن خويشتن دارى كند و كسى كه داراى ملكاتى ضد اين صفات است نمى تواند در عين حال اين صفات را هم داشته باشد، پس اميرالمؤ منين - صلوات الله عليه - چطور چنين بودند؟
پاسخ اين است كه آرى ، ملكات درونى ، هر كدامش ضدى دارد و انسان يا خود آن ملكه را دارد و يا ضد آن را و ممكن نيست كسى ، هم خود ملكه را داشته باشد و هم ضدش را وليكن صفات و فضايلى كه در امام (عليه السلام ) بود از باب ملكه نبود و با تمرين و ممارست همه روزه به دست نيامده بود تا بگويى آدمى با تمرين يا شجاع مى شود و يا ترسو و چطور ممكن است هم شجاع باشد و هم ترسو، بلكه آنچه از فضايل و مناقب در آن جناب بود آثار ايمان آن حضرت بود، ايمان به مبدا و معاد و رسالت رسول خدا.
شدت ايمان على (عليه السلام )
درباره مبداش مى فرمود: (( لم اءعبدربا لم اره ؛ پروردگارى را كه نديدم نپرستيده ام )) .
در ايمانش به رسول خدا فرمود: (( و لقد كنت اتبعه اتباع الفصيل اثر امه (50) ، من آن جناب را پيروى مى كردم ، آن چنان كه بچه شتر، دنبال مادرش ، پا جاى پاى مادرش مى گذارد )) .
درباره معاد مى فرمود: (( لو كشف الغطاء ما ازددت يقينا؛ اگر پرده ماديت كنار رود و مرز زندگى شكسته شود من يقين بيشترى پيدا نمى كنم )) . به خلاف ساير مردم كه مى فرمود: (( تا زنده اند خواب و بى خبرند، وقتى مرز زندگى دنيايى آنها شكست و مردند بيدار مى شوند و حقايق را مى بينند )) .
باز حضرت مى فرمايد:
(( اگر شما امروز آنچه را مردگان شما ديدند، مى ديديد، به جزع وزارى در مى آمديد، آن وقت سخنان اولياى خود را مى شنيديد و اطاعت مى كرديد ولى شما از ديدن آنچه آنها ديدند محجوبيد، ولى چيزى نمانده كه حجاب كنار رود (51) )) .
با توجه به اين كه آنچه انسان انجام مى دهد، با قدرت ايمان و باورش مى كند، پس قدرت ما هر چه هست از ايمان ماست و چيزى كه هست ايمان ما به امور مادى است كه چون محدود است ، قدرتمان نيز محدود است و اگر به عالم غيب ؛ يعنى به قدرت نامحدود و علم نامحدود و حيات نامحدود و به خدايى كه هر چه در عالم ماده مى بينيم خزينه هايش نزد اوست ، ايمان داشته باشيم ، قهرا قدرت ما نيز نامحدود مى شود و چون ايمان مولى امير مومنان (عليه السلام ) به عالم غيب و مبدا و معاد، فوق ايمان هر صاحب ايمانى بود، قدرت او نيز فوق هر قدرتى بود.
او در جايى كه خدايش از او مى خواست شجاعت خود را اعمال كند صحنه عمرو بن عبدودها و خيبرها و مرحب ها را به پا مى كرد و هر جا از او مى خواست شجاعتش را اعمال نكند، قدرت خود را در صبر به كار مى زد و در برابر حمله نابكاران به خانه اش ، به همسرش و حتى به دين خدا و بندگان خدا، خويشتن دارى مى كرد، هر جا خداى تعالى از او مى خواست دانش خود را اظهار كند، علومى را اظهار مى كرد كه بشريت را خيره مى ساخت و نيز در مواردى كه رضاى خدا در اخفاى علمش بود، دم فرو مى بست ، مثلا به منظور رعايت ادب نسبت به رسول خدا صلى الله عليه و آله سكوت مى نمود. آن جا كه خدا از او مى خواست بذل و بخشش كند انگشتر خود - كه مى گويند گران بها بوده - و قنات ها و باغ و هر چه را كه داشت ، در راه خدا انفاق مى كرد، وقف مى كرد و جايى هم كه از او مى خواست امساك كند، امساك مى كرد. آن جا كه خداى تعالى از او مى خواست لب به سخن بگشايد، در نهايت فصاحت و بلاغت سخن مى گفت و آن جا كه از او مى خواست سكوت كند، سكوت مى كرد و اين قدرتى بود كه امام (عليه السلام ) در مالكيت نفس خود داشت .
از جمله آثارى كه براى ايمان ذكر شده اين است كه كارهاى مومن و اراده او اراده خدا و كار خدا مى شود و چون خدا هر چه را اراده كند، تحقق مى يابد، قهرا اراده مومن را نيز هر چه باشد محقق مى سازد؛ به اين آيه شريفه توجه بفرماييد:
و من يتق الله يجعل له مخرجا و يرزقه من حيث لا يحتسب و من يتوكل على الله فهو حسبه ان الله بالغ اءمره قد جعل الله لكل شى ء قدرا (52) ؛ و كسى كه از خدا پروا داشته باشد و از معصيت او بپرهيزد، خداى تعالى در هر گرفتارى كه برايش پيش آيد، راه نجات پيش پايش مى گذارد، و از راه و جايى كه خودش فكر آن را نمى كرد روزى اش مى دهد، و كسى كه بر خدا توكل و اعتماد كند، در مقابل همه اسباب عالم تنها خداى تعالى براى او كافى است ، چون كار او كار خدا شده و خدا به كار خود مى رسد. آرى ، اين خداست كه براى هر چيزى قدر و اندازه اى قرار داده و قدرت خود او قدر و اندازه ندارد )) .
لازمه اين آيه شريفه اين است كه اراده مومن مستهلك در اراده خدا شود؛ يعنى اراده نكند مگر آنچه خدا اراده كرده ، و وقتى ايمان كسى به چنين پايه اى رسيد، رفتارش همان مى شود كه از اميرالمؤ منين على (عليه السلام ) مشاهده شد. (53)
O امام موسى صدر
اى بزرگ بزرگان !
آن قدرت و هيجان و صولت كوه افكن چه بود و اين لطف و رحمت كيست ؟! آن غذاهاى خشن و بى لذت چيست و اين دلاورى و شجاعت كدام است ؟! گريه بر سر كوى يتيمان و بينوايان را چگونه مى توان با از پاى در آوردن سلحشوران و جنگاوران روزگار يك جا جمع كرد؟ به ما بگو: آن زهد، تقوا، حكمت و عرفان در حد اعلا كجا و زمامدارى جوامعى پهناور از دنيا كجا؟ و بالاخره ، اى حلال مشكلات ! پرده از معماى ديرينه جمع بين قدرت و عدالت را بردار - اى بزرگ بزرگان ...
به راستى ، چه راز بزرگى در نهاد اين انسان كامل نهفته است كه مى تواند از طرق متضاد رهسپار يك هدف گردد، به طورى كه در حال ركوع اگر تير از پايش در مى آورند متوجه نمى شود، ولى ناله مستمندى را مى شنود و با عطايش او را مستغنى مى نمايد (54) ؟!
ثبات روح على (عليه السلام )
انسان در اين دنيا و تاريخ پيچيده آن ، نمى تواند شخصى را بيابد كه بى توجهى مردم به او در روحش اثر نگذارد و مطلقى را در او به جا آورد كه در طول زمامدارى پنج ساله خود - آن هم دوره اى كه فهرست ناگوارى هاى تاريخ در آن نهفته و تمام تناقضات در آن دوران به وجود آمده است - مديريت حوادث گوناگون را به نحو احسن بر عهده گيرد و حتى ذره اى خشم به خود راه ندهد و همه امور را نيز از بالا ببيند. حتى به آل عبدالمطلب بگويد كه وقتى من از دنيا رفتم به جان و مال تعرض نكنيد و نگوييد على را كشتند.
على (عليه السلام ) را در ظاهر، يك نفر كشت ، اما در واقع ، اكثر انسان هاى آن روز در كشتن على (عليه السلام ) دخالت داشتند. البته يك كشتن جسمانى داريم و يك كشتن روانى .
هر لحظه به اين مرد ضربه هاى روحى مى زدند و اين مرد مقاومت مى كرد. تاريخ چنين شخصيتى را پس از وجود پيامبر صلى الله عليه و آله نشان نداده است . آخر مى شود كه با چنين شخصيتى رو به رو شد، ولى حيرت زده نشد؟ آيا مى توان درباره على (عليه السلام ) منقلب نشد؟
ابراهيم نظام سيار مى گويد: سخن درباره على (عليه السلام ) مشكل است . اگر بخواهيم حقش را بگوييم ، خواهند گفت : غلو كرده است و اگر حقش را نگوييم به او ظلم كرده ايم (55)
سخنيت در شناخت
در مواردى كه فرد جوياى شناسايى مى خواهد به شخصيت بزرگى ، علم و آگاهى پيدا كند تا عناصر و فعاليت هاى روحى آن را در درون خود دريافت ننموده باشد نمى تواند مدعى شود كه شناسائى اش به حد نصاب رسيده است . (56)
براى فهم چنين حقيقتى مى بايد فرد خواستگار آگاهى با تقرب وجودى و بر قرارى سخنيت بين خود و آن شخصيت بتواند تا حدى به فهم او نايل شود.
|
|
بنابراين ، درك لطايف مهر و محبت على به خدا، پاكيزگى روح او، روحيه عدالت خواهى و حق جوئى او و همه اوصاف او براى جوينده ابعاد شخصيت على (عليه السلام ) جز از اين راه كه اين حالات و اوصاف را در حد وجودى اش در خود تحقق دهد، ميسور نيست (57)
يك قائده ثابت مى گويد:
(( مردم به امثال خود مايل ترند )) .
اين قاعده نتيجه اى از قاعده اساسى ديگرى است كه مى گويد:
(( هم سنخ بودن ، علت نزديكى شديد به همديگر است )) .
اين دو قائده در ابيات زير چنين منعكس شده است :
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
بر مبناى اين دو قاعده ، شخصيت هاى بسيار بزرگ تاريخ ، فقط مورد شناخت معدودى از انسان ها بوده اند. شخصيت ها، با صعود به هر قله بالاتر، عده اى از مردم را از دست مى دهند و تدريجا به تنهايى و غربت مطلق ، در اين دنيا مى رسند و با كمال تنهايى و غربت عضوى از جمع روحانيان و نوريان مى شوند خورشيد عنايت خداوندى بر آنان تابيدن مى گيرد. اگر اين غريبان آشنا با ديار و ماده و ماديت ، آن جمع به انبساط شديد روحى نرسيده باشند، نمى گويند:
(( پروردگارا، تويى ماءنوس ترين ماءنوس ها )) .
بنابراين ، اگر شخصيت يك انسان ، از نظر رشد و كمال ، به مرحله اى برسد كه گام از عالم طبيعت فراتر نهد و روح او قدرت پرواز از سنگلاخ و خارستان طبيعت را به دست آورد، با اين كه در اين عالم ماده است ، درك و دريافت چنين شخصيتى به سر حد امتناع مى رسد، زيرا بديهى است كه فهم و درك حقايق فوق طبيعت ، براى غوطه وران در سلسله حوادث و علل و معلولات طبيعت ، كه متاءسفانه اكثريت قريب به اتفاق مردم همه دوران ها را تشكيل مى دهد، امكان ناپذير است ؛ لذا همان گونه كه (( جبران خليل جبران )) گفته است :
(( على بن ابى طالب (عليه السلام ) از اين دنيا چشم فروبست ، مانند آن پيامبران كه به قومى مبعوث مى شدند و آن قوم شايستگى آن پيامبران را نداشتند، و در جوامعى زندگى مى كردند كه جوامع آنان نبوده است )) .
به هر حال ، عده اى بسيار اندك بودند كه در طول تاريخ ، مقدارى از ابعاد با عظمت شخصيت اين بزرگان را شناختند. چند نفر معدود در دوران زندگى على (عليه السلام ) بوده اند كه تا حدودى او را به جا آوردند (58) مانند سلمان فارسى ، ابوذر غفارى مالك اشتر، مقداد بن اسود كندى ، عمار بن ياسر و اويس قرنى (59) .
همه محتاج اويند
جمله زير به خليل بن احمد، دانشمند بسيار معروف در علم و زهد و تقوا نسبت داده اند. او درباره اميرالمؤ منين (عليه السلام ) گفته است :
افتقار الكل اليه و استغنائه عن الكل يعطى اءنه امام الكل فى الكل ؛ احتياج همه به او و بى نيازى او از همه ، اثبات مى كند كه او امام همه در همه امور است . ))
روسو، در كتاب قرار داد اجتماعى ، در توصيف قانونگذار - كه شامل زمامدار نيز هست - چنين مى گويد:
(( سعادت او نبايد مربوط به جامعه باشد، يعنى نبايد در سعادت احتياجى به جامعه داشته باشد، ولى بايد حاضر شود به سعادت جامعه كمك كند (60) )) .
آفتاب دليل آفتاب
از يكى از شعراى بسيار بزرگ پرسيدند: تو چرا اين زمامدار، و آن امير را مدح مى گويى ، ولى على بن ابى طالب (عليه السلام ) را كه بيش از همه آنان شايستگى دارد، مدح نمى گويى ؟
آن شاعر پاسخ داد: امرا و زمامداران را اشعار من و امثال من است كه مطرح و بزرگ مى كند، در صورتى كه على بن ابى طالب (عليه السلام ) از مدح و تعريف من و امثال من بى نياز است .
|
|
(( و هنگامى كه يك چيزى خود را گسترش داد و هستى خود را اصالت بخشيد، قائم به نفسه مى شود و صفات (يا صفاى ) نور آفتاب هر باطل تاريك را از بين مى برد )) .
به قول بعضى از دانشمندان انسان شناس ، گاهى مدح و توصيف كسانى كه از شخصيت خيلى بالاتر برخوردارند، اين توهم را به وجود مى آورد كه شايد مداح به اين وسيله مى خواهد شخصيت خود را در جامعه اين طور مطرح كند كه آرى ، من قدرت درك عظمت ها را دارم ، من هم سنخيتى با آن شخصيت والا دارم ! مگر چنين نيست كه : مادح خورشيد مداح خود است ؟ (61)
انتخابى شگفت
انتخاب على بن ابى طالب (عليه السلام ) براى خلافت ، داستانى بس شگفت انگيز است ، كه هر مطلعى از تاريخ بشرى ، با نظر همه جانبه و دقيق در آن ، اعتراف خواهد كرد كه چنين انتخابى در هيچ يك از جوامع وجود نداشته است ، و گمان نمى رود كه تاريخ ، حتى در آينده هم چنين انتخابى را به خود ببيند.
در ابتدا بايد وضع آن دوران را به خوبى مجسم كنيم ، كه جامعه اسلامى پس از آن همه شكوفايى در زمان پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله چه روزهاى تيره و تارى رابه خود ديد...
انتخابى كه رشد يافتگان ، با همه قواى عقلانى و سطوح وجدانى در آن شركت كردند.
آيا در طول تاريخ تا كنون ، آن جا كه انتخاب زمامدار و رهبر به اختيار مردم گذاشته شده است ، انتخابى را سراغ داريد كه همه رشد يافتگان ، با همه قواى عقلانى و سطوح وجدانى در آن شركت كرده و آن فرد را به زمادارى يا رهبرى خود برگزينند؟... طبق همه تواريخ معتبر، درباره على (عليه السلام ) انتخابى را شاهديم كه عمده شركت كنندگان در آن انتخاب ، و حتى مردم جوامع دور از مركز انتخاب ، كه از اين حادثه تاريخى مطلع شده اند، با همه قواى عقلانى و سطوح وجدانى در آن انتخاب شركت ، يا رضايت به آن داشته اند جز معدودى از هواپرستانى كه آلت چنگيز صفتان زمان خود بوده اند.
از اين نكته غفلت نكنيم كه منظور ما آن نيست كه يك يك افراد و شركت كنندگان در انتخاب اميرالمؤ منين (عليه السلام )، فلسفه ها خوانده و همه علوم انسانى را آموخته و همه عقايد و احكام و اخلاق و فلسفه اسلامى را با وضوح كامل پذيرفته ، و دست به انتخاب على (عليه السلام ) زده اند، بلكه مقصود ما اين است كه پيشتازان جوامع اسلامى آن زمانى ، كه از آگاهى هاى وسيع و عميق درباره قانون و رهبر و زمامدار و اجتماع ، مخصوصا از ديدگاه اسلامى برخوردار بودند، با تمام قواى عقلانى و سطوح وجدانى براى انتخاب على (عليه السلام ) هجوم آورده اند.
هجوم همه پيشتازان يك جامعه ، كه داراى افكارى نافذ و ذهنى روشن و وجدانى سالم و آزادند، در حقيقت مساوى هجوم همه انسان هاى آن جامعه است ، بديهى است كه در اين فرض ، كسى كه از مسير پيشتازان تخلف مى كند، از همه اصول بنيادين و قوانين سازنده جامعه منحرف مى شود.
انتخابى كه هيچ گونه عامل جبرى در آن تاءثير نداشته است .
اين هم يك پديده شگفت انگيز ديگر كه عمده افراد جامعه ، عالم و جاهل ، كوچك و بزرگ ، افراد خام و ابتدايى و شخصيت هاى ورزيده در فراز و نشيب زندگى ... همه و همه ، در شايستگى قطعى شخصيتى براى مقام زمامدارى اتفاق نظر داشته باشند، بدون اين كه كم ترين تاءثيرى از عوامل جبرى در آن اتفاق نظر وجود داشته باشد، ما مقدارى از آن عوامل اساسى را كه مى تواند در به وجود آمدن اكثريت ها و اتفاق نظرها تاءثير كند، در اين جا مطرح مى كنيم :
1. طمع مال و ثروت اتفاق كنندگان ، در شخصيت مورد انتخاب : فعاليت طمع براى جلب مال و ثروت ، دو نوع اساسى دارد: مستقيم و غير مستقيم .
جامع مشترك هر دو قسم عبارت است از وسيله قرار دادن شخصيت انتخاب شده ، براى رسيدن به مزاياى مادى در اشكال مختلفش .
درباره على بن ابى طالب نه تنها اين عامل موثر نبود، بلكه دورى و بيزارى اميرالمؤ منين (عليه السلام ) از مال و ثروت دنيا، كه بر همگان واضح بود، طرز رابطه او را با افراد جامعه دوران زمامدارى اش ، به خوبى روشن كرده بود.
چنان كه عملا، سرتاسر سال هاى خلافتش ، همين روش را نشان داد و معدودى كه به هواى سفره هاى رنگارنگ و مالكيت هاى بى حساب آمده بودند، از دور او پراكنده و راهى دستگاه ما كياولى ها شدند.
2. مقام جويى و رياست پرستى : براى كسانى كه با وضع روحى على (عليه السلام ) آشنايى داشتند، به خوبى ثابت شده بود كه او مقام و رياست پرستى را نوعى از بيمارى مى داند كه از تورم (( خود طبيعى )) ناشى مى شود. او كه خود از اين بيمارى مهلك گريزان است ، چگونه روا خواهد ديد كه ديگران را به آن مرض كشنده مبتلا كند؟!
پس اين عامل هم نمى توانست در انتخاب على (عليه السلام ) دخالتى داشته باشد.
يكى از شواهد كاملا روشن فرار ناجوانمردانه طلحه و زبير از بيعت با على (عليه السلام ) و بر پا كردن غائله جنگ جمل بود. مقام پرستان ، با اين كه على (عليه السلام ) را به خوبى مى شناختند و مى دانستند كه اين خليفه الله ، پس از پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله انسانيت را در معرض سوداگرى در مقابل مقام و رياست قرار نخواهد داد (چون اين پديده خانمانسوز، (مقام ، رياست ، و حكومت ) لذيذترين طعمه خود حيوانى آدميان است )، به احتمال ضعيف ، كه شايد على (عليه السلام ) با اشتغال به خلافت ، خود را مجبور به سازشكارى ببيند و مقام دلخواه آنان را براى آنان تامين كند، در انتخاب او شركت كردند.
3.تاثير شخصيت ها: اين عامل را به دو گونه مى توان تصور كرد: