( حاج میرزا حبیب خراسانى ت : 1266 ه و: 1327 ه . ق )
اى گلرخ دلفریب خود کام ----- وى دلبر دلکش دل آرام
شد وقت که باز دور ایام ----- گامى بزند موافق کام
برخیز تو نیز آسمان وار ----- یکروز به کام ما بزن گام
بستان و بده بگو سرودى ----- برخیز و برو بیا بزن جام
چون خرمن گل به عشوه بنشین ----- چون سرو روان به جلوه بخرام
از شام به عیش کوش تا صبح ----- وز صبح به طیش باش تا شام
امروز بگو مگر چه روز است ----- تا گویمت این سخن به اکرام
موجود شد از براى امروز ----- آغاز وجود تا به انجام
امروز ز روى نص قرآن ----- بگرفت کمال ، دین اسلام
امروز به امر حضرت حق ----- شد نعمت حق به خلق اتمام
امروز وجود، پرده برداشت ----- رخساره خویش جلوه گر داشت
امروز که روز دار و گیر است ----- مى ده که پیاله دلپذیر است
چون جام دهى به ما جوانان ----- اول به فلک بده که پیر است
از جام و سبو گذشت کارم ----- وقت خم و نوبت غدیر است
برد از نگهى دل همه خلق ----- آهوى تو سخت شیرگیر است
در عشوه آن دو آهوى چشم ----- گر شیر فلک بود،اسیر است
در چنبر آن دو هندوى زلف ----- خورشید سپهر،دستگیر است
مى نوش که چرخ پیر امروز ----- از ساغر خورپیاله گیر است
امروز به امر حضرت حق ----- بر خلق جهان على امیراست
امروز به خلق گردد اظهار ----- آن سر نهان که درضمیر است
آن پادشه ممالک جود ----- در ملک وجود بر سریراست
چندان که به مدح او سرودیم ----- یک نکته ز صدنگفته بودیم
(2)
غدیریه
( علامه حائرى مازندرانى ت : 1297 ه .ق )
سبحه روح الامین در ثمین نجف آمد ----- دل پیغمبراین در نجف را صدف آمد
نجف استى که بگسترده همه پر ملک را ----- معدن هشت بهشت استى کان شرف آمد
معتکف باش در این خاک و بجوى آبرویت را ----- که جز این روضه رضوان نه تو را معتکف آمد
دیده بگشا دل بشکسته از آن بند به مرهم ----- روبدان دار که بگسسته بدان مؤتلف آمد
بر روى طلعت دادار که این پرده کشیده ؟ ----- کشف وجه اللّه در دست شه لوکشف آمد
آن که در هر که و بر هر چه همى دیده خدا را ----- رازهر ذره و هر دره بر او منکشف آمد
انبیا گرد ضریحش به طوافند منظم ----- پى تعظیم ،ملائک سرپا صف به صف آمد
کشف هر راز نشد در خور هر مرد جز آن کو ----- به لبش گاه سلونى و گهى لو کشف آمد
گه سردوش نبى پاى وى اندر دل کعبه ----- گه به خم سروقدش همچو علم روى کف آمد
قامتش گشت لوا دست محمد(ص ) ید بیضا ----- روزخیبر علمش هم به کفش از شعف آمد
شیعه اندر کنف آن علم حمد مهیمن ----- حمدللّه علم حمد مهیمن کنف آمد
على عالى اعلا شده میزان عملها ----- چون ز عدلش سرمویى نه زیان نى سرف آمد
آن که پرورد خدا با تن وى روح مسیحا ----- روح وى را چه مقامى ز کمال و شرف آمد
آن امامى که دمد روح به روح اللّه و مریم ----- بى نیازاز زر و سیم و خور و خواب و تحف آمد
ما امامت نپذیریم جز از زنده دلى کو ----- فعل وى عدل و دمش فصل و قضایش نصف آمد
از جهاز شتران منبرى آراسته در خم ----- عرش برعرشه وز افواج ملائک سه صف آمد
در یمین روح الامین بودى و میکال یسارش -----پشت سر بود سرافیل که صورش به کف آمد
و آنچه در مولد و مبعث شدى از جلوه ایزد ----- روزخم بر دل مردان خدا مکتشف آمد
دست بنهاد خداوند روى کتف محمد(ص ) ----- که خنک دل شد و از عرش برین با شعف آمد
طرفه بر جایگه دست خدا در دل کعبه ----- پى افکندن بت ، پاى على بر کتف آمد
هدف زندگى مرد خدا راست ولایش ----- ورنه تیرش به زمین آمده کى بر هدف آمد
که به جز حجت معصوم کند فصل قضایا؟ ----- نه مگرآنچه زنادان شده جاى اسف آمد
اى شـهـنشه که سلاطین و ملائک سرکویت ----- جمله صف بسته به خدمت چو گدا در صغف آمد
مشکن این مدحت ناقابل ازین پیر غلامت ----- کزبهشت نجفت ملتقط و مقتطف آمد
تو بزرگى و در آیینه کوچک ننمایى ----- نه مگرمور در اردوى سلیمان به صف آمد
گر قبولم نکنى خاک به سر ریزم و گویم ----- مور با،ران ملخ رانده ز شاه نجف آمد
ما همه شیعه ایرانى و هر سنگ خلافى ----- بر سرشیعه ات اى شه زره مختلف آمد
لیک شک نیست شود دولت ایران مترقى ----- چون که از جان و دل او بنده شاه نجف آمد
(3)
غدیر خم
( ملک الشعراى بهار ت : 1266 - و: 1330ه . ش )
گر نظر در آینه ، یک ره بر آن منظر کند ----- آفرینهاباید آن فرزند بر مادر کند
گر دگر بار این چنین بیرون شود آن دلرباى ----- خودیقین مى دان که اوضاع جهان دیگر کند
کس به رخسار مه از مشک سیه چنبر نکرد ----- او به رخسار مه از مشک سیه چنبر کند
کس قمر را همنشین با نافه اذفر ندید ----- او قمر راهمنشین با نافه اذفر کند
گر گشاید یک گره از آن دو زلف عنبرین ----- یک جهان آراسته از مشک و از عنبر کند
غم برد از دل تو گویى تا همى خواهد چو من ----- هرزمان مدح و ثناى خواجه قنبر کند
آن که اندر نیمشب بر جاى پیغمبر بخفت ----- تا تن خود را به تیر کید خصم اسپر کند
جز صفات داورى در وى نیابد یک صفت ----- آن که عقل خویش را بر خویشتن داور کند
داورش خواند ولى ، و احمدش خواند وصى ----- هم وصایت هم ولایت ز احمد و داور کند
در غدیر خم خطاب آمد ز حق بر مصطفى (ص ) ----- تاعلى را او ولى بر مهتر و کهتر کند
تا رساند بر خلایق مصطفى امر خداى ----- از جهازاشتران از بهر خود منبر کند
گرد آیند از قبایل اندر آن دشت و نبى ----- خطبه برمنبر پى امر خلافت سر کند
گوید: آن کاو را منم مولا، على مولاى اوست -----زینهار از طاعت او گر کسى سر در کند
جشن فیروز وى است امروز کز کاخ امام (4) -----بانگ کوس و تهنیت گوش فلک را کر کند
بوالحسن فرزند موسى آن که خاک درگهش ----- مرده را مانند عیسى روح در پیکر کند
حکم فرمایند اگر خاقان و قیصر در جهان -----حاجب او حکم بر خاقان و بر قیصر کند
(5)
غدیریه
اى که در هر نیکویى آراسته یزدان تو را ----- جمله دارى خود، چه گویم این تو را یا آن تو را
کرده یزدانت همى انباز با حور بهشت ----- و آنچه بخشد حور را، بخشیده صدچندان تو را
در کنار خویشتن پرورده رضوانت بناز ----- تا کندفرمانروا بر حور و بر غلمان تو را
زلف طرار تو زان پس حیله ها انگیخته است ----- تابه افسون و حیل دزدیده از رضوان تو را
نا نیابد مر تو را بار دگر رضوان خلد ----- هر دم اندربند و چین خود کند پنهان تو را
با همه کوشش نیابد مر تو را رضوان و من ----- یافتم از فر مدح حجت یزدان تو را
شیر یزدان بوالحسن آن کس چو بنگارى مدیح -----نه فلک گردد طراز دفتر و دیوان تو را
اى مهین سلطان ملک هستى اى کاندر غدیر -----کرده حق بر هر دو گیتى سید و سلطان تو را
مر تو را تشریف امکان داد یزدان از ازل ----- تا کندزیب و طراز عالم امکان تو را
ذات تو قائم به یزدان ، ذات ما قائم به توست -----جلوه ذات اند عقل و نفس و جسم و جان تو را
مرمرا باید زبانى دیگر و طبعى دگر ----- تا شوم چونان که شایسته است مدحت خوان تو را
با زبانى این چنین و با بیانى این چنین ----- خود کجاشاید سرودن مدحتى شایان تو را
نک زدم از راستى در دامنت دست امید ----- فرخ آن کز راستى زد دست در دامان تو را
(6)
تهنیت غدیر و منقبت امیر(ع )
( آیتى بیرجندى ت : 1310 ه . ق - و: 1350 ه . ش )
بنواختى به لطفم و هم سوختى به ناز ----- لطف توروحپرور و ناز تو جانگداز
اندر شکنج زلف تو دل رفت و برنگشت ----- کوخسته بود و راه بسى دور و بس دراز
اى آفرین به نرگس مستت بنازمش ----- کز یک نگه گرفت جهانى به ترکتاز
از ترکتاز چشم تو ویران حصار دل ----- شهرى خراب و ریخته در وى سپاه ناز
ساقى بیا که روز نشاط است و صبح عید ----- گردون به رقص اندر و ناهید نغمه ساز
رضوان گلاب و مشک فشاند ز باغ خلد ----- برمحفلى که راست شد امروز در حجاز
جبریل ایستاده که یابد نفوذ امر ----- در خطبه مصطفى لب جان بخش کرده باز
منبر کشیده سر به سوى کرسى فلک ----- و این بلعجب که بود چنان منبر از جهاز
اى شاهباز سدره نشین بال و پر گشاى ----- بر دوش ودست شاه سزد جاى شاهباز
برهان خویش خواست چو ماهى در آسمان -----کردش بلند تا نگرندش بر آن فراز
آن راز را که در دل عالم نهفته بود ----- برداشت عقده از دل و بنمود کشف راز
گفت این که بنگریدش : هذا ولیکم ----- دارید اگرکه چشم بصیرت ، کنید باز
هم حجت من آمده هم مدعاى من ----- از حجت است دعوى حسن تو بى نیاز
بین مجاز تا به حقیقت بسى ره است ----- حق را زباطل است چو خورشید امتیاز
امروز شیعیان على در غدیر خم ----- چون گل شکفته روى و چو سروند سرفراز
چون سوسن و هزار به هنگام تهنیت ----- سلمان مدیح گستر و حسان سخن طراز
یا صاحب الولایه یا مرتضى على ----- اى کرده لطف جانب درویش در نماز
بنهاده بر امید کرم بنده آیتى ----- بر آستان جاه وجلالت رخ نیاز
(7)
عید سعید غدیر
( نجومى خراسانى ت : 1262 ه .ش - و: 1356 ه . ش )
اى آن که مى برى غم دل با سخنورى
برخیز و شاد زى تو به آیین دلبرى
زیرا که بوستان شده از ابر آذرى
پر از گل شقایق و ریحان عنبرى
گویى شده است باغ و چمن فرش از حریر
سنبل چو زلف دلبر ما گشته تارتار
نرگس شده است دیده مستانه اش خمار
از فیض ابر، جام شقایق پر از عقار
بر شاخ گل به ناله کوکوست فاختار
بلبل به باغ مى کشد از عشق گل صفیر
ناژو شده چو طره لیلى پر از شکن
غنچه ز شور عشق ، دریده است پیرهن
افراخته است بر سر او چتر، نارون
در باغ بلبلان همه کردند انجمن
رفته سرودشان ، همه تا گنبد اثیر
در جلوه نسترن به لب جویبارهاست
غنچه شکفته چون دهن گلعذارهاست
از شوق بر لب گل نرگس شعارهاست
ساغر به کف گرفته و پر از عقارهاست
لاله فکنده است به دشت و دمن سریر
اى روشن از فروغ رخت چشم انس وجان
واى شهریار ملک یقین خسرو زمان
اى نور دیده من و اى یار مهربان
برخیز و مى به ساغر عشقم بریز هان
کامروز مست باده شوم از خم غدیر
در وادى غدیر به فرمان ذوالکرام
آمد امین وحى به نزد شه انام
گفتا پس از سلام و تحیات و احترام
ابلاغ کن ز راه محبت به خاص و عام
کز بعد تو على است به خلق جهان امیر
امت سپس به گفته پیغمبر خدا
کردند از جهاز شتر منبرى بپا
آن منبرى که گشت کمین پایه اش سما
آن منبرى که داده ز انوار خود ضیا
بر صد هزار مهر و هزاران مه منیر
بر اوج منبر آن شه دین چون قدم نهاد
بر پیکر منافق دون لرزه او فتاد
وانگه گشود لب به سخن از ره و داد
واز رحلتش خبر به همه خاص و عام داد
یعنى که بایدم ز جهان رفت ناگزیر
فرمود بشنوید همه گفته هاى من
چون گشته وقت رفتن من سوى ذوالمنن
بگذاشتم کنون دو امانت ز خویشتن
زین دو بجوید آن که تمسک به هر ز من
باشم به روز حشر منش یار و دستگیر
آن دو امانتى که نهم بعد خود به جا
قرآن وعترت است که چون جان بود مرا
تا روز حشر این دو نگردد ز هم جدا
بر اهل بیت من نکند هیچ کس جفا
کس این دو را به هیچ زمان نشمرد حقیر
زین گفته ها که پشت ستمبارگان شکست
گفتى که تیر بود و به قلب عدو نشست
بر دشمنان دین ره تزویر و حیله بست
آنگه نبى گرفت على را به روى دست
در پیش چشم خلق همه از جوان و پیر
فرمود اى گروه به هر کس منم ولى
از بعد من ولى بودش در جهان على
این حکم نیست از من و هست ازخدابلى
کاینک شده است نازل از خالق جلى
زیرا على است از همه بیناتر و بصیر
یارب على به مرتبه باشد چو جان من
گوید سخن به خلق همه از زبان من
آگه بود ز راز نهان و عیان من
احباب او تو جاى بده در جنان من
اعداى او ببر به سوى وادى سعیر
اى خالق دو عالم و اى حى بى نیاز
لازم هر آنچه بود بگفتم به سوز و ساز
شد ختم چون که خطبه آن خسروحجاز
آمد فرود و برد به درگاه حق نماز
گفتا سپس به خرد و کلان آن شه شهیر:
کایند خدمت على آن شاه انس وجان
گویند تهنیت همه او را به عز و شان
کردند دوستان همه بیعت در آن زمان
دادند مژده باد على را به صد زبان
گشتند جمله شاد ز فرموده بشیر
یارب به آبروى على شهریار دین
بگذر ز جرم ما همه در روز واپسین
ما را که مى نهیم به خاک درت جبین
مپسند روز حشر گرفتار و دل غمین
خاصه نجومى آن که به عشقت بوداسیر
(8)
برخیز که ملک جان ، گردید بهشت آیین
بستند به هر بستان ، از لاله و گل آذین
شادند همه یاران ، کس نیست دگرغمگین
بنگر به دو صد عنوان ، با چشم حقیقت بین
کز راه به باغ دین ، آمد مه فروردین
با جلوه بلقیسى ، با فر سلیمانى
نوروز به بستان زد، خرگاه به فیروزى
افراشت لوا هرسو، با نزهت و بهروزى
شد باد صباگل را، چون بنده به دریوزى
بلبل بر گل آمد، با نغمه نوروزى
برخیز و بزن بر هم ، آیین غم آموزى
دل را برهان یکدم ، از بى سرو سامانى
رفت از دل ما ماتم ، سور از پى سورآمد
طى گشت زمان غم ، هنگام سرورآمد
شادى ز پى شادى ، نور از پى نورآمد
عیش و طرب از هر سو، ما را به حضورآمد
از هر شجرى رنگى ، اکنون به ظهور آمد
در باغ گل و بلبل ، رفتند به مهمانى
امروز جهان دین ، چون خلد مخلدشد
آیین خداوندى ، بر خلق مجدد شد
دین گشت دگر محکم ، اسلام مشیدشد
جبریل به امر حق ، نازل به محمد(ص )شد
یعنى على عالى ، امروز مؤید شد
تا تکیه دهد زین پس ، بر مسند سلطانى
آن مهر سپهر دین ، و آن شاه امم حیدر
آن کس که بود یکسر، بر خلق جهان رهبر
هم بر عربان رهبر، هم بر عجمان سرور
از طاق حرم بتها، گردید نگون یکسر
چون پاى نهادى او، بر شانه پیغمبر
با امر رسول حق ، در خانه یزدانى
اى آن که بود مهرت ، سرمایه انس و جان
از یک نظر لطفت ، هر درد شود درمان
تا در دو جهان گردد، هر مشکل ما آسان
بر روى محبانت ، بگشا درى از احسان
تا باز رسد این سر، روزى به سرو سامان
لطفى به نجومى کن ، اى مظهررحمانى
(9)
عید سعید غدیر
اى یار پریچهر من ، اى طالع فیروز
از خم غدیر آر مرا باده غم سوز
بازآ و بزن نغمه اى از پرده نوروز
از باده بیا چهره چون ماه برافروز
کامروز بودشاد دل خلق سراسر
امروز که من مست ز صهباى غدیرم
از عالم لاهوت رسیده است سفیرم
مدهوش ز پیغام دل آراى بشیرم
من شیفته آن شه افلاک سریرم
آن کس که خدا بود ورا حامى و یاور
اى ساقى مستان ره عشق هلاقم
برخیز و بده باده سرشار از آن خم
کامروز جهان گشته ز فیضش به ترنم :
الیوم لکم دینکم اتممت علیکم
راضى است از این مستى ما حضرت داور
جبریل به فرمان خداسوى زمین شد
آواى شعف تا فلک و عرش برین شد
دست همه با دست خداوند قرین شد
احباب همه شاد و دل خصم غمین شد
زیرا که على بنشست بر جاى پیمبر
آنان که رهى جز ره عشاق نپویند
از بحر کرم جز گهر مهر نجویند
جز ذکر على در همه احوال نگویند
مانند خلیل از همه جا دست بشویند
بى باک گذارند قدم جانب آذر
من بیم ز اعداى بداندیش ندارم
جز مهر تو جانا به دل خویش ندارم
با لطف تو اندوه کم و بیش ندارم
از جنت و دوزخ غم و تشویش ندارم
حب تو مرا بس بود اى ساقى کوثر
(10)
عید غدیر خم
( صادق سرمد و: 1339 ه ش )
اگر هزار بشیر آمد و نذیر آمد ----- محمد است که بى مثل و بى نظیر آمد
ز آسمان رسالت بتافت ختم رسل ----- که چرخ معدلت از طلعتش منیر آمد
عقول ناقصه از شرم دم فرو بستند ----- که عقل کامل و کل در سخن دلیر آمد
به قدرت صمدى در صنم شکست افتاد ----- که دور سلطنت واحد قدیر آمد
بساط ظلم بر افتاد از بسیط زمین ----- بشیر عدل الهى چو بر سریر آمد
نخست مرد خدایى که دست بیعت داد ----- رسول را به صباح و مساظهیر آمد
على ولى خدا صاحب ولایت بود ----- که بهر نصرت حق ناصر و نصیر آمد
بدان مثابه که هارون وزیر موسى بود ----- على معین رسول آمد و وزیر آمد
به پاس خدمت پیمان ، شه ولایت شد ----- که مست جام ولا از خم غدیر آمد
على به خدمت اسلام فضل سبقت داشت ----- که پاس خدمت دیرینه ناگزیر آمد
على ز روز صغر از کبار امت بود ----- اگر چه در شمر سال و مه صغیر آمد
وصایت على آموخت حکمتى ما را ----- که بر حکومت اقوام دلپذیر آمد
که پیشوایى ملت نصیب مردانى است ----- که سبق خدمتشان بر جوان و پیرآمد
اسیر نفس نشد یک نفس على ولى ----- نشد اسیر که بر مؤمنین امیر آمد
امیر خلق کجا و اسیر نفس کجا! ----- که سربلند نشد هر که سر به زیر آمد
على نداد به باطل حقى ز بیت المال ----- که از حساب و کتاب خدا خبیر آمد
على نخورد غذایى که سیر برخیزد ----- مگر که سیر خورد آن که نیم سیر آمد
على غنى نشد الا به یمن دولت فقر ----- که دولتش به طرفدارى فقیر آمد
على ستم نکشید و حقیر ظلم نشد ----- نشد حقیر که ظالم برش حقیر آمد
على ز مظلمه خلق سخت مى ترسید ----- که حق به مظلمه خلق سختگیر آمد
درود باد بر آن ملتى که رهبر وى ----- چنین بلند مقام و چنین خطیر آمد
غدیر خم نه همین عید مذهبى ما راست ----- که عید ملى ما نیز در غدیر آمد (11)
به مهر آل على غاصب از عجم بگریخت ----- به دوستى على شو که دستگیر آمد
درود باد بر ایران که نقش تاریخش ----- ز مهر آل على نقش هر ضمیر آمد
درود باد بر ایران که انتقام على ----- ز روبهان بگرفت و به کام شیر آمد
سخن به مدح على کس نگفت چون سرمد ----- اگر هزار سراینده و دبیر آمد
(12)
عید سعید غدیر
(حسینعلى منشى کاشانى ت : 1271 ه . ش - و: 1349 ه . ش )
فرخ و فرخنده باد، عید سعید غدیر
که باشد از حد فزون ، مبارک و دلپذیر
به امر یزدان پاک ، به حکم حى قدیر
نبى به روزى چنین ، ساخت على را امیر
به جمله مؤمنین به زمره مؤمنات
چون که به خم غدیر کرد پیمبر نزول
گرد قدومش کشید، فلک به چشم قبول
از احد لم یزل ، وز صمد لایزول
حضرت جبریل شد، رسول ، نزد رسول
نخست از حق رساند بدو سلام و صلات
پس از سلام و صلات ، باز رساند این پیام
که اى امام امم ، که اى رسول انام
بلغ ما انزل الیک بر خاص و عام
و گر نه بنموده اى رسالتى ناتمام
که حق نگهدار توست از همه حادثات
اى شه عالى نسب ، وى مه والاجناب
ز ایزد آورده ام ، چنین به سویت خطاب
که در بر مرد و زن ، به محضر شیخ وشاب
خیز و على را نماى ، ز خویش نایب مناب
که بسته بر دست اوست گشایش مشکلات
على بود آن که هست دین خدا رانصیر
على بود آن که هست بهر تو یار وظهیر
ندارد از ممکنات هیچ شبیه و نظیر
نیست به احکام دین پس از تو چون اوخبیر
از همه داناترست بر سنن و واجبات
على است کز بعد تو اشرف و اولاستى
بر همه کائنات ولى والاستى
آن که به توحید و شرک فزودى وکاستى
کین وى و مهر او در همه اشیاستى
هذا ملح اجاج ، هذا عذب فرات
همین على بود و بس که مر تو را یار بود
به روز رزم و نبرد یار و مددکار بود
به کار دینش مدام کوشش بسیار بود
قاتل کفار گشت ، قامع فجار بود
به خاک خوارى فکند تن از طغات وعصات
گرفت ختم رسل دست على را به دست
چنان که مشهور شد بر همه بالا وپست
گفت به صوت جلى آن شه یزدان پرست
على است از بعد من امیر بر هر که هست
على است نعم الامیر على است خیرالولات
محب او را حبیب داور و دادار باد
عدوى او را عدو ایزد قهار باد
یاور او را خداى ، یار و مددکار باد
خاذل او نزد حق در دو جهان خوار باد
هست گر از مسلمین یا بود از مسلمات
رسول اکرم چو کرد مثال حق امتثال
خطاب عزت رسید از سبحات جلال
که دین اسلام یافت اینک حد کمال
نعمت من شد تمام به مسلمین بالمال
از این عمل راضى است ذات جمیل الصفات
اى ملک ملک دین على عالى مقام
که حق تو را ساخته وصى خیرالانام
منطق منشى کند، مدح تو هر صبح وشام
به چشم لطف و کرم بر او نظر کن مدام
که هست بارى گران او را از سیئات
جهان بود تا به جاى ، باد به جا نام تو
توسن ایام باد، تا به ابد رام تو
کوس ولایت زنند، بر زبر بام تو
باد به دلخواه تو، صبح تو و شام تو
این یک خیر المساء و ان یک نعم الغدات
(13)
پی نوشت ها
1- دیـوان میرزا محمد کاظم صبورى ، به تصحیح و تحشیه محمد ملک زاده ، کتابخانه ابن سینا، تـهران ، 1342 ه . ش ،صص 60 ـ 61 ـ 78 ـ 79 ـ 120 ـ 121 ـ 161 ـ 162 ـ 273 ـ 274 ـ 275ـ276 ـ 408 ـ 409.
2- دیوان حاج میرزا حبیب خراسانى ، به سعى و اهتمام على حبیب ، کتابفروشى زوار، تهران ، چ 4، 1361 ه . ش ،صص 324، 325
3- دیوان الادب ، علامه حائرى مازندرانى ، انتشارات توحید، تهران ، 1337 ه . ش ، ص 168
4- منظور بارگاه ملکوتى حضرت رضا(ع ) است .
5- ایـن قـصیده را شادروان بهار در سال 1283 شمسى هجرى که آغاز شاعرى وى بوده است به حکم وظیفه ملک الشعرایى آستان قدس رضوى سروده است .
6- دیـوان اشعار شادروان محمد تقى بهار ملک الشعرا، ج 1، چ2 ، 1344 ه .ش . از انتشارات امیر کبیر، تهران ،صص 16، 144
7- بهارستان ، آیه اللّه حاج شیخ محمد حسین آیتى ، چ 2، مشهد، انتشارات دانشگاه فردوسى ، ص 381.
8- دیوان نجومى خراسانى ، نقد و تدوین : حسین نجومیان ، بنیاد پژوهشهاى اسلامى آستان قدس رضوى ، 1373ه.ش ، ص 74
9- دیوان نجومى خراسانى ، ص 79
10- دیوان نجومى خراسانى ، ص 81، 82
11- برابر برخى روایات عید غدیر با تحویل حمل و نوروز مطابق بوده است .
12- سروده هایى براى مولا على (ع )، کتاب سرا، تهران ، خردادماه 1363 ه . ش
13-غدیر در شعر فارسى ، صص 113، 114 و 115