۲۳۶ سخن از آرتور شوپنهاور ( انديشمند آلماني )
۲۳۶ سخن ناب گلچين شده از سخنان آرتور شوپنهاور ( انديشمند آلماني )
براي مشاهده تمامي سخنان ، به ادامه مطلب مراجعه كنيد ...
با مصلحت ديگران ازدواج كردن، در جهنم زيستن است.(آرتور شوپنهاور)
اولين درسي كه پدر و مادر بايد به فرزندان خود بياموزند، راستي و درستي است.(آرتور شوپنهاور)
افراد پست و فرومايه از خطاهاي اشخاص بزرگ لذت فراوان مي برند.(آرتور شوپنهاور)
ايده ها در بيرون زمان قرار دارند و در نتيجه ابدي هستند.(آرتور شوپنهاور)
هر جدايي يك نوع مرگ است و هر ملاقات يك نوع رستاخيز.(آرتور شوپنهاور)
اگر ما چيزي را مي خواهيم، از آن جهت نيست كه دليلي بر آن پيدا كرده ايم، بلكه چون آن را مي خواهيم، برايش دليل پيدا مي كنيم.(آرتور شوپنهاور)
تجربه نشان داده است افرادي كه داراي نبوغ هنري فوق العاده بوده اند، در رياضيات استعداد نداشته اند. هيچ كس نمي تواند در هر دو رشته ممتاز گردد.(آرتور شوپنهاور)
آيا [ اين ] جهالت نيست كه انسان ساعتهاي شيرين امروز را فداي روزهاي آينده كند.(آرتور شوپنهاور)
نوابغ بر خلاف اشخاص عادي، تنها به فكر خود نيستند و منافع شخصي را در نظر نمي گيرند. بدين جهت در آثار نوابغ هميشه نظرياتي ديده مي شود كه داراي جنبه كلي و جهاني است و از حدود زمان فراتر مي رود.(آرتور شوپنهاور)
ممكن است انسان در مورد مسايل ديگران درست قضاوت كند، ولي در مسايل مربوط به خودش به خطا رود. زيرا هنگام قضاوت در امور خودمان، «اراده» به فعاليت پرداخته و «عقل» را از كار مي اندازد. از اين رو شخص بايد با دوست خود مشورت كند.(آرتور شوپنهاور)
نخستين و مهمترين سبب هاي نيك بختي انسان، عبارت است از خلق و خوي خود او.(آرتور شوپنهاور)
من دنياي پر از شير و عسل را دوست نمي دارم. من دنياي كوچك و گرمي را دوست دارم كه خودم با دست خود آن را ساخته باشم.(آرتور شوپنهاور)
رويدادهاي خوش زندگي مثل درختان سرسبز و خرمي است که وقتي از دور به آنها مي نگريم خيلي زيبا به نظر مي رسند، ولي به مجرد آنکه نزديکشان شده و وارد آنها مي شويم، زيبايي شان هم از بين مي رود. شما در اين زمان نمي توانيد بفهميد زيبايي اش به کجا رفته است. آنچه مي بينيد، چند درخت خواهد بود و بس.(آرتور شوپنهاور)
انسان كامل كسي است كه زندگي خود را به دست خود بسازد.(آرتور شوپنهاور)
كسي كه روح شادي دارد، هميشه وسيله خوبي براي شادماني و خنده پيدا مي كند.(آرتور شوپنهاور)
اسرار شخص، حال زندانيان را دارد كه چون رها شوند، تسلط بر آنها غير ممكن است.(آرتور شوپنهاور)
اصل و اساسي كه تمام اخلاق گرايان به راستي در باب آن نظري يكسان دارند، اين است : كسي را نيازار و هرچه مي تواني به ديگران ياري برسان.(آرتور شوپنهاور)
مهمترين توشه زندگي، تسليم شدن در برابر وقايع و حوادث ناگزير زندگي است.(آرتور شوپنهاور)
خيلي كم اتفاق مي افتد كه نسبت به آنچه داريم احساس رضايت و خشنودي كنيم و در عوض، هميشه براي آنچه كه نداريم تاسف مي خوريم و غصه دار هستيم.(آرتور شوپنهاور)
هوش و استعداد خود را پرورش بده، اما نه از راه مطالعه صرف، بلكه با تفكر توام با عمل. تمايل بيشتر دانشمندان به مطالعه شبيه تلمبه است؛ خالي بودن مغزهاي خودشان موجب مي شود كه افكار مردم ديگر را به سوي خود بكشند؛ هركس زياد مطالعه كند به تدريج قدرت تفكر [ خود ] را از دست مي دهد.(آرتور شوپنهاور)
هنرها تنها تقليد محض واقعيت خارجي نيستند و اگر برخي آثار هنري چنين بودند، در حقيقت در برابر رسالت عالي خود كاذب مي نمودند.(آرتور شوپنهاور)
وظيفه هنر تجلي ايده ها است.(آرتور شوپنهاور)
مفاهيم سازه هاي مغزي اند، حال آنكه ايده ها مقدم بر فكر بشري هستند. در حقيقت، درك مغزي ما از ايده ها مفهوم را مي سازند، لذا مفاهيم را راهي به قلمرو ذاتها نيست.(آرتور شوپنهاور)
هرچه اكنون هست، لحظه اي ديگر مي بايد گفت بوده است.(آرتور شوپنهاور)
هر شبي كه فرا مي رسد معنايش اين است كه روزي را از دست داده ايم.(آرتور شوپنهاور)
تنها لحظه ي حال، حقيقت محض است و هر چيز ديگر صرفاً خيال پردازي و بازيگوشي انديشه است.(آرتور شوپنهاور)
زندگي، نگاه داشتن يك ني بر نوك انگشت است.(آرتور شوپنهاور)
ما چنان زندگي مي كنيم كه گويي همواره در انتظار چيزي بهتر هستيم، حال آنكه اغلب آرزو مي كنيم كه اي كاش گذشته باز گردد و بر آن حسرت مي خوريم.(آرتور شوپنهاور)
اكثر مردم هنگامي كه به پايان كار مي رسند و نظري بر گذشته مي افكنند در مي يابند كه سرتاسر زندگي را چون چيزي گذرا زيسته اند و با حيرت مشاهده مي كنند كه آنچه بي اعتنا از كنارش گذشته اند و لذتي از آن نبرده اند همان زندگي شان بوده است.(آرتور شوپنهاور)
هر خشنودي كه به دست مي آيد تخمه ي اميال ديگري را با خود دارد؛ زيرا اميال و خواهش هاي اراده ي شخصي را پاياني نيست.(آرتور شوپنهاور)
اولين وظيفه، گرفتن حق خود از زندگي است.(آرتور شوپنهاور)
چه سبك سرانه است براي انسان كه بر فرصتهاي گذشته افسوس بخورد و دل بسوزاند.(آرتور شوپنهاور)
هرگز هيچ انساني خشنودي و خوشحالي مطلق را لمس نكرده است؛ اگر [ لمس ] كرده بود، آن شادي ديوانه اش مي ساخت.(آرتور شوپنهاور)
در حقيقت، محنت و رنج، اولين شرط و اساس هستي است.(آرتور شوپنهاور)
شر و بلا هستي خود را از طريق امور مثبت به نمايش مي گذارند.(آرتور شوپنهاور)
شعبده ها تنها براي يك بار ديدن جالب هستند و پس از آن تاثير خود را از دست مي دهند و دست استاد شعبده رو مي شود.(آرتور شوپنهاور)
براي كسي كه از رنج روحي شديد در عذاب است، درد جسماني تمامي مفهوم خود را از دست مي دهد.(آرتور شوپنهاور)
مادام كه نويسنده با هدف سياه كردن و پر كردن كاغذ به نوشتن مي پردازد، در حقيقت بر سر خواننده كلاه مي گذارد، آن را تا روي چشمش پايين مي كشد و فريبش مي دهد، زيرا وانمود مي كند كه چيزي براي عرضه دارد.(آرتور شوپنهاور)
بهترين آثار نويسندگان بزرگ، درست هنگامي خلق مي شوند كه بي هيچ چشم داشتي و يا در ازاي اندك مبلغي به نوشتن مي پردازند.(آرتور شوپنهاور)
آنچه كه نويسندگان انديشمند را تحريك به فكر مي كند خود موضوع است. به همين جهت انديشه ايشان بي درنگ متوجه موضوع مي شود. تنها در ميان ايشان مي توانيم نويسندگاني را بيابيم كه نامشان جاودان خواهد شد.(آرتور شوپنهاور)
اثر هيچ كس جز آن نويسنده اي كه سنگ معدن نوشته ي خود را به گونه اي مستقيم از معدن ذهن خود يعني از تامل خود استخراج مي كند ارزش خواندن ندارد.(آرتور شوپنهاور)
چه بسيار مي آموخت مرد، اگر تنها آن ميزان آموختني كه در كتب خودش موجود است مي دانست!(آرتور شوپنهاور)
خطايي عظيم تر از اين ممكن نيست كه تصور رود آنچه اخيراً نوشته شده همواره كاملتر است؛ كه آنچه جديداً نوشته شده پيشرفتي است بر آنچه پيش تر نوشته شده؛ كه هر تغييري به معناي پيشرفت است.(آرتور شوپنهاور)
دستاوردها به سرعت برق، يكديگر را پشت سر مي گذارند.(آرتور شوپنهاور)
آنچه جديد است به ندرت خوب است؛ زيرا آنچه خوب است تنها اندك زماني جديد مي ماند.(آرتور شوپنهاور)
مردي كه به قدر كفايت، توان و ذوق ادبي ندارد كه عنواني بكر براي كتابش بسازد به يقين ناتوان تر از آن است كه بخواهد مطلبي قابل تامل در آن عرضه كند.(آرتور شوپنهاور)
مردان بزرگ تنها محصول ذهن خود را به دست مي دهند.(آرتور شوپنهاور)
رابطه قلم با انديشه، رابطه عصا با راه رفتن است، اما بدون عصا راحت تر مي توان گام برداشت و آنگاه كه قلمي هم در دست نيست بهتر مي توان انديشيد. مرد تنها آن زمان كه فرسودن آغاز مي كند تمايلي به دست بردن به عصا و قلمش مي يابد.(آرتور شوپنهاور)
فرضيه اي كه جايي در ذهن يافته يا از آن زاده شده، چون موجودي زنده به زندگي مي پردازد، تا آنجا كه تنها موافق و هم رأي خود را از جهان خارج دريافت مي دارد.(آرتور شوپنهاور)
لازم است بر سر نويسنده بي نام و نشان، يعني يك شارلاتان ادبي فرياد زد كه اگر شجاعت آن را نداري كه آنچه را درباره مردم مي گويي آشكارا تصديق كني بهتر است زبان تهمت خود را نگاه داري.(آرتور شوپنهاور)
يك انتقاد بي نام و امضا چيزي در حد يك نامه بي نام و نشان است و بنابراين بايد با همان بدگماني براندازش كرد.(آرتور شوپنهاور)
نقل قول نادرست اغلب معلول يك نيت ناپاك است و در نهايت، بي شرمي نفرت انگيز و فرومايگي فطرت و بدذاتي و چنين شخصي همانند كسي كه دست به جعل سند مي زند ديگر در اختيار خودش نيست و تا ابد اخلاق صدق و راستي را از كف مي دهد.(آرتور شوپنهاور)
سبك، چهره ي ذهن است.(آرتور شوپنهاور)
تقليد از سبك ديگران مانند صورتك بر چهره زدن است، اما صورتك به سرعت لوس و غير قابل تحمل مي شود، چرا كه بي روح و بي دوام است.(آرتور شوپنهاور)
حتي زشت ترين صورت زنده نيز داراي روح است.(آرتور شوپنهاور)
همه جا سادگي و بي ريايي جذاب است و تزوير نفرت انگيز.(آرتور شوپنهاور)
همه نويسندگان بزرگ مي كوشند افكارشان را به حد ممكن خالصانه، قاطعانه، واضح و به ايجاز بيان كنند.(آرتور شوپنهاور)
نويسنده بايد حرفي براي گفتن داشته باشد. آه! البته منظور حرفهاي زياد است.(آرتور شوپنهاور)
بسيار روشن است كه همه ي نويسندگان مايلند اين گونه به نظر بيايند كه حرفي براي گفتن دارند، در حالي كه هيچ چيز در چنته ندارند. اين روش را فيلسوفان موذي و دغل دانشگاهي رواج داده اند و هم اكنون در همه جا به چشم مي خورد.(آرتور شوپنهاور)
زندگي پرسش دشواري است، من ترجيح مي دهم آن را صرف تامل بر خودش كنم.(آرتور شوپنهاور)
اراده حيات مطلقاً و در هر زمان خواهان زندگي است.(آرتور شوپنهاور)
انكار اراده حيات تنها با روا داشتن خشونتي دردآور بر خويش مقدور مي گردد.(آرتور شوپنهاور)
ما به طور يقين براي پرداخت باج تولد و مرگ زندگي مي كنيم و از همه ي لذتها و رنجهاي زندگي بهره مند مي شويم و هيچ يك نيز نمي توانند ما را رهايي بخشند.(آرتور شوپنهاور)
وحشت مرگ كه ما را با وجود اينهمه درد، سخت به زندگي چسبانده، براستي موهوم و غير واقعي است.(آرتور شوپنهاور)
آن عملي كه اراده حيات به واسطه ي آن خود را اثبات مي كند و انسان به هستي مي آيد، عملي است كه همه در ژرفناي وجودشان از آن شرم دارند و به دقت بر آن سرپوش مي گذارند.(آرتور شوپنهاور)
ما عادت كرده ايم كه شاعران را بيشتر مشغول به شرح و توصيف عشق ببينيم.(آرتور شوپنهاور)
آن فرشته اي كه امروز در تصنيفات و غزل هاي عاشقانه تصوير مي كنند، اگر هجده سال پيش تر متولد شده بود كمتر مي توانست توجه ايشان را به خود معطوف سازد.(آرتور شوپنهاور)
در حقيقت، عشق مطلقاً همان غريزه جنسي است منتها در شكلي سركش تر، ويژه و شايد اگر دقيقش را بخواهيم، آشكارتر.(آرتور شوپنهاور)
در جهان واقعي، پس از اراده حيات، اين عشق است كه خود را به عنوان قويترين و فعال ترين همه ي محركها به نمايش مي گذارد.(آرتور شوپنهاور)
عشق، همواره نيمي از توان و افكار جوانان را به خود مشغول مي سازد و غايت نهاييِ تقريباً همه ي تلاشهاي بشري است.(آرتور شوپنهاور)
عشق يعني به راه انداختن نسل بعد.(آرتور شوپنهاور)
عشق امري است بس مهم، زيرا برخلاف ساير امور، سر و كاري با خوشبختي و بدبختي فرد حاضر ندارد؛ عشق بايد هستي و ماهيت ويژه ي بشر آينده را تامين كند.(آرتور شوپنهاور)
هدف حقيقي تمامي عشق و عاشقي ها، اگرچه خود افراد از حقيقت بي خبر باشند، اين است كه موجودي جديد به دنيا آيد.(آرتور شوپنهاور)
طبيعت، غريزه را دقيقاً در آنجا قرار داده كه فرد فعال قادر نيست هدف را دريابد يا تمايلي به تعقيب آن ندارد.(آرتور شوپنهاور)
كم بودن غريزه در انسان در مقايسه با رده هاي فروتر جانداران معلول، توانايي عظيم مغز او است، اما همين اندك غريزه هم براي گمراه كردن او كفايت مي كند.(آرتور شوپنهاور)
آن حس زيبادوستي كه مرد را در انتخاب همسر راهنمايي مي كند، زماني كه به همجنس گرايي تنزل مي يابد گمراه مي گردد.(آرتور شوپنهاور)
عشقِ مرد پس از گذشت دوره اي مشخص به طور محسوس رو به كاهش مي گذارد، چنانكه تقريباً هر زن ديگري بيش از زن خودش برايش جذابيت دارد؛ مرد متمايل به تغيير است، در حالي كه عشق زن پس از انتخاب به گونه اي مداوم افزايش مي يابد.(آرتور شوپنهاور)
اغلب اتفاق مي افتد كه زن عاشق مردي زشت رو شود، اما هرگز نمي تواند يك مرد زن صفت را دوست بدارد، زيرا قادر نيست عيبهاي او را جبران كند.(آرتور شوپنهاور)
ازدواج، اتحاد دلها است نه ذهنها.(آرتور شوپنهاور)
هر مرد به آن چيزي عشق خواهد ورزيد كه خود فاقد آن است.(آرتور شوپنهاور)
در عشق، هر كس طبعي عكس طبع خود را ترجيح مي دهد؛ اما تنها آنجا كه دست كم اول مزاج خودش مشخص باشد.(آرتور شوپنهاور)
عشق، شعبده اي بي مانند است.(آرتور شوپنهاور)
براي اينكه مردي عاشق شود به گذر زمان براي تامل و انتخاب نيازي نيست، بلكه همدلي و جاذبه اي شخصي كه در نخستين نگاه، وجود هر دو طرف را سرشار مي سازد كفايت مي كند، يا همان كه معمولاً كشش خون مي نامندش و آن نيروي ويژه اي كه ستارگان را مي راند.(آرتور شوپنهاور)
عشق كامياب نيز اغلب بيشتر به بدبختي مي انجامد تا به خوشبختي.(آرتور شوپنهاور)
ممكن است كه عاشق عيبهاي هولناك موجود در شخصيت محبوبه اش را ببيند و تشخيص دهد-كاستي هايي كه زندگي رنج آوري را به وي نويد مي دهد- و باز هم ترسي به دل راه ندهد.(آرتور شوپنهاور)
من نمي پرسم، هيچ اهميت نمي دهم كه آيا قلبت سرشار از گناه است يا نه؛ مي دانم كه تو را دوست مي دارم، هر آنچه باشي.(آرتور شوپنهاور)
مرد قادر است همزمان محبوبه ي خود را دوست بدارد و از او متنفر باشد.(آرتور شوپنهاور)
كساني كه به خاطر عشق ازدواج مي كنند همواره بدبخت هستند.(آرتور شوپنهاور)
اكثر ازدواجها نه محصول انتخاب و خواست حقيقي، كه ثمره ي انديشه هاي سطحي و شرايط اتفاقي اند.(آرتور شوپنهاور)
در پاره اي از موارد، عشق با احساسي كاملاً متفاوت در هم مي آميزد؛ يعني رفاقت حقيقي.(آرتور شوپنهاور)
زنان نه طاقت انجام كار سنگين جسمي را دارند و نه توان فعاليت شديد ذهني؛ آنها دِين زندگي را نه با آنچه انجام مي دهند كه با آنچه تحمل مي كنند، مي پردازند.(آرتور شوپنهاور)
ما مردان هر گاه احساساتمان برانگيخته مي شوند در اهميت امور قدري اغراق مي كنيم.(آرتور شوپنهاور)
نويسنده اي شايسته كه ايده هاي بسيار در سر دارد، به زودي خواننده را مجاب مي كند كه براستي و حقيقتاً حرفي براي گفتن دارد.(آرتور شوپنهاور)
نويسنده شايسته از آنجا كه براستي چيزي در سر دارد همواره نظرات خود را به ساده ترين و صريح ترين شكل بيان مي كند.(آرتور شوپنهاور)
در نويسندگي هرچه مفهومي خيالي تر و مجردتر باشد كمتر ادا كننده مقصود است.(آرتور شوپنهاور)
نويسنده خردمند هنگام نوشتن براستي با ما حرف مي زند و به همين جهت قادر است در آن واحد، هم سرگرممان كند و هم به رقصمان در آورد.(آرتور شوپنهاور)
حضور مطلق هوش است كه هماره و همه جا آثار نوابغ را برجسته مي سازد.(آرتور شوپنهاور)
بايد براي به زبان آوردن امور غير معمول از كلمات معمول استفاده كرد.(آرتور شوپنهاور)
نويسندگاني كه جملات سخت و پيچيده و مبهم به هم مي بافند، براستي نمي دانند چه مي خواهند بگويند... آنها اغلب مايلند از خودشان و ديگران پنهان سازند كه حرفي براي گفتن ندارند.(آرتور شوپنهاور)
[ در نويسندگي ]، زياده گويي عموماً تاثيري برخلاف آنچه مدنظر است به وجود مي آورد.(آرتور شوپنهاور)
[ در نويسندگي ]، هر كلمه زائد مانعي بر سر راه رسيدن به مقصود است.(آرتور شوپنهاور)
مردمان زيادي هستند كه تلاش مي كنند فقر انديشه شان را زير انبوهي از كلمات بي مصرف پنهان كنند.(آرتور شوپنهاور)
نويسنده بايد در وقت خواننده، در تمركز حواس و پشتكار او صرفه جو باشد.(آرتور شوپنهاور)
از قلم افتادن يك انديشه خوب بسيار بهتر از بيان چيزي است كه به هيچ وجه ارزش مطالعه ندارد.(آرتور شوپنهاور)
راز اضطراب و اندوه مدام در به زبان آوردن همه چيز است.(آرتور شوپنهاور)
بار كردن انديشه بسيار بر كلمات اندك ويژگي ذهنهاي برجسته است.(آرتور شوپنهاور)
حقيقت، زيباترين برهنگي است و ژرفناي تاثير آن نتيجه سادگي بيانش است.(آرتور شوپنهاور)
[ در نويسندگي ]، هر كلمه زائد لكه اي بر دامن سبك است.(آرتور شوپنهاور)
ايجاز حقيقي بيان از آنِ كسي است كه آنچه را كه ارزش بيان دارد مي گويد و از طول و تفصيل اموري كه هر كس خود قادر است به آنها بينديشد اجتناب مي ورزد.(آرتور شوپنهاور)
ثروت و سنگيني انديشه است كه به سبك ايجاز مي بخشد و زبده و آبستن معنايش مي سازد، نه هيچ چيز ديگر.(آرتور شوپنهاور)
اگر نظرات نويسنده اي با اهميت، درخشان و در كل قابل ابلاغ باشند، به طور حتم مواد و مصالح كافي براي ساختن جملات بيانگر خود را مهيا مي سازند و چه از لحاظ دستوري و چه از لحاظ لغوي به حد كمالشان مي رسانند.(آرتور شوپنهاور)
[ در نويسندگي ]، انتخاب لغات همواره موجد كوتاه كردن و تراكم معنا است و به انديشه رخصت مي دهد تا بيان موافق و مفهوم خود را بيابد و به سلامت به مقصد برسد.(آرتور شوپنهاور)
نويسنده اي كه خواهان ايجاز بيان است بايد انديشه خود را گسترش بخشد، نه برعكس.(آرتور شوپنهاور)
يك مرد لاغر و بيمار براي به تن كردن لباس بزرگ بايد خود را سلامت و هيكل مند سازد نه اينكه قيچي در كار لباس بيچاره اندازد.(آرتور شوپنهاور)
كلمات بايد چنان در كنار يكديگر بنشينند كه خواننده را وادار سازند تا به طور دقيق همان گونه كه نويسنده انديشه كرده بينديشد.(آرتور شوپنهاور)
نويسنده بايد به ياد داشته باشد كه افكار و ملاحظات از قانون جاذبه تبعيت مي كنند؛ يعني از درون كاسه سر آسانتر به روي كاغذ مي آيند تا از روي كاغذ به درون كاسه سر.(آرتور شوپنهاور)
آن كس كه با سهل انگاري مي نويسد، در وهله اول ثابت مي كند كه خودش هم ارزش چنداني براي افكارش قايل نيست.(آرتور شوپنهاور)
آنجا كه مرد به صحت و اهميت افكارش ايمان دارد، آن ندا و شوق لازم براي پشتكار و تلاش بي وقفه جهت كشف روشن ترين، سودمندترين و پرقدرت ترين بيان آن افكار در او طنين افكن مي شود.(آرتور شوپنهاور)
شلختگي اهانت به جامعه است.(آرتور شوپنهاور)
نگارش شتابزده و بي دقت، بي احترامي نفرت انگيز به خواننده است.(آرتور شوپنهاور)
تاليف محكم و سودمند بايد بر اين پايه بنا شود كه انسان در هر لحظه تنها قادر است به يك امر به روشني بينديشد.(آرتور شوپنهاور)
جهالت تنها آن زمان مايه خفت است كه با ثروت همراه باشد.(آرتور شوپنهاور)
نياز و عسرت سد راه فقرا مي شود؛ كار ايشان جاي دانش را مي گيرد و ذهن و افكارشان را به خود معطوف مي سازد.(آرتور شوپنهاور)
ثروتمندان به اين دليل كه از دولت و فرصتي كه مي تواند ارزشمندترين همه ارزشها را نصيبشان سازد استفاده نمي برند سزاوار سرزنش اند.(آرتور شوپنهاور)
هنگامي كه مطالعه مي كنيم شخص ديگري به جاي ما فكر مي كند؛ ما تنها جريان ذهني او را تكرار مي كنيم.(آرتور شوپنهاور)
گاه اتفاق مي افتد كه شخصي كه فراوان - يعني تقريباً تمام روز را – مطالعه مي كند و در فواصل آن هم وقت خود را با سرگرميهاي خالي از تفكر تلف مي كند، به تدريج توان خودانديشي را از دست مي دهد.(آرتور شوپنهاور)
شخصي كه همواره سواري مي كند، سرانجام راه رفتن را از ياد مي برد.(آرتور شوپنهاور)
ذهن نيز تحت فشار مداوم افكار ديگران از كار مي افتد.(آرتور شوپنهاور)
مي توان با تزريق خوراك بيش از حد به ذهن آن را مسدود كرد و از كار انداخت.(آرتور شوپنهاور)
هنگامي كه شخص فقط مطالعه كند و سپس درباره آنچه مطالعه كرده به تفكر نپردازد، مطالعه اش عمق نمي يابد و بخش اعظم آن از دست مي رود.(آرتور شوپنهاور)
افكار روي كاغذ بيش از ردپاهايي بر ماسه نيستند؛ راهي را كه فلان شخص پيموده مي توان ديد، اما براي ديدن آنچه وي در راه ديده بايد چشمان او را داشت.(آرتور شوپنهاور)
كتابهاي مزخرف بيشمار همان علفهاي هرز مزرعه ادبيات اند كه غذا را از غله مي گيرند و نابودش مي سازند. اين كتابها وقت و پول و دقتي را كه به كتابهاي سازنده و اهداف درخشانشان تعلق دارند، وابسته و منحصر به خود مي سازند.(آرتور شوپنهاور)
مادام كه مجلات ادبي، معلومات مختصر و پيش پا افتاده ي مردمان معمولي را چاپ مي كنند، به ويژه ابزار مكارانه اي براي سرقت وقت مردم زيبايي شناس هستند؛ وقتي كه بايد براي پيشرفت فرهنگ به شاهكارهاي اصيل هنري اختصاص يابد.(آرتور شوپنهاور)
آن كه براي ابلهان مي نويسد همواره مخاطب بسيار مي يابد.(آرتور شوپنهاور)
كتابهاي بد، سم روح اند و ذهن را نابود مي كنند.(آرتور شوپنهاور)
شرط مطالعه كتاب خوب، نخواندن كتاب بد است؛ زيرا زندگي كوتاه است و فرصت و توان محدود.(آرتور شوپنهاور)
اينكه شخصي بخواهد هرچه را مي خواند حفظ كند مثل اين است كه سعي كند هر آنچه را كه مي خورد در معده نگاه دارد.(آرتور شوپنهاور)
ذهن، تنها آنچه را كه برايش جالب باشد حفظ مي كند؛ آنچه را كه با نظام فكري وي سازگار باشد و مناسب براي نيل به اهدافش.(آرتور شوپنهاور)
كتابهاي مهم را بايد دو مرتبه خواند؛ قدري به اين دليل كه مطلب در مرتبه دوم به كمال، فهم مي شود و آغاز، تنها زماني درك مي شود كه پايان معلوم باشد؛ تا حدودي هم به اين دليل كه در مرتبه دوم، دل و دماغ چنان تفاوت دارند كه يكي ديگري را متاثر مي سازد و بدين گونه شخص مطلب را به گونه اي ديگر مي بيند.(آرتور شوپنهاور)
آثار، عصاره ذهن اند و بنابراين همواره ارزشي بيش از سخنان دارند، حتي اگر گوينده ي بزرگترينِ اذهان باشد.(آرتور شوپنهاور)
اي كاش كسي مي آمد و تاريخ تراژيك ادبيات را تهيه مي كرد تا نشان دهد ملتهايي كه بزرگترين نويسندگان و هنرمندان از آنها برخاسته اند و غرورآميزترين دارايي هايشان هستند، در زمان حيات اين بزرگان چگونه با آنها معامله كرده اند.(آرتور شوپنهاور)
كتابخانه مي تواند بسيار بزرگ و در همان حال در هم ريخته و نامرتب باشد و در اين صورت نسبت به كتابخانه اي كوچك و منظم كاربرد و بازده كمتري خواهد داشت.(آرتور شوپنهاور)
فردي كه دامنه اي وسيع از معلومات در ذهن دارد و با اين حال بر آنها تامل نكرده و زمينه كاري براي آنها فراهم نياورده، در مقايسه با فردي كه معلومات كمتري دارد اما به كمال در آنها انديشه كرده، از ارزش و توان كمتري برخوردار است.(آرتور شوپنهاور)
انسان نمي تواند چيزي را به ذهن بسپارد مگر اينكه آن را درك كند؛ بنابراين بايد آن را فرا بگيرد؛ اما تنها زماني مي توان گفت دركش كرده كه آن را به كار انداخته باشد.(آرتور شوپنهاور)
براي متفكر به قدر كافي انديشه هاي ارزشمند وجود دارد؛ اما تنها تعداد كمي از آنها قدرت كافي براي ايجاد پژواك و بازتاب دارند.(آرتور شوپنهاور)
جهان مشهود پيرامون انسان برخلاف مطالعه، انديشه اي معين و مجرد را به ذهن وي تحميل نمي كند، بلكه صرفاً دستمايه و مجالي را فراهم مي آورد تا وي را به تفكر درباره ي آنچه اقتضاي نهاد و حال و هواي فعلي او است رهنمون شود.(آرتور شوپنهاور)
اهل فضل كساني هستند كه مطالعه ي خود را در ميان صفحات كتابها انجام داده اند.(آرتور شوپنهاور)
انديشمندان و نوابغ كساني هستند كه مستقيماً به سراغ كتاب طبيعت رفته اند.(آرتور شوپنهاور)
نسبت انديشه اي كه مطالعه مي كنيم با آنچه كه به ذهن خودمان مي رسد، نسبت فسيل گياهي ماقبل تاريخي است با گياهي كه در رستنگاه خود جوانه مي زند.(آرتور شوپنهاور)
دست گرفتن كتاب براي دور كردن افكار شخصي، معصيتي در برابر روح القدس است.(آرتور شوپنهاور)
حقيقتي كه صرفاً فرا گرفته شده باشد همچون عضوي مصنوعي است.(آرتور شوپنهاور)
مطالعه، انديشيدن با ذهن ديگري است.(آرتور شوپنهاور)
مطالعه ي افكار يك مؤلف مانند خوردن ته مانده ي غذاي ضيافتي است كه به آن دعوت نشده ايم، يا مانند به تن كردن لباسي است كه يكي از مهمانان به گوشه اي نهاده است.(آرتور شوپنهاور)
تنها آن كه نبوغش راهنماي اوست، آن كه خود مي انديشد و آن كه دقيق و با طمانينه فكر مي كند، قطب نمايي دارد كه به وسيله ي آن راه راست را مي يابد.(آرتور شوپنهاور)
نسبت يك متفكر با يك فيلسوفِ كتابي مانند نسبت شاهدي عيني به يك نفر تاريخدان است.(آرتور شوپنهاور)
افكار هم مثل انسانها هستند؛ همواره و به دلخواه نمي آيند؛ بايد انتظار كشيد.(آرتور شوپنهاور)
مطالعه، ذهن را با افكار شخص ديگري پر مي كند كه شيوه ي تفكرش اغلب سواي شيوه ي تفكر ما است.(آرتور شوپنهاور)
زندگي حقيقيِ پيش روي انسان، موضوع طبيعي انديشه است و در جايگاه خود به عنوان جوهر اصلي وجود، آسانتر از هر چيز ديگري قادر است تا ذهني متفكر را تحريك كند و متاثر سازد.(آرتور شوپنهاور)
رابطه ي تجربه با انديشه همان رابطه ي بلع با هضم و جذب است. اگر تجربه ادعا كند كه دستاوردهايش براي پيشرفت نوع بشر كفايت مي كند، مثل اين است كه دهان تمام سلامت بدن را ثمره ي كار خود بداند.(آرتور شوپنهاور)
يك ذهنِ حقيقتاً توانا همواره قاطعانه و به روشني مي داند كه چه مي خواهد بگويد، خواه بوسيله ي نثر، نظم و يا موسيقي.(آرتور شوپنهاور)
نشان مخصوص ذهن والا اين است كه همواره قضاوت دست اول خود را دارد. هرچه مي گويد ثمره ي خودانديشي او بوده و به خاطر شيوه ي اعلام نظراتش همواره ممتاز است.(آرتور شوپنهاور)
در جهان ذهن، ما ارواحي جدا از جسم و آزاد از قانون و عسرت و اضطراب هستيم. بنابراين در زمين مسرتي وجود ندارد كه با آنچه ذهني والا و پرثمر در لحظه اي فرخنده در خود مي يابد برابري كند.(آرتور شوپنهاور)
اساتيد براي كسب پول درس مي دهند و نه براي خرد، كه براي تظاهر و تفاخر و مشهور بودن به آن با يكديگر رقابت مي كنند. دانشجويان هم نه براي دانش و معرفت، بلكه براي روده درازي و باد به غبغب انداختن درس مي خوانند.(آرتور شوپنهاور)
من كمترين ارزشي براي مطالعاتي كه صرفاً به قصد امرار معاش باشد قايل نيستم.(آرتور شوپنهاور)
دانشجويان و فرهيختگان در اصل، بيشتر مي خواهند معلومات كسب كنند تا معرفت. آنها به اينكه درباره ي هر امري چيزي بدانند افتخار مي كنند.(آرتور شوپنهاور)
معلومات صرفاً وسيله اي براي رسيدن به معرفت است.(آرتور شوپنهاور)
تفكر است كه از مرد فيلسوف مي سازد.(آرتور شوپنهاور)
وقتي كه وصف اين اعجوبه هاي دانش و فضيلت دانشگاهي پرهيبت را مي شنوم گاهي به خود مي گويم: آه، براي اينكه بتوانند زياد بخوانند ناچار بوده اند چقدر كم فكر كنند!(آرتور شوپنهاور)
هر چيزي كه انسان براي خود آن چيز به دنبالش نباشد بي ارزش است.(آرتور شوپنهاور)
فضيلت حقيقي، مهم نيست در چه زمينه اي، تنها آنجا به دست مي آيد كه اثر به خاطر خودش خلق شده باشد و نه به عنوان وسيله اي براي نيل به اهداف برتر.(آرتور شوپنهاور)
اغلب، فقرا براي همدردي و دستگيري از ديگران آمادگي بيشتري دارند.(آرتور شوپنهاور)
براي چه آن چيزي كه معمولي است بايد با تحقير همراه باشد؟(آرتور شوپنهاور)
هيچ كس اجازه نخواهد داد تا از او بلندتر شويم.(آرتور شوپنهاور)
چرا با وجود تمامي آيينه هاي جهان باز هم هيچكس قادر نيست حقيقتاً بداند به چه شكلي در نظر مي آيد؟(آرتور شوپنهاور)
يك دانشمند ميانه حال با هدف تسلط بر تدريس و تاليف به مطالعه مي پردازد. سر او به معده و روده هايي مي ماند كه غذا بدون هضم شدن از آنها عبور مي كند.(آرتور شوپنهاور)
كسي كه داراي سمت استادي است در طويله غذا مي خورد كه بهترين مكان براي حيوانات نشخوارگر است. اما كسي كه غذاي خود را در دستان طبيعت مي يابد در مراتع آسوده تر است.(آرتور شوپنهاور)
براي پرورش حقيقي در ادبيات باستاني مطلقاً لازم است كه فرد چند بُعدي باشد و ديدگاه هاي مختلفي را بكار گيرد.(آرتور شوپنهاور)
مشاهده دقيق مردم حتي اگر ارزش مصاحبت نداشته باشند مهم و ارزشمند است. هر فرد به عنوان تصوري از طبيعت، ارزش مشاهده دارد؛ بنابراين بالاترين درجه متعلق به زيبايي است، زيرا تصوير كامل تر و متعالي تر طبيعت است.(آرتور شوپنهاور)
زيبايي، تصور اصلي و اساسي طبيعت است.(آرتور شوپنهاور)
يك رايحه تنها بار اول ما را متاثر مي كند.(آرتور شوپنهاور)
هر يك از اميال و افكار، در مدتي كه حضور داشته تاثير خود را بر چهره [ انسان ] به جا گذاشته است.(آرتور شوپنهاور)
هرگز نگذاريم هيچ چيزي زندگي فكري ما را متوقف سازد، هرچند ممكن است طوفان بي امان جهان محيط ما را آشفته سازد و در هم ريزد.(آرتور شوپنهاور)
نبوغ، خود به تنهايي به همان اندازه قادر است انديشه هاي ناب توليد كند كه يك زن به تنهايي مي تواند طفلي به دنيا آورد. شرايط بيروني بايد نبوغ را بارور سازند و نقش پدر را براي فرزندش ايفا كنند.(آرتور شوپنهاور)
دانشمند آن است كه چيزها آموخته؛ نابغه كسي است كه از وي چيزي مي آموزيم كه خود هرگز از كسي نياموخته است.(آرتور شوپنهاور)
آن كه مي خواهد كارهاي بزرگ انجام دهد بايد چشم به آيندگان بدوزد و با عزم راسخ براي نسلهاي در راه فعاليت كند.(آرتور شوپنهاور)
نابغه در شرايط مساعد و با تلاش پيگير و اشتياقي سستي ناپذير، زندگي را وقف توليد، تحصيل، ساخت و ساز و باروي، طرح ريزي، بنيانگذاري، برقرارسازي و زيبايي بخشي مي كند و همواره به اين مي انديشد كه براي خود كار مي كند.(آرتور شوپنهاور)
نابغه در خود دانش شادي و لذتي مي يابد؛ در تحليل هر مسئله، در هر انديشه ي باريك، چه از آن خود وي باشد و چه از آن غير.(آرتور شوپنهاور)
اگر اثري بي همتا از يك نابغه به ذهني معمولي پيشكش شود، آن ذهن ساده از آن اثر همان اندازه بهره مند مي شود كه يك نفر مبتلاي به نقرس از دعوت شدن به مجلس رقص. يكي فقط به جهت تشريفات به مجلس مي رود و آن ديگري تنها به جهت عقب نماندن از قافله كتاب را مي خواند.(آرتور شوپنهاور)
هر اندازه هم كه آيندگان، نويسنده اي را بزرگ و ستودني و آموزنده بيابند باز هم در زمان حياتش در چشم معاصران، ضعيف و زبون و بي مزه مي آيد.(آرتور شوپنهاور)
يك اثر بزرگ و فوق العاده و اصيل فقط آنگاه خلق مي شود كه مؤلفش افكار، روش و عقايد معاصرانش را ناديده بگيرد.(آرتور شوپنهاور)
آنها كه از ميان اكثريت بيرون مي آيند، آنها كه نابغه نام مي گيرند، تنها آنان والايان حقيقي نوع بشرند.(آرتور شوپنهاور)
ارزش آثار نابغه چنان است كه در ميان همه ي مردان تنها او مي تواند چنين تحفه اي به جهان پيشكش كند.(آرتور شوپنهاور)
خواندن زندگينامه يك فيلسوف به جاي مطالعه ي آثارش مانند ناديده گرفتن يك نقاشي و توجه به ساخت قاب آن است.(آرتور شوپنهاور)
نابغه همنشين خود را فراموش مي كند و بي توجه به اينكه آيا وي سخنان او را مي فهمد يا نه، چنان به حرف زدن ادامه مي دهد كه گويي كودكي با عروسكش سخن مي گويد.(آرتور شوپنهاور)
اينكه مغز بايد نوكر و كارگر شكم باشد در حقيقت عقيده ي آن كساني است كه نه حاصل دسترنج خود را مي خورند و نه به سهم خود قناعت مي كنند.(آرتور شوپنهاور)
استعداد بشر همواره با محدوديت روبه رو است و هيچ كس بدون داشتن برخي ضعفها نمي تواند نابغه گردد؛ اين ضعفها حتي مي تواند محدوديت هاي ذهني باشد.(آرتور شوپنهاور)
جماعت درس خوانده ي باسواد آنقدر افراط مي كنند و گندش را بالا مي آورند كه افتخار و شرف نابغه را لكه دار مي كنند؛ دقيقاً به همان صورت كه ايمان به مقدسات به جهل و خرافه پرستي ابلهانه بدل مي گردد.(آرتور شوپنهاور)
افتخار، بوقلمون صفت است و وانگهي اگر در آن دقيق شويد، كم ارزش؛ هرگز با تلاشي كه كرده ايد برابر نيست و يا آن لذتي كه به شما مي بخشد محصول خودش نيست، بلكه اين تلاش است كه افتخار را ارزش مي بخشد.(آرتور شوپنهاور)
هيچ كس خود را آنگونه كه براستي هست نمي نماياند، بلكه نقاب خود را بر چهره مي زند و نقش خود را بازي مي كند. در حقيقت، مراتب اجتماعي ما چيزي بيش از يك كمدي بي سر و ته نيست.(آرتور شوپنهاور)
اگر كسي نشان دهد كه تو را خوار مي دارد و حقير مي شمارد، در نهايت نشان داده كه توجه زيادي به شخص تو دارد و مي خواهد كاري كند كه از ارزش كمي كه برايت قايل است آگاه شوي.(آرتور شوپنهاور)
آنچه مردم را سنگدل مي سازد اين است كه در هر انسان تنها آن ميزان توان هست كه بتواند دردها و رنجهاي خود را تحمل كند.(آرتور شوپنهاور)
هيچ كس نمي داند چه توانايي هايي براي تقلا و تحمل رنج در خود دارد، تا زماني كه اتفاقي مي افتد و اين نيروها را به جنبش در مي آورد.(آرتور شوپنهاور)
هنگامي كه توان روحي انسان نابود شود و تحليل رود، زندگي در نظرش بس كوتاه و بي ارزش و زودگذر خواهد آمد و در آن هيچ چيز رخ نخواهد داد كه ارزش انگيزش هيجان وي را داشته باشد.(آرتور شوپنهاور)
يك پزشك همه كس را مي تواند درمان كند جز خودش را؛ زماني كه بيمار شود، نزد يك همكار مي رود.(آرتور شوپنهاور)
خردها از اساس با يكديگر اختلاف دارند، اما با ملاحظات صرفاً كلي نمي توان به اين تفاوتها پي برد.(آرتور شوپنهاور)
اگر آموزش چيزي را پيش از پنج سالگي آغاز كنيد و با وقار و آرامش فراوان آن را به گونه اي مداوم تكرار كنيد براي ابد در ذهنتان باقي خواهد ماند. زيرا در مورد انسانها هم بسان حيوانات، آموزش تنها آنگاه با موفقيت همراه است كه از دوران كودكي آغاز شود.(آرتور شوپنهاور)
پس از مدتي طولاني امكان دارد كه بر مرگ رقبا و دشمنانمان هم تقريباً به قدر مرگ دوستان و عزيزانمان غصه بخوريم؛ البته زماني كه ايشان را به عنوان شاهدان پيروزيهاي درخشانمان از دست داده باشيم.(آرتور شوپنهاور)
اينكه حساب، نازلترينِ فعاليتهاي ذهني است با اين حقيقت اثبات مي گردد كه تنها عملي است كه با يك عدد ماشين هم انجام پذير است.(آرتور شوپنهاور)
هر عدم تناسب بين اراده و خرد به بدبختي انسان منجر مي گردد.(آرتور شوپنهاور)
زندگي تكنولوژيك دوران ما، با كمال بي سابقه اش و افزايش و ازدياد اسباب تجمل، اين فرصت را به ما داده تا ميان فراغت و فرهنگ متعالي تر و زحمت و فعاليت و رفاه بيشتر دست به انتخاب بزنيم و البته عوام به فراخور شخصيت خودشان دومي را انتخاب مي كنند.(آرتور شوپنهاور)
ازدواج يعني نصف كردن حقوق و دوچندان كردن مسئوليت ها.(آرتور شوپنهاور)
هر حقيقت از سه مرحله مي گذرد: اول مورد تمسخر قرار مي گيرد. دوم به شدت با آن مخالفت مي شود و سوم به عنوان يك امر بديهي مورد پذيرش قرار مي گيرد.(آرتور شوپنهاور)
هر كس محدوديتهاي ديد خود را محدوديتهاي دنيا مي انگارد.(آرتور شوپنهاور)
ما سه چهارم [ وجود ] خودمان را به تاوان اينكه شبيه ديگران باشيم از دست مي دهيم.(آرتور شوپنهاور)
هر قومي اقوام ديگر را مسخره مي كند؛ در حالي كه همه بر حق هستند.(آرتور شوپنهاور)
زندگي نامه انسان عبارت است از: مدهوش بودن از اميدها و آرزوها و پاي كوبان به آغوش مرگ پناه بردن.(آرتور شوپنهاور)
همه آرزوها از نياز سرچشمه مي گيرد، يعني از كمبودها و رنجها.(آرتور شوپنهاور)
هنر، گونه اي رستگاري است؛ ما را از خواستن، يعني درد و رنج، آزادي مي بخشد و تصاوير زندگاني را دلربا مي سازد.(آرتور شوپنهاور)
براي نيل به خوشبختي هيچ راهي نادرست تر از لذت طلبي و كوشش براي درك عيش و نوش و خوشي هاي جهان نيست.(آرتور شوپنهاور)
تمام حقايق سه مرحله را پشت سر گذاشته اند: اول، مورد تمسخر قرار گرفته اند. دوم، به شدت با آنها مخالفت شده است و سوم، به عنوان يك چيز بديهي پذيرفته شده اند.(آرتور شوپنهاور)
ايده ها الگوهاي ازلي اي هستند كه در قلمرو ذاتها يا هستي هاي حقيقي وجود دارند و آدميان تنها هنگامي كه خود را از توجه به جزييات، در اينجا و اكنون (مكان و زمان) رها سازند وارد آن قلمرو مي شوند.(آرتور شوپنهاور)
نگهداري دم ماهي و دل زن از دشواري ها است.(آرتور شوپنهاور)
وظيفه ي هنرها توصيف موارد خاصي از حقيقت نيست، بلكه نشان دادن امور مطلق و كلي اي است كه در پشت اين موارد خاص و جزيي قرار دارند.(آرتور شوپنهاور)
ازدواج يعني با چشمان بسته به اميد گرفتن يك مارماهي، دست فروبردن در جوالي [ =ظرفي از پشم بافته ] پر از مار.(آرتور شوپنهاور)
عشق و عاشقي هر چند لطيف و پر احساس ابراز گردد باز هم ريشه در شهوت دارد و بس.(آرتور شوپنهاور)
هر كتابي كه به خواندنش مي ارزد بايد در آن واحد دوبار خوانده شود. رعايت دستور فوق دو علت دارد: يكي اينكه در مطالعه دوم، قسمت هاي مختلف كتاب بهتر درك مي شود و قسمت اول كتاب زماني نيك فهميده مي شود كه از پايان آن نيز آگاه باشيم و ديگر اينكه در اين دو مطالعه وضع روحي ما يكسان نيست، در مطالعه ي دوم ما نظر تازه اي نسبت به هر قسمت پيدا كرده و جور ديگري تحت تأثير آن كتاب قرار مي گيريم.(آرتور شوپنهاور)
كتابخانه تنها يادبود مطمئن و ماندگار نوع بشر است.(آرتور شوپنهاور)
انسانهاي بزرگ مانند عقابند كه آشيانه ي خود را بر فراز قله هاي بلندِ تنهايي مي سازند.(آرتور شوپنهاور)
زبان، ارزشمندترين ميراث يك ملت است.(آرتور شوپنهاور)
اشخاصي كه هرگز وقت ندارند آنهايي هستند كه كمتر كار مي كنند.(آرتور شوپنهاور)
آنكه خود را حقير مي شمارد، در حقيقت، فرد متكبري است.(آرتور شوپنهاور)
ما به ندرت درباره آنچه كه داريم فكر مي كنيم، در حالي كه پيوسته در انديشه چيزهايي هستيم كه نداريم.(آرتور شوپنهاور)
اگر با شخص مباحثه كنيم و تمام قدرت استدلال و بيان خود را به كار اندازيم، چقدر ناراحت و خشمگين خواهيم شد، زماني كه بفهميم طرف [ مقابل ] نمي خواهد بفهمد و ما با اراده او سر و كار داريم؛ اينجاست كه منطق بي فايده است.(آرتور شوپنهاور)
موسيقي اصيل آن است كه در وراي خود بيانگر ايده اي باشد.(آرتور شوپنهاور)
اراده، آن مرد كور نيرومندي است كه بر دوش خود مرد شل بينايي را مي برد تا او را رهبري كند.(آرتور شوپنهاور)
زيبايي اگرچه مايه شرافت است، اما در معرض هزاران شر و آفت است.(آرتور شوپنهاور)
نوشته شده توسط ( newsvaolds ) در چهارشنبه 19 فروردین 1394
سلامـ .... ... ..
