۱۹۸ سخن از جبران خليل جبران ( نويسنده و انديشمند لبناني )

۱۹۸ سخن ناب گلچين شده از سخنان جبران خليل جبران ( نويسنده و انديشمند لبناني )

 

براي مشاهده تمامي سخنان ، به ادامه مطلب مراجعه كنيد ...

عشق به زندگي از راه كار، به معناي دوستي و يكدلي با دروني‌ترين راز زندگي‌ست.(جبران خليل جبران)

تا هنگامي كه كاري با شور و اشتياق درنياميزد، پوچ و ميان‌تهي خواهد بود.(جبران خليل جبران)

هنگامي كه به بالاي كوه رسيديد، تازه آغاز بالا رفتن است.(جبران خليل جبران)

چشمه ساري كه خود را در اعماق درون شما پنهان ساخته است، روزي قد خواهد كشيد و فوران خواهد كرد و با ترنم و نغمه، راه دريا را در پيش خواهد گرفت.(جبران خليل جبران)

حاشا كه آواز آزادي از پس ميله و زنجير به گوش تواند رسيد و از گلوگاه مرغان اسير.(جبران خليل جبران)

پند آموز است ماجراي مردي كه زمين را مي كاويد تا ريشه هاي بي ثمر را از دل آن بيرون كشد، اما ناگاه گنجي بزرگ يافت؟!(جبران خليل جبران)

انسان خردمند با مشعـل دانش و حكمت، پيش رفته و راه بشريت را روشن مي سازد.(جبران خليل جبران)

چه زيباست هنگامي كه در اوج نشاط و بي نيازي هستي، دست به دعا برداري.(جبران خليل جبران)

به روياها ايمان بياوريد كه دروازه هاي ابديت اند.(جبران خليل جبران)

هر ضعيف و ناچيزي كه در ميان شما عذاب ديده و نابود گشته است، نيرومندترين و ايستاده ترين چيزي است كه در هستي شماست.(جبران خليل جبران)

آموختن تنها سرمايه اي است كه ستمكاران نمي توانند به تاراج ببرند.(جبران خليل جبران)

حيات درختان در بخشش ميوه است. آنها مي بخشند تا زنده بمانند، زيرا اگر باري ندهند، خود را به تباهي و نابودي كشانده اند.(جبران خليل جبران)

اگر بكوشي و در پي نصيبي حتي براي خود باشي، بدان كه صالحي.(جبران خليل جبران)

دوست بداريد، اما عشق را به زنجير بدل نكنيد.(جبران خليل جبران)

وقتي از دارايي خود چيزي مي بخشي چندان بخشش نكرده اي، بخشش حقيقي آن است كه وجود خود را به ديگري بخشي.(جبران خليل جبران)

گمان نبريد كه زمان عشق در دست شماست، بلكه اين عشق است كه هر زمان شما را شايسته بداند، هدايت مي كند.(جبران خليل جبران)

بهترين مردم كساني هستند كه اگر از آنها تعريف كنيد، خجل شوند و چون بد گفتيد، سكوت كنند.(جبران خليل جبران)

شيميداني كه از قلب خود، عناصر شفقت، احترام، آرزو، توجه، تأسف، شگفتي و بخشايش را گرفته و آنها را با هم تركيب مي كند، اتمي را مي سازد كه عشق نام دارد.(جبران خليل جبران)

شاهين، لانه‌ي خود را با خود نمي‌برد، بلكه تنها پرواز مي‌كند و در آسمان، اوج مي‌گيرد.(جبران خليل جبران)

هرگاه عشق به سوي شما اشاره كند، از او پيروي كنيد، هر چند كه را‌ههايش دشوار و پرنشيب باشد.(جبران خليل جبران)

اگر عشق با شما سخن گويد، او را باور كنيد، هر چند پژواك‌اش، روياهايتان را آشفته سازد.(جبران خليل جبران)

عشق، چيزي جز خودش را نمي‌دهد و چيزي جز از خود نمي‌ستاند.(جبران خليل جبران)

به يكديگر عشق بورزيد، ولي عشق را به بند نكشيد.(جبران خليل جبران)

هر يك از شما دل خود را به همسرش دهد، ولي مبادا چنين بخششي براي در بند كردن باشد.(جبران خليل جبران)

فرزندانتان، فرزندان شما نيستند. آنها فرزندان زندگي‌اند كه آرزومند خويشتن خويش‌اند.(جبران خليل جبران)

مي‌توانيد بكوشيد تا مانند آنها [ (فرزندانتان) ] شويد، ولي بيهوده است كه بكوشيد آنها را مانند خود كنيد. زيرا زندگي به گذشته باز نمي‌گردد و در خانه‌ي ديروز به سر نمي‌برد.(جبران خليل جبران)

تا هنگامي كه پاره‌اي از وجود خويش را نبخشيد، بخشش‌تان بي‌ارزش و بي‌مقدار خواهد بود.(جبران خليل جبران)

برخي از مردم بسيار دارند، ولي اندك مي‌بخشند و مي‌بخشند براي آنكه نام آور شوند.(جبران خليل جبران)

برخي اندك دارند، ولي همه را مي‌بخشند، آنها به زندگي و به گشاده‌دستي زندگاني باور دارند. گنجينه‌هايشان هرگز تهي نمي‌شود و تا ابد لبريز است.(جبران خليل جبران)

برخي از مردم با شادي مي‌بخشند و شادي براي آنها پاداش همان بخشش است.(جبران خليل جبران)

به نيازمندان بخشيدن چه زيبا است؛ و زيباتر از آن، به كسي بخشيدن است كه از ما نمي‌خواهد، ولي نياز او را مي‌دانيم.(جبران خليل جبران)

آن كس كه دست و دل خود را براي بخشش بگشايد و در پي نيازمندان باشد، شاديِ بالاتر و لذت‌آورتر از بخشش به دست مي‌آورد.(جبران خليل جبران)

بي‌شك، روزي خواهد رسيد كه دارايي‌تان را از دست مي‌دهيد! اكنون بخشش كنيد تا بخشش، فصلي از فصلهاي زندگي‌تان باشد و نه از آنِ بازماندگان شما.(جبران خليل جبران)

كار كنيد تا خود را با زمين و روح آن هماهنگ و همساز نماييد. زيرا تنبل و بيكار با فصلهاي زمين بيگانه است.(جبران خليل جبران)

به راستي كه زندگي سياه است، اگر جنبشي در آن نباشد. حركتِ بي‌شناخت، كور است و بركتي ندارد. شناخت بي عمل نيز نازا و بيمار است. كردار بي‌عشق، بيهوده و بي‌ثمر است.(جبران خليل جبران)

اگر با عشق كار كنيد، خود را با ديگران پيوند مي‌زنيد و چنين پيوندي سبب پيوندتان با پروردگار خواهد شد.(جبران خليل جبران)

اگر نتوانيد با عشق كار كنيد و رنجيده و افسرده باشيد، بهتر است كارتان را رها كنيد و بر پلكان پرستشگاه بنشينيد و از آنهايي كه با آرامش و شادي كار مي‌كنند، گدايي كنيد.(جبران خليل جبران)

اگر نان بپزيد، ولي لذتي نيابيد، به راستي، نان تلخي پخته‌ايد كه تنها نيمي از گرسنگي انسان را فرو مي‌نشاند.(جبران خليل جبران)

آسايش‌خواهي، خواهش‌هاي جان را در دل قرباني مي‌كند و مي‌كُشد، آنگاه با شدت مي‌گريد و در پي جنازه‌اش مي‌رود.(جبران خليل جبران)

آن كه در شما نامحدود است و در بند نيست، در آسمان خانه دارد؛ خانه‌اي كه درش از بامداد و پنجره‌هايش از سكون و آواز شب است.(جبران خليل جبران)

شرم، سپري محكم در برابر نگا‌ههاي ناپاكان است.(جبران خليل جبران)

بهتر است كه داد و ستد را با مهر و داد انجام دهيد تا به آزمندي و گرسنگي نينجامد.(جبران خليل جبران)

اگر يكي از شما بخواهد با نام دادگري بر درخت بدي تيشه زند، در آغاز بايد نگاهي به ريشه‌ي آن بيندازد.(جبران خليل جبران)

درباره‌ي آن كه جاني بكُشد، درحالي كه مردم جان او را هزار باز كشته‌اند، چه مجازاتي خواهيد نوشت؟(جبران خليل جبران)

چگونه مي‌توانيد آنان كه عذاب وجدان‌شان بيش از گناهان‌شان است را مجازات كنيد؟(جبران خليل جبران)

شمايي كه با باد سفر مي‌كنيد! كدامين بادنما مي‌تواند شما را رهنمون سازد؟ كدامين قانون بشري مي‌تواند برايتان سودمند باشد؟ درحالي كه بندهاي زندانتان را نشكسته‌ايد؟(جبران خليل جبران)

نمي‌توانيد آزاده باشيد، مگر آنكه براي به دست آوردن آزادي بكوشيد.(جبران خليل جبران)

چگونه ستمگر مي‌تواند بر آزادمردان حُكم براند، مگر آنكه ستم، بنيان آزادي و ننگ، پايه‌ي بزرگي‌شان باشد؟(جبران خليل جبران)

اگر بخواهيد ترسي را از خويش برانيد، بدانيد كه جايگاه ترس در دلتان ريشه دارد و نه در كساني كه از آنها مي‌ترسيد.(جبران خليل جبران)

خرد و عشق، سكان و بادبان روح اند و در درياي جهان در حال تكاپو هستند.(جبران خليل جبران)

از شما مي‌خواهم خرد و عشق را گرامي بداريد، زيرا ميان دو ميهمان نبايد فرق بگذاريد و اگر از يكي بيش از ديگري مهمان نوازي كنيد، دوستي و باور، هر دو را از دست مي‌دهيد.(جبران خليل جبران)

دلهايتان اسرار روزها و شبها را در سكون و آرامش مي‌شناسند.(جبران خليل جبران)

دوري كنيد از اينكه گنج درون را با ترازو بسنجيد و هرگز ژرفاي آگاهي‌تان را با اندازه‌هايي محدود يا ريسماني آويزان نسنجيد! زيرا "خويشتن"، دريايي بي‌وزن و اندازه است.(جبران خليل جبران)

آموزگاري كه در سايه‌ي پرستشگاه راه مي‌رود و پيروانش او را در بر گرفته‌اند، چيزي از دانش خود نمي‌دهد، بلكه باور و مهرباني و عشق خود را مي‌بخشد.(جبران خليل جبران)

ستاره‌شناس مي‌تواند چيزي از دانستني‌هايش درباره‌ي نظم آسماني بگويد، ولي نمي‌تواند آگاهي‌اش را به شما دهد.(جبران خليل جبران)

موسيقي‌دان مي‌تواند زيباترين سروده‌ها و نغمه‌هاي جهان را برايتان بنوازد، ولي نمي‌تواند گوشي [به شما] ببخشد تا بتوانيد با آن بشنويد.(جبران خليل جبران)

كوه در نزد كوهنورد، بزرگتر و بهتر آشكار مي‌شود تا اينكه آن را از دشتي دور ببيند.(جبران خليل جبران)

اگر از دوست جدا شديد، اندوهگين نباشيد، زيرا عشق شما نسبت به او بيش از خود او است.(جبران خليل جبران)

مبادا از روي دلسوزي، در برابر آنان كه مي‌لنگند بلنگيد!(جبران خليل جبران)

اي كاش آهوان مي‌توانستند شتاب و چابكي را به لاك‌پشت‌هاي كُندرو بياموزند!(جبران خليل جبران)

آن كه نيك است از برهنگان نمي‌پرسد: "جامه‌هايتان كجاست؟" و نه از غريبه‌ها: "خانه‌هايتان كجاست؟"(جبران خليل جبران)

اگر براي ديگران وارد پرستشگاه شويد، دعاهايتان برآورده نخواهد شد.(جبران خليل جبران)

من نمي‌توانم چگونه نيايش كردن با الفاظ را به شما بياموزم. زيرا خداوند به اينگونه نيايش‌ها گوش فرا نمي‌دهد، مگر آنكه با دهان و زبان شما سخن بگويد.(جبران خليل جبران)

حقيقت پشيماني، ابري تيره است كه بر انديشه سايه مي‌افكند.(جبران خليل جبران)

سرود آزادي از ميان ميله‌هاي زندان بيرون نمي‌آيد.(جبران خليل جبران)

جغدي كه چشمان خود را تنها در تاريكي مي‌گشايد، در روز نابيناست.(جبران خليل جبران)

شما نمي‌توانيد آواز بخوانيد، مگر آنكه از رود سكوت بنوشيد و نيز نمي‌توانيد به قله برسيد، مگر آنكه از كوه بالا رويد.(جبران خليل جبران)

روح غمگين، در تنهايي آرام مي‌گيرد و از انسانها مي‌هراسد؛ چون آهويي زخمي كه گله را به جا نهاده و به زندگي غار رو مي‌آورد تا بهبود يافته يا بميرد.(جبران خليل جبران)

روح من! زندگي چونان گذشتن از شب است، هر چند تندتر روي، زودتر به سپيده‌دم مي‌رسي.(جبران خليل جبران)

روح بايد چون گُل از خاك، نازكي و بوي خوش برگيرد، از زندگي فرزانگي يابد و با پيروزي بر دنيا، از بند آن برهد.(جبران خليل جبران)

تبه كار را براي آن دوست دارم كه بدي‍هايش از روح پست و فرومايه‌ي او سرچشمه نگرفته، بلكه از ناتواني روح و نااميدي اوست.(جبران خليل جبران)

هدف روح در دل نهفته است و از نماهاي بيروني نمي‌توان درباره‌اش داوري كرد.(جبران خليل جبران)

هيچ چيز را زشت مخوان! مگر هراس روح را در برابر يادبودهاي گذشته‌اش.(جبران خليل جبران)

مرگ در زير شاخه‌هاي فروشكننده از طوفان، خوشتر از جان دادن بر بازوان پيري است.(جبران خليل جبران)

شگفتا كه از مرگ مي‌هراسيم، ولي آرزوي خفتن و روياهاي زيبا را داريم.(جبران خليل جبران)

سخت است زندگي، براي كسي كه آرزوي مرگ دارد، ولي بهر دلبندانش مي‌زيد.(جبران خليل جبران)

هنر، زماني شكوفا مي‌شود كه بينش نهاني هنرمند و روشني طبيعت در يافتن شكل‌هاي تازه با هم سازگار باشند.(جبران خليل جبران)

هر زيبايي و شكوه در اين دنيا، تنها با انديشه يا عاطفه ي درون يك انسان پديد مي ايد. هر آنچه امروز مي بينيم و نسلهاي گذشته آن را ساخته اند، پيش از پديد آمدن، يك انديشه در ذهن مردي يا يك انگيزه در قلب زني بوده است.(جبران خليل جبران)

همه آنچه در خلقت است، در درون شماست و هر آنچه درون شماست، در خلقت است.(جبران خليل جبران)

آرامش گهواره اي است بر دامن خاك و سنگ پله هايي به جانب افلاك.(جبران خليل جبران)

شادماني، اسطوره اي است كه در جستجويش هستيم.(جبران خليل جبران)

گنجي كه در اعماق نامحدود شما حبس شده است، در لحظه اي كه خود نمي دانيد، كشف خواهد شد.(جبران خليل جبران)

ما دو چيز را مي‌توانيم براي فرزندانمان به ارث بگذاريم: نخست، ريشه‌هايي كه آنها را بر زمين پابرجا نگه دارد و دوم، بال‌هايي كه آنها را در آسمان به پرواز دربياورد.(جبران خليل جبران)

انسانها بر دو گونه اند: يكي، او كه در تاريكي بيدار است و ديگري، او كه در روشنايي خواب است.(جبران خليل جبران)

زندگي روزمره شما پرستشگاه و نيز ديانت شماست.(جبران خليل جبران)

قلب شما در سكوت و آرامش به اسرار روزها و شبها شناخت مي يابد، اما گوشهايتان در حسرت و آرزويند كه آواي چنين شناختي را كه بر قلبهايتان فرود مي آيد، بشنوند.(جبران خليل جبران)

جهت الهي شما دريايي پهناور و بي ساحل است. ذات الهي شما از ازل پاكيزه بوده و تا ابد نيز خالص و پاك خواهد ماند.(جبران خليل جبران)

اگر از دوست خود جدا شدي، مبادا كه بر جدايي اش افسرده و غمين گردي؛ زيرا آنچه از وجود او در تو دوستي و مهر برانگيخته است، اي بسا كه در غيابش روشن تر و آشكارتر از دوران حضورش باشد.(جبران خليل جبران)

به روزگار شيرين رفاقت سفره خنده بگستريد و نان شادماني قسمت كنيد. به شبنم اين بهانه هاي كوچك است كه در دل، سپيده مي دمد و جان تازه مي شود.(جبران خليل جبران)

ايمان از كردار جدا نيست و عمل از پندار.(جبران خليل جبران)

كار، تجسم عشق است.(جبران خليل جبران)

اگر در مورد شما بد گفتند سكوت كنيد.(جبران خليل جبران)

دهش (بخشش)، آنگاه كه از ثروت است و از مكنت، هر چه بسيار، باز اندك باشد، كه واقعيت بخشش، ايثار از خويشتن است.(جبران خليل جبران)

سزاوار است دوستي را بخواهي كه به روزهايت تلاش و به شبهايت آرامش بخشد.(جبران خليل جبران)

گروهي از مردم اندكي از ثروت كلان خويش را مي بخشند و آرزويي جز شهرت ندارند. اين خودخواهي و اين شهرت پرستي كه به طور ناخودآگاه گرفتارش هستند بخشش آنها را تباه مي سازد.(جبران خليل جبران)

اگر گام در معبدي نهادي تا اوج فروتني و هراس خود را نشان دهي، براي هميشه برتري كسي را نسبت به كس ديگر نخواهي يافت. براي تو كافي است گام در معبدي نهي، بي آنكه كسي تو را ببيند.(جبران خليل جبران)

آن چه امروز از آنِ شما است، يك روز به ديگري سپرده مي شود.(جبران خليل جبران)

دين تحقق پندار است و پهنه پندار.(جبران خليل جبران)

اي كه در رنج و عذابي! تو آنگاه رستگار مي شوي كه با ذات و هويت خويش يكي گردي.(جبران خليل جبران)

هشدار! تنها به عزم نياز اگر به معبد درون شويد، هرگز هيچ نيابيد.(جبران خليل جبران)

چون عاشقي آمد، سزاوار نباشد اين گفتار كه : خدا در قلب من است، شايسته تر آنكه گفته آيد : من در قلب خداوندم.(جبران خليل جبران)

شما مي توانيد بانگ طبل را مهار كنيد و سيم هاي گيتار را باز كنيد، اما كداميك از فرزندان آدم خواهد توانست چكاوك را در آسمان از نوا باز دارد؟(جبران خليل جبران)

اگر به ديدار روح مرگ مشتاقيد، هم به جسم زندگي روي نماييد و دروازه هاي دل بدو برگشاييد كه زندگاني و مرگ يگانه اند؛ همچنان كه رودخانه و دريا.(جبران خليل جبران)

كسي كه بخشش مي كند، زماني به نشاط حقيقي دست مي يابد كه پس از جستجوي فراوان نيازمندي را پيدا كند كه عطاي وي را بپذيرد. تلاش براي يافتن چنين شخصي، لذت بخش تر از ايثار است.(جبران خليل جبران)

درختان، شعرهايي هستند كه زمين بر آسمان مي نويسد و ما آنها را بريده و از آنها كاغذ مي سازيم تا ناداني و تهي مغزي خويش را در آنها به نگارش درآوريم.(جبران خليل جبران)

اندوه و نشاط همواره دوشادوش هم سفر مي كنند و در آن هنگام كه يكي بر سفره ي شما نشسته است، ديگري در رختخوابتان آرميده باشد. شما پيوسته چون ترازويي بي تكليف در ميانه ي اندوه و نشاط هستيد.(جبران خليل جبران)

در پهنه پندار و ربودگي خيال، فراتر از پيروزيهاي خود و فروتر از شكستهاي خود نرويد.(جبران خليل جبران)

سخاوت، بخشيدن بيشتر از توان است و غرور، ستاندن كمتر از نياز.(جبران خليل جبران)

ارزش انسان به داشته هايش نيست، به چيزي است كه آرزوي به دست آوردنش را دارد.(جبران خليل جبران)

ما همگي رزم آوران پيكار زندگي هستيم، اما برخي پيشرويم و برخي دنباله رو.(جبران خليل جبران)

توان زندگي به چگونگي نگرش ما به زندگي وابسته است.(جبران خليل جبران)

اگر زيبايي را آواز سر دهي، حتي در تنهايي بيابان، گوش شنوا خواهي يافت.(جبران خليل جبران)

خطاست اگر بينديشيم كه عشق، نتيجه ي همنشيني درازمدت و با هم بودني مجدانه است. عشق، ثمره ي خويشاوندي دو روح آشناست و اگر اين خويشاوندي در لحظه اي تحقق نيابد، در طول ساليان هم تحقق نخواهد يافت.(جبران خليل جبران)

فضايي بين پندار و عمل وجود دارد كه با پشتكار پيموده مي شود.(جبران خليل جبران)

اگر سزاوار است كه دوست با جزر زندگي ات آشنا شود، بگذار تا با مد آن نيز آشنا گردد، زيرا چه اميدي است به دوستي كه مي خواهي در كنارش باشي ، تنها براي ساعتها و يا قلمرو مشخصي؟(جبران خليل جبران)

هيچ رابطه ي انساني، وجود ديگري را به تملك خود در نمي آورد. در دوستي يا عشق، هر دو نفر در كنار هم دستهاي خود را براي يافتن چيزي كه يك دست به تنهايي قادر به يافتن آن نيست دراز مي كنند.(جبران خليل جبران)

زناشويي براي هيچ كس هيچ حقي جز آنكه به ديگري مي دهد پديد نمي آورد. زناشويي براي هر كس همان قدر آزادي مي آورد كه آن كس به ديگري مي دهد.(جبران خليل جبران)

در ميان مردمان فهميده، استوارترين اساس زناشويي، دوستي و رفاقت است؛ اشتراك در علايق يكديگر و توانايي در به سامان رساندن باورها و درك انديشه ها و روياهاي يكديگر به گونه اي مشترك.(جبران خليل جبران)

چه تفاوتي دارد كه در شهر بزرگي زندگي كني يا در شهري كوچك؛ زندگي راستين در درون ماست.(جبران خليل جبران)

قلبت را دنبال كن...قلب تو براي هر كار بزرگي راهنماي درستي است. تقدير هر كاري كه انجام مي دهي با آن عنصر قدسي كه درون هر يك از ماست تعيين مي شود.(جبران خليل جبران)

به من مي گويند اگر خودت را بشناسي همه ي انسانها را شناخته اي.(جبران خليل جبران)

جامهاي يكديگر را پر كنيد، اما از جام واحد ننوشيد.(جبران خليل جبران)

گرگها شبانگاه به گوسفندان حمله مي كنند، اما آثار خون گوسفندان تا دميدن نور آفتاب همچنان بر روي زمين باقي خواهد ماند.(جبران خليل جبران)

در رنجي كه ما مي بريم، درد نه تنها در زخمهايمان، كه در اعماق قلب طبيعت نيز حضور دارد. در تغيير هر فصل، كوهها، درختان و رودها ظاهري دگرگونه مي يابند؛ همان گونه كه انسان در گذر عمر با تجربه ها و احساساتش دگرگون مي شود. در دل هر زمستان، تپشي از بهار و در پوشش سياه شب، لبخندي از روشنايي نمايان است.(جبران خليل جبران)

آن كه گرفتار رنج و عذاب شده، اما با ذات و هويتش همنوايي دارد، همانند كشتي است كه سكانش درهم شكسته و در گوشه و كنار جزاير و درياها سرگردان است و از هر سو در بر گرفته شده با خطرها؛ اي بسا كه غرق نشود و به ته دريا فرو نرود.(جبران خليل جبران)

مردم! هشدار! كه زيبايي، زندگاني است، آن زمان كه پرده گشايد و چهره برنمايد؛ اما زندگي، شماييد و حجاب خود، شماييد. زيبايي، قامت بلند ابديت است، نگران منتهاي خويش در زلال آينه؛ اما روشني آينه شماييد و نهايت جاودانه شماييد.(جبران خليل جبران)

خداوندا، نمي توانيم از تو چيزي بخواهيم، كه تو نيازهاي ما را مي داني، پيش از اينكه در ما پديدار شود.(جبران خليل جبران)

سكوت، دردناك است؛ اما در سكوت است كه همه چيز شكل مي گيرد و در زندگي ما لحظه هايي هست كه تنها كار ما بايد انتظار كشيدن باشد. درون هر چيز در اعمال هستي، نيرويي هست كه چيزي را مي بيند و مي شنود كه هنوز قادر به دركش نيستيم، هر آنچه امروز هستيم، از سكوت ديروز زاده شده است.(جبران خليل جبران)

و كدامين ثروت است كه نگاه داريد تا ابد؟ آنچه امروز شما راست، يك روز به ديگري سپرده شود. پس امروز به دست خويش بخشش كنيد، باشد كه شهد گواراي سخاوت، نصيب شما گردد، نه مرده ريگي وارثانتان.(جبران خليل جبران)

اين كودكان فرزندان شما ني اند، آنان پسران و دختران اشتياق حياتند و هم از براي او. از شما گذر كرده و به دنيا سفر كنند، اما از شما نيايند. همراهي تان كنند، اما از شما نباشند.(جبران خليل جبران)

نفرت به همان اندازه ي دوست داشتن، خوب است. يك دشمن مي تواند به خوبي يك دوست باشد. براي خود زندگي كن، زندگيت را بزيي، سپس به راستي دوست انسان خواهي شد.(جبران خليل جبران)

درون من جايي است كه تنها در آن زندگي مي كنم.(جبران خليل جبران)

حسود بر من حسد مي ورزد، بي آنكه خود بداند.(جبران خليل جبران)

دوست براي آن است كه نيازت را برآورد، نه اينكه تهي بودنت را پر كند.(جبران خليل جبران)

اي شكست من، جسارت جاويدان من! من و تو به طوفان مي خنديم.(جبران خليل جبران)

نفرين بر او كه با بدكاري كه به اندرز خواهي آمده همدستي كند. زيرا هم رأيي با بدكار مايه ي رسوايي و گوش دادن به دروغ، خيانت است.(جبران خليل جبران)

برادرم تو را دوست دارم، هر كه مي خواهي باش، خواه در كليسايت نيايش كن، خواه در معبد و يا در مسجد. من و تو فرزندان يك آيين هستيم، زيرا آيين هاي گوناگون، انگشتان دست دوست داشتني "يگانه ي برتر " هستند... .(جبران خليل جبران)

هيچ كس نمي تواند چيزي را بر شما آشكار سازد، مگر آنچه كه از پيش در طليعه ي ناخودآگاه معرفت تان قرار داشته است.(جبران خليل جبران)

انديشه ها جايگاهي والاتر از دنياي ظاهري دارند. چه حقير است و كوچك ، زندگي آنكه دستانش را ميان ديده و دنيا قرار داده و هيچ نمي بيند جز خطوط باريك دستانش؛ در خانه ي ناداني، آينه اي نيست كه روح خود را در آن به تماشا بنشيند.(جبران خليل جبران)

براستي آيا اين خداوند است كه انسان را آفريده است يا عكس آن؟ خداوند، درهاي فراواني ساخته كه به حقيقت گشوده مي شوند و آنها را براي تمام كساني كه با دست ايمان به آن مي كوبند، باز مي كند. نيكي در انسان بايد آزادانه جريان و تسرِي يابد.(جبران خليل جبران)

همه آنچه در خلقت است، در درون شماست و هر آنچه درون شماست، در خلقت است. طبيعت با آغوشي باز و دستاني گرم از ما استقبال كرده و مي خواهد كه از زيبايي اش لذت بريم. چرا انسان بايد آنچه را در طبيعت ساخته شده از بين ببرد.(جبران خليل جبران)

دوستي با كار، عشق به زندگي است.(جبران خليل جبران)

زندگي بدون عشق مثل درختي بدون شكوفه و بدون برگ و بار است.(جبران خليل جبران)

آن هنگام كه روحم عاشق جسمم شد و جفت گيري اين دو سر گرفت من بار ديگر متولد شدم.(جبران خليل جبران)

آرزوهايت را در آسمان بجوي، محبوبت را به تو خواهد داد.(جبران خليل جبران)

ديروز، فرمانبردار سلطان ها بوديم و سر برآستان ِ امپراطوران داشتيم؛ امروز، حقيقت را مي ستاييم و راه عشق مي پوييم.(جبران خليل جبران)

فرزندانتان از آنِ شما نيستند! آنها پسران و دختراني هستند كه از خودشيفتگي زندگي، جان گرفته اند. آنها به وسيله ي شما و نه از شما شكل مي گيرند، گرچه در كنار شما آسوده اند اما در تملك شما نيستند. شما مجازيد كه عشق خود را به ايشان هديه كنيد، نه افكارتان را، كه آنها خود متفكرند.(جبران خليل جبران)

هرگز در پاسخ عاجزانه اي در نمانده ام، مگر در برابر كسي كه از من پرسيد: تو كيستي؟(جبران خليل جبران)

براي پي بردن به قلب و ذهن كسي، به آرزوهاي آينده‌ي او بنگريد، نه به دستاوردهاي گذشته‌اش.(جبران خليل جبران)

لذت ترساندن، ژرف و پايدار است. به همين دليل، مترسك از ايستادن در دشت خلوت هيچ گاه خسته نمي شود.(جبران خليل جبران)

خوشبختي يعني هر روز مژده ي خوبي شنيدن.(جبران خليل جبران)

به يكديگر مهر بورزيد، اما از مهر، بند نسازيد.(جبران خليل جبران)

اندرز من به زوجهاي جوان اين است كه به هنگام شادي، همگام با يكديگر نغمه ساز كنيد و پاي بكوبيد و شادمان باشيد، اما امان دهيد كه هر يك در حريم خلوت خويش آسوده باشد و تنها؛ چون تارهاي عود كه تنهايند هر كدام، اما به كار يك ترانه ي واحد در ارتعاش.(جبران خليل جبران)

شما چون فصلهاي سال هستيد، زيرا در زمستان خود بهار را انكار مي كنيد، در حالي كه بهار سرسبز هرگز شما را انكار نمي كند، بلكه در سنگين ترين خواب بي خبري به روي شما لبخند مي زند، بي آنكه خشمگين شود و يا با شما ستيز كند و صفا و يكرنگي را ناديده بگيرد.(جبران خليل جبران)

انديشه ام در من، عشق به آرامش و خواهش وابسته نبودن را جاي مي دهد.(جبران خليل جبران)

هرگاه توانستيم به همان راحتي كه مي خنديم از صميم دل بگرييم، انساني ميانه رو شده ايم. گريه باراني است كه از طوفان درون برمي خيزد يا شبنمي است كه نمايانگر لطافت روح است.(جبران خليل جبران)

به هنگام باز ايستادن تنفس، نفس از تكرار پي در پي آزاد مي شود و تلاش براي آزادي از زنداني مخوف و اوج گرفتن در فضايي گسترده و پر از آثار حيات به سوي پروردگار ادامه مي يابد تا بي پرده به وصال برسد.(جبران خليل جبران)

برادرم تو را دوست دارم، هر كه مي خواهي باش؛ خواه در كليسايت نيايش كني، خواه در معبد و يا در مسجد. من و تو فرزندان يك آيين هستيم، زيرا راههاي گوناگون دين، انگشتان دست دوست داشتني "يگانه ي برتر" هستند؛ همان دستي كه سوي همگان دراز شده و همه ي آرزومندان دست يافتن به همه چيز را رسايي و بالندگي جان مي بخشد.(جبران خليل جبران)

چون [ =اگر ] بخشنده اي به فرد نيازمند بخشش و كرم كرد، در دل احساس شادي و سرور كند و ببالد. اما نيكي كردن به كسي كه نياز ندارد روا نيست، چه او هرگز ارزش نيكي را نمي شناسد و همچنان كه از خار خشك گل نمي رويد، ارج نهادن به نيكي را نمي داند... .(جبران خليل جبران)

به پزشك خود ايمان داشته باشيد و به گفته هايش، كه جز دارويي شفا بخش نيست، اعتماد كنيد و جرعه ي تلخ او را با خاطري آسوده سركشيد.(جبران خليل جبران)

گروهي درياي زيباي حقيقت را به درون خود نهان دارند و زلال آن را در پياله ي كوچك كلام نمي كنند؛ به گرماي مهربان سينه ي آنان باشد كه جان به سكوتي موزون آرام گيرد.(جبران خليل جبران)

شكنجه ها عشق به شما روا مي دارد تا به رازي كه در دلهايتان نهفته است پي بريد و بدين وسيله جزيي از حيات باشيد.(جبران خليل جبران)

چون بميرم بگوييد، غريبي مشتاق به سوي وطن خويش هجرت كرد؛ در دنيا اسير مراد خود بود و اكنون در آسمانها رهاست.(جبران خليل جبران)

عبادت، گستردن جان است بر كرانه هستي و آميزش انسان است با اكسير حيات.(جبران خليل جبران)

از خيالتان خلوتگاهي در بيابان بسازيد، پيش از آنكه خانه اي در ميان ديوارهاي شهر بنا كند.(جبران خليل جبران)

در تعليم و تربيت، ذهن به تدريج از تجربه هاي علمي به نظريه هاي عقلاني، تجربه معنوي و سپس به سوي خدا رهسپار مي شود.(جبران خليل جبران)

تعلبم و تربيت، دانه اي در درون شما نمي كارد، اما دانه هاي شما را مي روياند.(جبران خليل جبران)

تعليم و تربيت، دانه را آبياري مي كند، اما از پيش خود دانه اي به شما نمي دهد.(جبران خليل جبران)

من سكوت را از آدم پر حرف آموختم، بردباري را از نابردبار و مهرباني را از نامهربان. اما شگفت آور است كه قدرشناس اين آموزگاران نيستم.(جبران خليل جبران)

اگر دانشت چيزي درباره ارزش اشيا و امور به تو نمي آموزد و تو را از اسارت ماده رهايي نمي بخشد، پس هرگز به عرش حقيقت نزديك نمي شوي.(جبران خليل جبران)

بيچاره ترين آدمها كسي است كه روياهاي خويش را در پيكر زر و سيم تعبير مي كند.(جبران خليل جبران)

دوستي با آدم نادان به اندازه بحث كردن با آدم مست، احمقانه است.(جبران خليل جبران)

دوستي مسئوليتي شيرين است، نه يك فرصت.(جبران خليل جبران)

اگر دوستت را در تمامي شرايط درك نكني، او را هرگز درك نخواهي كرد.(جبران خليل جبران)

عشق براي هميشه از زيبايي مي هراسد، با وجود اين، زيبايي براي هميشه با عشق دنبال خواهد شد.(جبران خليل جبران)

از يك خود كامه، يك بدكار، يك گستاخ و يا كسي كه سرفرازي دروني اش را رها كرده، چشم نيك انديش نداشته باش.(جبران خليل جبران)

چه حقير و كوچك است، زندگي آن كه دستانش را ميان ديده و دنيا قرار داده و هيچ نمي بيند، جز خطوط باريك دستانش. در خانه ناداني، آينه اي نيست كه روح خود را در آن به تماشا بنشيند.(جبران خليل جبران)

كاملترين پاداش براي انسان، بخششي است كه بتواند اميال هستي اش را تغيير دهد و خواستهاي دو لب خشكيده از عطش او را دگرگون سازد و تمام زندگي اش را به چشمه هاي هميشه جوشان و ابدي تبديل كند.(جبران خليل جبران)

چه ناچيز است زندگي كسي كه با دستهايش چهره خود را از جهان جدا ساخته و چيزي نمي بيند جز خطوط باريك انگشتانش را.(جبران خليل جبران)

دوستي همواره يك مسئوليت شيرين است، نه يك فرصت.(جبران خليل جبران)

شما دل به يار خود بسپاريد، اما نه براي نگهداري آن؛ زيرا تنها گرمي زندگي است كه مي تواند دلها را حفظ كند.(جبران خليل جبران)

چه بسيارند گلهايي كه از زمان زاده شدن، بويي برنياورده اند! و چه بسيارند ابرهاي ستروني كه در آسمان گرد هم آمده، اما هيچ دُري نمي افشانند.(جبران خليل جبران)

كنار يكديگر بايستيد، اما نه چندان نزديك؛ چنان كه ستون هاي معبد از هم جدا مي ايستند و درختان سرو و بلوط در سايه يكديگر نمي بالند.(جبران خليل جبران)

بخشش زودگذر توانگران بر تهيدستان تلخ است و همدردي نيرومندان با ناتوانان، بي ارزش؛ چرا كه يادآور برتري آنان است.(جبران خليل جبران)

بسياري از دين ها به شيشه پنجره مي مانند؛ راستي را از پس آنها مي بينيم، اما ما را از راستي جدا مي كنند.(جبران خليل جبران)

زندگي روزانه شما پرستشگاه شما و دين شماست. آنگاه كه به درون آن پاي مي نهيد، همه هستي خويش را همراه داشته باشيد.(جبران خليل جبران)

مردم هرگز نمي دانند پيشوا جز سرشت بزرگ آنها كه به سوي آسمان سير مي كند، شكاري ندارد.(جبران خليل جبران)

هيچ كس نمي تواند چيزي را به شما بياموزد، جز آنچه كه در افق ديد و خرد شما وجود داشته و شما از آن بيخبر بوده ايد.(جبران خليل جبران)

زماني مردم را درست مي ببيني كه در بلنديهاي سر به آسمان كشيده حضور داشته باشي و نيز در منزلگاههاي دور.(جبران خليل جبران)

شايد بتوانيد دست و پاي مرا به غل و زنجير بكشيد و يا مرا به زنداني تاريك بيافكنيد، اما افكار مرا كه آزاد است نمي توانيد به اسارت در آوريد.(جبران خليل جبران)

عشق زماني كه شما را مي پرورد، شاخ و برگ فاسد شده را هرس مي كند.(جبران خليل جبران)

طبيعت با آغوشي باز و دستاني گرم از ما استقبال كرده و مي خواهد كه از زيبايي اش لذت ببريم. چرا انسان بايد آنچه را كه در طبيعت ساخته شده است، از بين ببرد؟(جبران خليل جبران)

به فرزند عشق خود توانيد داد، اما انديشه تان را هرگز، كه وي را افكاري ديگر به سر است؛ تفكراتي از آن خويشتن.(جبران خليل جبران)

رابطه قلبي دو دوست نياز به بيان الفاظ و عبارات ندارد.(جبران خليل جبران)

با سالخوردگان و افراد با تجربه مشورت كنيد كه چشمهايشان، چهره سالها را ديده و گوشهايشان، نواي زندگي را شنيده است.(جبران خليل جبران)

رنجديده! اگر بكوشي تا چيزي از مال خود را به مردم ببخشي، بي ترديد رستگار هستي.(جبران خليل جبران)

تاسف، ابر سياهي است كه آسمان ذهن آدمي را تيره مي سازد، در حالي كه تاثير جرايم را از بين نمي برد.(جبران خليل جبران)

هنگامي كه در سكوت شب گوش فرا دهي، خواهي شنيد كه كوهها و درياها و جنگلها با خود كم بيني و هراس ويژه اي نيايش مي كنند.(جبران خليل جبران)







نوشته شده توسط ( newsvaolds ) در چهارشنبه 19 فروردین 1394 

نظرات ، 0