۱۳۰ سخن از ميلان كوندرا ( نويسنده ي چك ، فرانسوي )

۱۳۰ سخن ناب گلچين شده از سخنان ميلان كوندرا ( نويسنده ي چك ، فرانسوي )

براي مشاهده تمامي سخنان ، به ادامه مطلب مراجعه كنيد .
..

يكي از حقوق جدايي ناپذير داستان نويس، اين است كه بتواند داستان خود را بازنويسي كند؛ اگر از آغاز داستان بدش بيايد، بتواند آن را از نو بنويسد، يا روي همه ي آن خط بكشد.(ميلان كوندرا)

مردم هميشه فرياد مي زنند كه مي خواهند آينده ي بهتري بسازند. اين، حقيقت ندارد. آينده، خلايي است بي عاطفه نسبت به همه.(ميلان كوندرا)

مردم، تنها به اين دليل مي خواهند ارباب آينده شوند كه گذشته را دگرگون سازند.(ميلان كوندرا)

آدم هنگامي كه صف را ترك مي كند، دوباره مي تواند به آن باز گردد، ولي زماني كه دايره اي بسته مي شود، ديگر راه بازگشتي وجود ندارد.(ميلان كوندرا)

رمان، نتيجه ي تصور بيهوده ي بشر مبني بر توانايي شناخت همنوعانش است.(ميلان كوندرا)

آدمي كه كتاب مي نويسد، يا همه چيز است يا هيچ و چون هرگز همه چيز به هيچ كس داده نمي شود، هريك از ما كه كتاب مي نويسيم، هيچيم.(ميلان كوندرا)

آنگاه كه نويسنده ي درون هر فرد پا به هستي مي گذارد، به دوره ي ناشنوايي و از دست دادن درك جهاني نزديك هستيم.(ميلان كوندرا)

نام، به چَم پيوند با گذشته است و مردمي كه گذشته اي ندارند، مردمي بي نام و نشانند.(ميلان كوندرا)

يادبودها در سراسر دنيا پراكنده اند. اگر بخواهيم آنها را پيدا كنيم و از مخفيگاه هايشان بيرون بكشيم، بايد سفر كنيم.(ميلان كوندرا)

آدم زماني كه هدف، برايش اهميت نداشته باشد، نمي پرسد كه به كجا دارد مي رود!(ميلان كوندرا)

حتي ساده ترين شنوندگان، آنچه را كه مي گذرد، كم و بيش تشخيص مي دهند.(ميلان كوندرا)

موسيقي در پيچيده ترين شكل خود، همچون يك زبان است.(ميلان كوندرا)

آنها كه شيفته ي فكر پيشرفت هستند، هرگز گمان نمي برند كه هر گام به پيش، گامي در راه پايان نيز هست و در پس همه ي شعارهاي شاد "به پيش و به بالا"، آواز هرزه ي مرگي كه ما را به شتاب كردن برمي انگيزد، به كمين نشسته است.(ميلان كوندرا)

هيچ چيز خواركننده تر از دويدن با همه ي نيرو از روي ناتواني نيست.(ميلان كوندرا)

هرگز نبايد بگذاريم كه آينده، زير بار گذشته فرو بپاشد.(ميلان كوندرا)

تاريخ، پياپي شدن دگرگوني هاي بي دوام است.(ميلان كوندرا)

رمان، عرصه اي است كه تخيل نيز در آن، مانند رويا، مي تواند فوران كند.(ميلان كوندرا)

اگر رمان به راستي بايد از ميان برود، به اين دليل نيست كه نيروي اش تمام شده است، بلكه بدان علت است كه رمان در جهاني به سر مي برد كه ديگران از آن او نيست.(ميلان كوندرا)

بزرگترين عشق، سرانجام به مجموعه اي از يادگارهاي بي رونق كاهش مي يابد.(ميلان كوندرا)

تاريخ نگار، تاريخ جامعه را مي نويسد نه تاريخ انسان را.(ميلان كوندرا)

هرگز نمي توان عملي را كه يك بار از دست ما خارج شده است، دوباره در دست گرفت.(ميلان كوندرا)

هستي، آنچه روي داده است نيست؛ هستي، عرصه ي امكانات بشري است؛ هر آنچه انسان بتواند آن شود، هر آنچه انسان بتواند واقعيت بخشد.(ميلان كوندرا)

لباس نظامي آن چيزي است كه ما برنمي گزينيم، بلكه براي ما تعيين مي شود و اين همانا ثبات كل در برابر بي ثباتي فرد است.(ميلان كوندرا)

تيره بخت ترين افراد هميشه نقش دژخيم [ =بدخوي ] را در فراشد تنزل ارزشها به عهده مي گيرند.(ميلان كوندرا)

اگر از دست دادن عشقي با دليل باشد، ما تسليم مي شويم. اما اگر عشقي را بدون دليل از دست بدهيم، هرگز خود را نخواهيم بخشود.(ميلان كوندرا)

همه ي آثار بزرگ ( و درست از آن روي كه بزرگ اند ) چيزي از انجام نايافته را در بردارند.(ميلان كوندرا)

در زمان تقسيم بيش از حد كار و تخصص گرايي لگام گسيخته [ =بي بند و بار ]، رمان يكي از آخرين مواضعي است كه در آن انسان هنوز مي تواند رابطه با زندگي را در مجموعه اش حفظ كند.(ميلان كوندرا)

هركس، اعم از سياستمدار، فيلسوف و دربان، به درستي سخن خود باور دارد.(ميلان كوندرا)

رمان انديشه اي درباره ي وجود است، وجودي كه از بين شخصيت هاي تخيلي ديده مي شود.(ميلان كوندرا)

قدرت در هر جا كه خود را خداگونه بنماياند، خودبخود الهيات خاص خويش را توليد مي كند.(ميلان كوندرا)

در جهان ديوان سالارانه ي كارمند، اثري از ابتكار، نوآوري و آزادي عمل در ميان نيست، تنها چيزي كه وجود دارد دستورها و مقررات است و اين همانا دنياي فرمانبرداري است.(ميلان كوندرا)

كارمند، بخش كوچكي از كار عظيم اداري را كه از فهم هدف و افق آن به دور است، انجام مي دهد؛ اين جهاني است كه حركات در آن مكانيكي مي شوند و اشخاص معناي آنچه را كه انجام مي دهند، نمي دانند.(ميلان كوندرا)

نوشتن براي شاعر به معناي از بين بردن ديوار نازكي است كه در پس آن چيزي تغيير ناپذير («شعر») در تاريكي پنهان است.(ميلان كوندرا)

هر وضعي ساخته ي انسان است و نمي تواند در بردارنده ي چيزي به جز آنچه در انسان هست، باشد.(ميلان كوندرا)

شاعر فقط امكاني بشري را «كشف» مي كند؛ امكاني كه تاريخ هم به نوبه ي خود روزي آن را كشف خواهد كرد.(ميلان كوندرا)

رمان همه ي آن جنبه هاي وجود را كه كشف مي كند، همچون زيبايي كشف مي كند.(ميلان كوندرا)

زيبايي، آخرين پيروزي انساني است كه ديگر اميدي ندارد.(ميلان كوندرا)

زيبايي در هنر، نوري است كه به ناگاه از آنچه هرگز گفته نشده است، مي تابد.(ميلان كوندرا)

تاريخ نمي آفريند، بلكه «كشف» مي كند. تاريخ، از طريق موقعيتهاي بي سابقه، پرده از آنچه انسان هست، پرده از آنچه «از دير زمان» در انسان وجود دارد، پرده از آنچه امكانهاي انسان را تشكيل مي دهد، بر مي دارد.(ميلان كوندرا)

نويسنده اي كه مي كوشد بر ترجمه ي رمانهايش نظارت كند، همچون چوپاني كه در پي گله اي از گوسفندان ناآرام است، به دنبال كلمه هاي بي شماري مي گردد؛ حالت اين نويسنده براي خودش غم انگيز است و براي ديگران خنده آور.(ميلان كوندرا)

يك حالت آغازين موسيقي وجود دارد، حالتي كه پيش از تاريخ موسيقي وجود داشته است؛ حالت پيش از نخستين پرسش، پيش از نخستين انديشه، پيش از نخستين بازي با دورنمايه يا مضمون.(ميلان كوندرا)

هنگامي كه سخن بر سر پي بردن به مفهوم و ارزش يك اثر هنري است، زمينه هاي ملي و منطقه اي به هيچ كار نمي آيند.(ميلان كوندرا)

زمانه ي آكنده از انبوه ايده ها و بي اعتنا نسبت به آثار [ ادبي و هنري ] ، مرا غرق در نوميدي مي سازد.(ميلان كوندرا)

گرايش به آشتي دادن ماجراي عشق شهواني با عشق پاك، عين ذات لذت پرستي است و دليل ناممكن بودن اين آشتي است.(ميلان كوندرا)

از كودكي بيرون مي آييم، بي آنكه بدانيم جواني چيست، ازدواج مي كنيم، بي آنكه بدانيم متاهل بودن چيست، و حتي زماني كه قدم به دوره پيري مي گذاريم، نمي دانيم به كجا مي رويم: سالخوردگان، كودكان معصوم كهنسالي خويش اند. از اين جهت، سرزمين انسان سياره ي بي تجربگي است.(ميلان كوندرا)

رمان هنري طنز آميز است؛ «حقيقت» رمان نهفته، ادا نشده و ادا نشدني است.(ميلان كوندرا)

طنز، آدمي را برآشفته مي كند، نه براي آنكه آدمي را مسخره مي كند يا بر او مي تازد، بلكه از آن روي كه با آشكار ساختن جهان همچون پديده اي دو گانه، ما را از داشتن يقين ها باز مي دارد.(ميلان كوندرا)

بيهوده است اگر بخواهيم رماني را با زينت دادن سبك، «دشوار » كنيم، هر رماني كه شايستگي اين كلمه را دارد، هر چقدر روشن و شفاف باشد، بر اثر طنز ذاتي خود، به اندازه ي كافي دشوار است.(ميلان كوندرا)

زشتيِ همه جا گسترده ي دنياي جديد كه بر اثر عادت از ديده پوشيده مي ماند، در كوچكترين لحظات تيره بختي ما بيرحمانه ظاهر مي شود.(ميلان كوندرا)

حماسه از تمايل بيش از حد به چيرگي بر عينيت جهان، ناشي مي شود.(ميلان كوندرا)

تغزل گرايي نوعي سرمستي است و انسان براي اينكه آسان تر با جهان يكي شود، سرمست مي شود.(ميلان كوندرا)

كمال مطلوب مرد زن گريز، تجرد با داشتن معشوقه هاي بسيار است، يا ازدواج با زن محبوب بدون كودك.(ميلان كوندرا)

آن كس متجدد [ =نوگرديده ] است كه خود را متجدد بنامد و همچون متجدد پذيرفته شود.(ميلان كوندرا)

پرسش بنيادي براي هر هنرمند عبارت از اين است كه اثر «با ارزش» او با كدام كار آغاز مي شود؟(ميلان كوندرا)

انسان همواره بر اين بوده است كه زندگينامه ي خاص خود را باز نويسد، گذشته را تغيير دهد و هم ردپاي خودش و هم ردپاي ديگران را پاك كند.(ميلان كوندرا)

طلب فراموشي كردن را نمي توان با وسوسه ي ساده به نيرنگ زدن، يكي پنداشت.(ميلان كوندرا)

فراموشي، در عين حال بي عدالتي مطلق و آسايش مطلق است.(ميلان كوندرا)

مترجمان ديوانه وار لغات مترادف را دوست مي دارند (من، مفهوم مترادف را به كلي نفي مي كنم: هر كلمه معناي خاص خود را دارد و از لحاظ معنا، جايگزين ناپذير است).(ميلان كوندرا)

رمان نويس اهميت زيادي براي ايده هاي خود قايل نيست. او يك كاشف است كه كورمالانه مي كوشد تا جنبه ي ناشناخته اي از وجود را آشكار كند. رمان نويس مسحور [ =شيفته] راي و آواي خود نيست، بلكه مسحور شكلي است كه دنبال مي كند و تنها شكل هايي كه به خواست هاي رويايش پاسخ مي دهد، جزيي از اثر او هستند.(ميلان كوندرا)

انسان تنها هنگامي كه سالخورده است مي تواند باورهاي جماعت، افكار عمومي و آينده را ناديده گيرد. انسان سالخورده با مرگ قريب الوقوع خود تنها است و مرگ نه چشم دارد و نه گوش. انسان سالخورده نيازي ندارد كه خوشايند مرگ باشد.(ميلان كوندرا)

رمان نويس سخنگوي هيچ كس نيست ... او حتي سخنگوي افكار خاص خودش هم نيست.(ميلان كوندرا)

رمان نويساني كه هوشمندتر از آثارشان اند، بايد حرفه ي خود را تغيير دهند.(ميلان كوندرا)

انسان مي انديشد و به حقيقت پي نمي برد.(ميلان كوندرا)

هر چه انسانها بيشتر مي انديشند، انديشه ي اين يك از انديشه ي آن ديگري دورتر مي شود.(ميلان كوندرا)

انسان هرگز آن چيزي نيست كه مي انديشد هست.(ميلان كوندرا)

انسان آرزومند جهاني است كه در آن خير و شر آشكارا تشخيص دادني باشند، زيرا در او تمايل ذاتي و سركش داوري كردن پيش از فهميدن، وجود دارد.(ميلان كوندرا)

زمان در ترني كه تاربخش مي نامند، سوار شده است؛ سوار شدن در اين ترن آسان است اما پياده شدن از آن دشوار.(ميلان كوندرا)

روح رمان، روح پيچيدگي است. هر رمان به خواننده مي گويد: «چيزها پيچيده تر از آن اند كه تو مي انديشي.»(ميلان كوندرا)

آينده هميشه نيرومندتر از اكنون است. در حقيقت، اين آينده است كه درباره ي ما به داوري خواهد نشست و بي شك بدون هيچ گونه شايستگي.(ميلان كوندرا)

با عمل است كه انسان از دنياي تكراري روزانه - جايي كه همه شبيه يكديگرند - بيرون مي آيد، با عمل است كه انسان خود را از ديگران متمايز مي كند و فرد مي شود.(ميلان كوندرا)

هر لحظه اي نمايانگر جهاني كوچك است كه ناگزير در لحظه ي بعدي فراموش مي شود.(ميلان كوندرا)

مهرباني به معناي ايجاد فضايي مصنوعي است كه در آن با ديگري، بايد همچون كودك رفتار شود.(ميلان كوندرا)

كشفهاي رمان نويسان - هر اندازه هم قديمي باشد - هرگز از به حيرت افكندن ما باز نتواند ايستاد.(ميلان كوندرا)

نوابغ حقيقي قلمرو كمدي، كساني نيستند كه ما را بيشتر مي خندانند. بلكه كساني هستند كه «حوزه ي ناشناخته ي عنصر كمدي» را باز مي نمايند.(ميلان كوندرا)

رمان غالبا چيزي نيست مگر پياپي شدن درازمدت چند تعريف فرار.(ميلان كوندرا)

سرنوشت همچون گلوله ي آهنيني است كه بر مچ پاي ما بسته شده باشد.(ميلان كوندرا)

در سلسله مراتب هنرها، اين موسيقي است كه جاي نخست را مي گيرد.(ميلان كوندرا)

آدمي به ضعف خويش آگاهي دارد و نمي خواهد در برابرش مقاومت ورزد، بلكه خود را به آن تسليم مي كند. آدمي خود را از ضعف خويش سرمست مي كند، مي خواهد هر چه ضعيف تر شود، مي خواهد در وسط خيابان جلوي چشمان همگان در هم فرو ريزد، مي خواهد بر زمين بيفتد و از زمين پايين تر برود.(ميلان كوندرا)

انسان و جهان همچون حلزون و صدف اش به يكديگر پيوسته اند: جهان و انسان تفكيك ناپذيرند، جهان گستره ي انسان است و بتدريج كه جهان تغيير مي كند، هستي نيز تغيير مي يابد.(ميلان كوندرا)

براي همه ي ما تصورناپذير است كه يگانه عشقمان چيزي سبك و سست باشد، چيزي بدون وزن؛ مي پنداريم عشق ما آن چيزي است كه ناگزير بايد باشد، كه بدون آن زندگي ما از دست رفته است.(ميلان كوندرا)

آيا يك رويداد هر چه بيشتر اتفاقي باشد، مهمتر و پرمعناتر نيست؟(ميلان كوندرا)

آنچه بر حسب ضرورت روي مي دهد، آنچه كه انتظارش مي رود و روزانه تكرار مي شود، چيزي ساكت و خاموش است؛ تنها اتفاق سخنگو است و همه مي كوشند آن را تعبير و تفسير كنند.(ميلان كوندرا)

زندگي بشر همچون يك قطعه ي موسيقي ساخته شده است. انسان با پيروي از درك زيبايي، رويداد اتفاقي را پس و پيش مي كند تا از آن دورنمايه اي براي قطعه ي موسيقي زندگيش بيابد.(ميلان كوندرا)

دورنمايه ي فراموش نشدني وابسته به تولد عشق با زيبايي اضطراب آورش درست در لحظه ي نااميدي انسان را به سوي خود مي كشد. انسان هميشه ندانسته، حتي در ژرف ترين لحظه هاي پريشاني، زندگيش را بر مبناي قوانين زيبايي مي سازد.(ميلان كوندرا)

براستي، [ مي بايست ] انسان را سرزنش كرد كه طي زندگي روزمره در برابر [ برخي از ] رويدادها بي اعتنا است و بدين ترتيب، بعد زيبايي را از زندگي خود سلب مي كند.(ميلان كوندرا)

آنچه فرد تحصيلكرده را از فرد خودآموخته مشخص مي سازد، وسعت دانش نيست، بلكه مراتب گوناگون نيروي حيات و اعتماد به نفس است.(ميلان كوندرا)

رؤيا تنها يك ارتباط ( شايد يك ارتباط رمزي ) نيست، بلكه يك كوشش زيبايي شناسي و يك بازي قوه ي تخيل است و اين بازي به خودي خود داراي ارزش است.(ميلان كوندرا)

تخيل، يكي از ژرفترين نيازهاي بشري است.(ميلان كوندرا)

آدمي به ضعف خويش آگاهي دارد و نمي خواهد در برابر آن ايستادگي نمايد، بلكه خود را به آن تسليم مي كند.(ميلان كوندرا)

وقتي مردم هنوز كم و بيش جوانند و آهنگ هاي موسيقي زندگي شان در حال تكوين است مي توانند آن را با كمك يكديگر بسازند و مايه ها را رد و بدل كنند، اما وقتي در سن كمال به يكديگر مي رسند، آهنگ هاي موسيقي زندگي آنها كم و بيش تكميل شده است و هر كلام يا هر شيئي در قاموس موسيقي هر كدام معناي ديگري مي دهد.(ميلان كوندرا)

چيزي را كه نتيجه ي يك انتخاب [ =برگزيدگي ] نيست، نمي توان شايستگي يا ناكامي تلقي كرد؛ در برابر چنين وضعي تحميلي بايد رفتار درستي در پيش گرفت.(ميلان كوندرا)

وفا از والاترين پارسايي ها به شمار مي رود. وفا به زندگي ما وحدت مي بخشد و بدون آن، زندگي ما به صورت هزاران احساس ناپايدار پراكنده مي شود.(ميلان كوندرا)

نخستين خيانت، جبران ناپذير است و از طريق واكنش زنجيره اي، خيانت هاي ديگري را بر مي انگيزد كه هر كدام از آنها ما را بيش از پيش از خيانت پيشين دور مي كند.(ميلان كوندرا)

موسيقي، روزنه هايي در تن باز مي كند كه روح مي تواند براي رسيدن به صفاي يكرنگي از آنها بيرون آيد.(ميلان كوندرا)

هرچه انسان بيشتر در تاريكي درون خويش به سر برد، بيشتر در ظاهر جسمانيش پژمرده مي شود.(ميلان كوندرا)

دوست داشتن، چشم پوشي از قدرت است.(ميلان كوندرا)

آنچه به رفتار و كردار ما معنا مي بخشد، هميشه براي ما ناشناخته است.(ميلان كوندرا)

عشق، به يك امپراتوري شبيه است؛ اگر انديشه اي كه بر مبناي آن به وجود آمده از ميان برود، خود عشق نيز از ميان خواهد رفت.(ميلان كوندرا)

انديشه ها نيز زندگي مردم را نجات مي بخشند.(ميلان كوندرا)

هميشه ساده ترين پرسش ها با اهميت ترين پرسش ها به شمار مي رود و پاسخي براي آنها وجود ندارد و پرسشي كه نتوان به آن پاسخ داد، مانعي است كه فراتر از آن نمي توان رفت.(ميلان كوندرا)

ما بيشتر براي از ياد بردن درد و رنج خويش به آينده پناه مي بريم؛ در پهنه ي زمان، خطي را تصور مي كنيم كه فراسوي آن خط، درد و رنج ما پايان خواهد يافت.(ميلان كوندرا)

اگر بي خبر باشيم، بي گناه هستيم؟ آيا آدم ابلهي كه بر اريكه ي قدرت تكيه زده است، تنها به بهانه ي ناداني، از هر گونه مسئوليتي به دور است؟(ميلان كوندرا)

وقتي در برابر كسي كه مهربان، مؤدب و مبادي آداب است قرار مي گيريم، بسيار دشوار است كه همه ي حرفهايش را دروغ تصور كنيم و درستي و راستي در او نبينيم.(ميلان كوندرا)

اگر بتوان انسانها را به گروههاي گوناگون تقسيم كرد، به يقين، اين گروه بندي بايد بر مبناي گرايش هاي ژرف و بنيادين آنها باشد؛ گرايش هايي كه آنها را به سمت تلاشي مي برد كه زندگي خود را وقف آن مي كنند.(ميلان كوندرا)

از زمان كودكي، پدر و آموزگار مدرسه براي ما تكرار مي كنند كه خيانت، نفرت انگيزترين چيزي است كه مي توان تصور كرد. اما خيانت كردن چيست؟ خيانت، از صف خارج شدن و به سوي نامعلوم رفتن است.(ميلان كوندرا)

آن كسي بازيگر است كه از كودكي مي پذيرد تمامي زندگي خود را براي مردم ناشناس به نمايش گذارد. اگر كسي به اين كار بنيادي تن ندهد– كه هيچ ربطي به استعداد ندارد و چيزي ژرفتر از آن است – نمي تواند بازيگر شود.(ميلان كوندرا)

پزشك، كسي است كه مي پذيرد تمام عمرش را صرفنظر از نتايج آن، وقف بدن انسان كند. اين، يك نوع موافقت بنيادي است - نه استعداد است و نه تبحر - كه در سال اول، ورود او را به تالار تشريح فراهم مي سازد و به او امكان مي دهد كه شش سال ديگر پزشك شود.(ميلان كوندرا)

زندگي فقط يكبار است و ما هرگز نخواهيم توانست تصميم درست را از تصميم نادرست تمييز دهيم؛ زيرا ما در هر شرايطي فقط يكبار مي توانيم تصميم بگيريم؛ زندگي دوباره، سه باره و چهار باره به ما عطا نمي شود كه اين را براي ما امكان پذير سازد تا تصميم هاي گوناگون خود را مقايسه كنيم.(ميلان كوندرا)

اگر عذاب ابدي و شرايط ممتاز فردي با هم يكسان باشد، اگر هيچ تفاوتي ميان عالي و پست وجود نداشته باشد، هستي بشر، حجم و ابعاد خود را از دست مي دهد و به گونه اي تحمل ناپذير سبك مي شود.(ميلان كوندرا)

زماني كه قلب، لب به سخن مي گشايد شايسته نيست كه خِرد خُرده بگيرد.(ميلان كوندرا)

ما هرگز نمي توانيم با قاطعيت بگوييم كه روابط ما با ديگران تا چه حدي از احساسات ما، عشق ما، فقدان عشق ما، لطف و مهرباني ما و يا از كينه و نفرت ما سرچشمه مي گيرد و تا چه حد از قدرت و ضعف ما در ميان افراد تاثير مي پذيرد.(ميلان كوندرا)

نيكي حقيقي انسان - در كمال خلوص و صفا و بي هيچگونه قيد و تكلف - تنها در مورد موجوداتي آشكار مي شود كه هيچ نيرويي را به نمايش نمي گذارند.(ميلان كوندرا)

آزمون حقيقي اخلاق بشريت، چگونگي روابط انسان با حيوانات است، به ويژه حيواناتي كه در اختيار و تحت تسلط او هستند. اينجاست كه بزرگترين ورشكستگي بشر تحقق يافته است.(ميلان كوندرا)

اگر ما شايستگي دوست داشتن را نداريم، شايد به اين دليل است كه خواهانيم تا دوستمان بدارند؛ يعني چشم داشت چيزي (عشق) را از ديگري داريم؛ به جاي آنكه بدون ادعا و توقع به سويش برويم و تنها خواستار حضورش باشيم.(ميلان كوندرا)

زمان بشري دايره وار نمي گذرد، بلكه به خط مستقيم پيش مي رود و به همين دليل، انسان نمي تواند خوشبخت باشد، چرا كه خوشبختي، تمايل به تكرار است.(ميلان كوندرا)

وحشت، حالت يك ضربه را دارد؛ لحظه اي است كه انسان هيچ چيز نمي بيند. وحشت فاقد هر گونه اثر زيبايي است و انسان تنها پرتو شديد رويداد ناشناخته اي را مي بيند كه چشم براه آن است.(ميلان كوندرا)

شك و ترديد، امري يكسره طبيعي است؛ آدمي هرگز از آنچه بايد بخواهد آگاهي ندارد، زيرا زندگي يك بار بيش نيست و نمي توان آن را با زندگي هاي گذشته مقايسه و يا در آينده درست كرد.(ميلان كوندرا)

هيچ وسيله اي براي تشخيص تصميم درست وجود ندارد، زيرا هيچ مقايسه اي امكان پذير نيست.(ميلان كوندرا)

اگر نخستين تمرين زندگي، خودِ زندگي باشد، پس براي زندگي چه ارزشي مي توان قايل شد؟(ميلان كوندرا)

كسي را از روي همدردي دوست داشتن، دوست داشتن حقيقي نيست.(ميلان كوندرا)

آن كس كه استعداد دشوار همدردي ( احساس مشترك ) را دارا نيست، به سردي رفتار ديگران را محكوم مي كند.(ميلان كوندرا)

هيچ چيز از احساس همدردي دشوارتر نيست. حتي تحمل درد خويشتن به سختي دردي نيست كه به گونه اي مشترك با كسي ديگر براي يك نفر ديگر يا به جاي شخص ديگري مي كشيم و قوه ي تخيل ما به آن صدها بازتاب مي بخشد.(ميلان كوندرا)

بشر - چون تنها يك بار زندگي مي كند- به هيچ وجه امكان به اثبات رساندن فرضيه اي را از راه تجربه ي شخصي خود ندارد، به گونه اي كه هرگز نخواهد فهميد كه پيروي از احساسات، كار درست يا نادرستي بوده است.(ميلان كوندرا)

مجازات كردن كسي كه نمي داند چه مي كند، نشانه ي توحش است.(ميلان كوندرا)

يك بار حساب نيست؛ يك بار مثل هيچ وقت است.(ميلان كوندرا)

تاريخ به سبكي زندگي يك فرد است؛ بيش از اندازه سبك، به سبكي پَر است، مانند گرد و غبار در هوا معلق است، مانند چيزي است كه فردا ناپديد مي شود.(ميلان كوندرا)

عشق، آن گونه اشتياق و تمايلي است كه ما به آن نيمه ي از دست رفته ي خود داريم.(ميلان كوندرا)

مرگ، يك پيشامد بسيار ساده است كه به آساني رخ مي دهد، مثل تمام پيشامدهاي ديگر.(ميلان كوندرا)

شريف ترين احساسات مي تواند به آساني براي توجيه بزرگترين وحشت ها به كار گرفته شود.(ميلان كوندرا)

بي توجهي به زن، كفر كبير و بي احترامي بزرگي به آفريده هاي خداوند است.(ميلان كوندرا)







نوشته شده توسط ( newsvaolds ) در پنج شنبه 20 فروردین 1394 

نظرات ، 0