۳۰۰ سخن از نيچه ( فيلسوف آلماني )
۳۰۰ سخن ناب گلچين شده از سخنان نيچه ( فيلسوف آلماني )
براي مشاهده تمامي سخنان ، به ادامه مطلب مراجعه كنيد ...
به راستي، انسان رودي است آلوده؛ دريا بايد بود تا رودي آلوده را پذيرا شد و ناپاكي را نپذيرفت.(نيچه)
آنچه در انسان بزرگ است اين است كه او پل است نه غايت؛ آن چه در انسان خوش است اين است كه او فراشدي است و فروشدي.(نيچه)
كارهاي بزرگ را همه دور از بازار و نام آوري كرده اند. پايه گذاران ارزشهاي نو هميشه دور از بازار و نام آوري زيسته اند.(نيچه)
به خُردان و بيچارگان بس نزديك زيسته اي. از كين پنهان شان بگريز! آنان در برابر تو سراپا كين اند و بس.(نيچه)
دوست مي دارم آناني را كه براي فرو شدن و فدا شدن، نخست فراپشت ستارگان از پي دليل نمي گردند، بل خويش را فداي زمين مي كنند تا زمين روزي از آن ابرانسان شود.(نيچه)
دوست مي دارم آن را كه فضيلت خويش را خواهش و سرنوشت خويش مي سازد و اين گونه بَهر فضيلت خويش هنوز زيستن خواهد يا ديگر نزيستن.(نيچه)
دوست مي دارم آن را كه روان اش خويشتن، بر باد ده است و نه اهل سپاس خواستن است و نه سپاس گزاردن؛ زيرا كه همواره بخشنده است و به دور از پاييدن خويشتن.(نيچه)
دوست مي دارم آن را كه پيشاپيش كردار اش كلام زرين مي گستراند و همواره بيش از آن چه نويد مي دهد به جاي مي آورد.(نيچه)
دوست مي دارم آن را كه آيندگان را بر حق مي كند و گذشتگان را نجات مي بخشد؛ زيرا مي خواهد جان بر سر كار انسانهاي كنوني نهد.(نيچه)
دردا، زماني فرا رسد كه از انسان ديگر اختري نزايد. دردا، زمانه ي خوار شمردني ترين انسان فرا رسد؛ انساني كه ديگر خود را خوار نتواند شمرد.(نيچه)
هنوز همسايه را دوست مي دارند و خود را بدو مي سايند [ =ماليدن ]؛ زيرا انسان به گرما نياز دارد.(نيچه)
خطر را پيشه ساختي و درين چيزي نيست كه سزاوار سرزنش باشد.(نيچه)
خرد مي گويد: هر كه گرسنه اي را سير كند، روان خويش را تازه مي كند.(نيچه)
رنجور را چشم بر گرفتن از رنج خويش و به فراموشي سپردن خويش لذتي مستانه است.(نيچه)
در پس انديشه ها و احساس هايت فرمانروايي قدرتمند ايستاده است، دانايي ناشناس كه نام اش خود است. او در تن تو خانه دارد: او تن توست.(نيچه)
بگريز، دوست من، به تنهايي ات بگريز! تو را از بانگ بزرگ مردان كر و از نيش خردان زخمگين مي بينم.(نيچه)
ديگر بار چونان درختي باش كه دوستش مي داري؛ همان درخت شاخه گستري كه آرام و نيوشا بر دريا خميده است.(نيچه)
پايان تنهايي آغاز بازار است؛ و آنجا كه بازار آغاز مي شود، همچنين آغاز هياهوي بازيگران بزرگ است و وز وز مگسان زهرآگين.(نيچه)
جهان گرد پايه گذاران ارزشهاي نو مي گردد، با گردشي ناپيدا؛ اما مردم و نام گرد نمايشگران مي گردند: چنين است «راه و رسم جهان».(نيچه)
زمين هنوز براي روانهاي بزرگ گشاده است. هنوز چه بسيار جاي ها كه براي تنهايان و جفت هاي تنها تهي است؛ چنان جاي هايي كه برگردشان عطر خوش درياهاي آرام وزان [ =روان ] است.(نيچه)
نمايشگر را جاني است؛ اما جاني نه چندان با وجدان. ايمان او همواره به چيزي است كه بيش از همه ديگران را وادار به ايمان آوردن به آن مي كند؛ ايمان به خويشتن خويش.(نيچه)
بسا مهربانانه به نزد تو مي آيند، اما همانا زيركي ترسويان است. آري، ترسويان زيرك اند!(نيچه)
از آنجا كه مهربان و دادگر هستي، مي گويي: «گناهشان چيست اگر كه زندگي شان كوچك است!» اما روان تنگشان مي انديشد كه «هر زندگي بزرگ گناه است».(نيچه)
با شناختن هر چيزي در كسي آن چيز را در او برافروخته مي سازيم. پس، از خُردان بپرهيز.(نيچه)
آن را كه پارسايي كاري است دشوار، مي بايد از آن بر حذر داشت تا كه پارسايي او را راه دوزخ نشود؛ يعني، راه پليدي و آلودگي روان.(نيچه)
مي خواهي چيزي از خود را در پيش دوستت نپوشي؟ به احترام دوست خويش است كه خود را چنان كه هستي مي نماياني؟ اما او تو را بدين سبب سر به نيست مي خواهد.(نيچه)
دوست مي بايد در پي بردن و دم فرو بستن استاد باشد: همه چيز را به چشم نبايد ديد. رويايت بايد بر تو فاش كند كه دوست ات در بيداري در چه كار است.(نيچه)
اي بسا كس كه زنجير خويش نتواند گسست، اما بندگسل دوست خويش تواند بود.(نيچه)
برده اي؟ پس دوست نتواني بود. خودكامه اي؟ پس دوستي نتواني داشت.(نيچه)
رفاقت هست؛ اي كاش دوستي نيز باشد!(نيچه)
تنها با ارزيابي است كه ارزشي هست. بي ارزيابي گردوي هستي پوك است.(نيچه)
نخست ملتها آفريدگار بودند و بسي پس از آن فردها. به راستي، فرد، خود، تازه ترين آفريده است.(نيچه)
چه بسا انديشه هاي بزرگ كه كارشان جز كار دَم نيست: باد مي كنند و تهي تر مي سازند.(نيچه)
فراتر و برتر مي روي. اما هرچه بالاتر روي چشم رشك [ =حسد ] تو را كوچك تر مي بيند و آن كه پرواز مي كند از همه بيش نفرت مي انگيزد.(نيچه)
هرگاه كه دردمندي را هنگام درد كشيدن ديده ام، از شرم اش شرمسار شده ام، زيرا به ياري برخاستن من غرور اش را پايمال كرده است.(نيچه)
زير بار منت هاي بزرگ بودن كينه توز مي كند نه سپاس گزار و چون نيكي كوچكي از ياد نرود به كرمي جونده بدل مي شود.(نيچه)
آدمي درشت ترين پاسخ را آنگاه مي دهد كه با فرزانگي خويش، حقيقت را در ميان مي نهد.(نيچه)
اينكه با فرزانگي ميانه ي خوب دارم و بسا خوب، از آن روست كه بسيار مرا به ياد زندگي مي اندازد!(نيچه)
نادانان، همانا مردم، رودي را مانند زورقي بر آن شناور؛ و در آن زورق، ارزش گذاري ها با وقار و روي پوشيده نشسته اند.(نيچه)
به راستي، آن كه روزگاري انديشه ي خود را اينجا در سنگ بر هم انباشت و بر افراشت، از آن خردمند ترين مردماني بود كه راز زندگي را مي دانند. او اينجا با ساده ترين مثال به ما مي آموزاند كه در زيبايي نيز جنگ است و نابرابري و نبرد بر سر قدرت و چيرگي.(نيچه)
خوش تر دارم كه «قديس ستون نشين» باشم تا گردبادي از كين.(نيچه)
اگر بناست كه خدمتكار باشي، كسي را بجوي كه به خدمت تو بيش از همه نيازمند باشد!(نيچه)
ماهيان همه همين مي گويند. آنچه را خود نتوانند پيمود ناپيمودني مي دانند.(نيچه)
من هرگز او را و خنده اش را باور ندارم هرگاه كه زبان به بدگويي از خود مي گشايد.(نيچه)
شما فرزانگان نامدار خدمتگزار مردم و خرافات مردم بوده ايد ؛ نه خدمتگزار حقيقت! و ايشان درست به همين دليل شما را بزرگ مي دارند.(نيچه)
آن كه هميشه ايثار مي كند در خطر از كف دادن آزرم است. آن كه هميشه قسمت مي كند، دل و دست اش از قسمتگري مدام پينه مي بندد.(نيچه)
خواهان فضيلت ستون باش كه هر چه بالاتر مي رود زيباتر مي شود و ظريف تر، اما از درون سخت تر و استوار تر.(نيچه)
آنجا كه فداكاري باشد و خدمتگزاري و نگاه هاي عاشقانه، خواست سَروري نيز هست. ناتوان تر از راههاي پنهان به دژ، به اندرون دل قدرتمندتر مي خزد تا قدرت را بربايد.(نيچه)
دهان را از واژه هاي نجيب پر مي كنيد و بر ماست آيا كه باور داريم دلهاي شما، شما دروغ زنان، سرشار است؟(نيچه)
هر كه از خود ايمان نداشته باشد هميشه دروغ مي گويد.(نيچه)
شناخت نزد من اين است: آن چه ژرف است مي بايد تا بلنداي من بر آيد!(نيچه)
هرگاه مردم از مردان بزرگ دم زده اند هرگز سخن شان را باور نداشته ام و همچنان بر آن ام كه او درمانده اي است باژگونه [ =واژگونه ] كه از همه چيز بس كم دارد و از يك چيز بس بسيار.(نيچه)
پرتگاه هولناك است نه بلندي!(نيچه)
هر آن كس كه نخواهد در ميان بشر از تشنگي هلاك شود، بايد بياموزد كه از هر جام بنوشد و هر آن كس كه بخواهد در ميان بشر پاك بماند، بايد بداند كه چگونه خويش را با آب ناپاك نيز بشويد.(نيچه)
براي تماشايي شدن زندگي، نمايش آن را مي بايد خوب بازي كرد؛ و براي اين به بازيگراني نيكو نياز است.(نيچه)
نخست مي بايد گربه هاي وحشي تان ببر شوند و وزغ هاي زهر آگين تان سوسمار تا شكارگر خوب را شكاري خوب باشد.(نيچه)
هر كه كوهها را جا به جا كند دره ها و پستي ها را نيز جا به جا مي كند.(نيچه)
در خاموش ترين گاه [ =زمان ] شب است كه شبنم بر سبزه فرو مي نشيند.(نيچه)
تو راه را از ياد برده اي؛ اكنون راه رفتن را نيز از ياد خواهي برد.(نيچه)
به انجام رساندن كارهاي بزرگ دشوار است. اما دشوار تر از آن فرمان دادن به كارهاي بزرگ است.(نيچه)
نابخشودني ترين چيز در تو اين است كه قدرت داري و نمي خواهي فرمان براني.(نيچه)
آنجا كه ديگر تو را نردبامي نمانده باشد، بايد بداني كه چگونه از روي سر خويش بالا روي. از روي سر و از فراز دل خويش! اكنون آنچه در تو نرمترين است بايد سخت ترين شود.(نيچه)
آن اهل دانشي كه چشماني ظاهربين دارد جز نماي همه چيز چه چيز را تواند ديد؟(نيچه)
آنچه من قله ي خويش مي نامم، از فراز، بر خويش و نيز بر ستارگان خويش نگريستن است.(نيچه)
در ميان مردم كوچك دروغ بسيار است.(نيچه)
فروتنانه در بر گرفتن يك نيكبختي كوچك را «تسليم و رضا» مي نامند! و در همان حال از زير چشم فروتنانه به دنبال نيك بختي كوچك ديگر اند.(نيچه)
همه چيز آزاد است؛ تو مي تواني، زيرا مي خواهي.(نيچه)
از ته دل ساده لوحانه بيش از همه خواهان آن اند كه كسي ايشان را آزار نرساند. از اين رو به پيشباز [ =پيشواز ] هر كس مي روند و با او كنار مي آيند. اما اين ترس است، اگر چه «فضيلت» بنامند اش.(نيچه)
درخت براي آنكه بزرگ شود خواهان آن است كه گِردِ صخره ها ي سخت، ريشه هاي سخت بدواند!(نيچه)
شما فضيلت مندان كوچك، چنان بر مي گيريد كه گويي مي دزدند. اما شرف در ميان ناكسان نيز مي گويد: «تنها آن جا بايد دزديد كه به يغما نتوان برد.»(نيچه)
همواره هر چه خواهي بكن؛ اما نخست از آنان باش كه توانِ خواستن دارند.(نيچه)
همواره به همسايه ات مهر بورز؛ اما نخست از آنان باش كه به خود مهر مي ورزند؛(نيچه)
خوش ترين شرارت و هنر نزدِ من همين است كه خاموشي ام آموخته است با خاموش ماندن خود را فاش نكند.(نيچه)
زيرك ترين خاموشان نزدِ من روشنان اند و راستان و شفافان. بُن آنان چندان ژرف است كه شفاف ترين آبها نيز آن را فاش نتوانند كرد.(نيچه)
پرنده ي خوارداشت [ =توهين ] و هشدار دهي من تنها از درونِ عشق است كه پَر مي كشد.(نيچه)
كلامِ جنون آميز تو مرا زيان مي رساند، حتا آنجا كه حق نيز با تو باشد!(نيچه)
آنجا كه ديگر نمي توان عشق ورزيد بايد آن را گذاشت و گذشت!(نيچه)
هميشه چه كم اند آناني كه دلهاشان بي باكي و بازيگوشي ديرپاي دارد و جانشان نيز شكيبا مي ماند. جز اينان دگر همه بيم داران اند.(نيچه)
آن كه از نوع من است با تجربه هاي نوع من رويارو مي شود.(نيچه)
سراسر روز، قلاب به دست در كنار بركه مي نشينند و خود را ژرف مي انگارند. اما من كسي را كه در جاي بي ماهي ماهيگيري كند سطحي نيز مي نامم.(نيچه)
هر كه بخواهد همه چيز آدميان را دريابد، مي بايد به همه چيزشان دست سايد. اما دستهاي من پاك تر از آن اند كه به اين كار آيند.(نيچه)
مي توان فرزانگي خويش را ناقوس وار به صدا در آورد؛ اما دكان داران در بازار با جِرَنگاجِرَنگِ قِران هاشان صداي آن را مي كُشند.(نيچه)
همه قُد قُد مي كنند، اما كيست كه هنوز بخواهد خاموش در لانه بنشيند و تخمها را بپرورد!(نيچه)
آن كه آفرين گفتن آموزانَد نفرين گفتن نيز آموزانَد.(نيچه)
بايد خويشتن دوستي آموخت. من چنين مي آموزانم! با عشقي سالم و درست، چندان كه بتوان نزد خويشتن ماند و سرگردان نگشت.(نيچه)
هر چيزي را جويدن و گواريدن، طبع بي گزند خوكانه است! هميشه «آري» گفتن كار خر است و آن كس كه جانِ خران دارد!(نيچه)
براي چيرگي، راه و روشهاي بسيار هست: در پي راه و روش خويش باش!(نيچه)
حقي را كه بهر خويش تواني ربود مگذار تو را دهند.(نيچه)
آنان كه از نژاد روانها نژاده اند هيچ چيز را رايگان نمي خواهند، بالاتر از همه زندگي را.(نيچه)
لذت و بي گناهي شرمگين ترين چيزهايند و نمي خواهند كسي خواهانشان باشد. آنان را بايد داشت، اما گناه و درد را همان به كه بخواهند.(نيچه)
هر آنچه نيكان شر مي نامند جمله بايد گِرد هم آيد تا حقيقتي زاده شود.(نيچه)
دلسوزي ام بر همه ي گذشته از آن [جهت] است كه آن را بازيچه مي بينم. بازيچه ي لطف و عقل و جنون هر نسلي كه مي آيد و هر چه بوده است را پلي بهرِ خود مي انگارد.(نيچه)
نه جايي كه از آن مي آييد، بلكه جايي كه بدان روان ايد شرف شما خواهد بود! اراده ي شما و پاي شما كه مي خواهد از شما برتر و فراتر رود شرف تازه ي شما خواهد بود.(نيچه)
بر سر سفره مي نشينند و چيزي با خود نمي آورند، حتي اشتهايي خوب! و حال ناسزا مي گويند كه «همه چيز نادرست است.»(نيچه)
حكمتي هست در اينكه بسي چيزها در جهان بدبوست. دل آشوبه خود بال مي آفريند و ياراي در آب جَستن.(نيچه)
از آنجا كه بد آموخته اند و بهترين چيز را نياموخته اند و همه چيز را بسي زود و بسي شتابناك آموخته اند؛ آنان از آن جا كه بد خورده اند، معده شان آشوب شده است.(نيچه)
سرشتِ مردمِ ناتوان همواره چنان است كه در راه خود گم مي شوند و سرانجام خستگي شان مي پرسد: «چرا بايد راهي در پيش گرفت؟ همه چيز يكسان است!»(نيچه)
هيچ يك از شما نمي خواهد در زورق مرگ پاي گذارد! پس از چه رو مي خواهيد از جهان خسته باشيد!(نيچه)
بر روي زمين نوآوري هاي خوب فراوان است، برخي سودمند، برخي دل پسند؛ زمين را براي آنها دوست بايد داشت.(نيچه)
بهترين را سروري بايد و بهترين است كه سروري خواهد! و آنجا كه آموزه اي جز اين در ميان باشد، آنچه در ميان نيست، بهترين است.(نيچه)
دروغ باد ما را هر حقيقتي كه با آن خنده اي نكرده ايم!(نيچه)
بپاييد كه پيوند زناشويي تان بد بسته نشود؛ زيرا سرانجامِ پيوند شتابكارانه، زناكاري است.(نيچه)
جفت هاي ناجور را هميشه بدترين كينه توزان يافته ام. آنان از همه ي جهان، تاوان اين را مي خواهند كه ديگر تنها نيستند.(نيچه)
آن كه در شناخت سرچشمه هاي كهن استاد شده است، سرانجام به جست و جوي چشمه هاي آينده و سرچشمه هاي تازه بر مي خيزد.(نيچه)
زمين لرزه همچنان كه بسي چاهها را كور مي كند و بسي تشنگي مي آفريند، نيروهاي نهان و اسرار را نيز آشكار مي كند. زمين لرزه چشمه هاي تازه آشكار مي كند.(نيچه)
انسان كوچك، به ويژه شاعر، چه پُرشور با واژه ها از دست زندگي مي نالد! به او گوش فرا دهيد؛ اما گوش فرا دادن به لذتي را كه در هر ناليدني هست، از ياد مبريد!(نيچه)
اگر الف تا ياي من اين است كه هر آن چه سنگيني است سبك شود و تن ها همه رقاص و جانها همه پرنده؛ به راستي، اين است الف تا ياي من!(نيچه)
تو با حقايقت سخت فرو مي كوبي. اما چماقت از من مي راند اين حقيقت را!(نيچه)
من خود به راستي مردي بزرگ نديده ام. براي [ ديدنِ ] آنچه بزرگ است امروز چشمان تيزبين ترين كسان نيز كم سو است.(نيچه)
شرارتم شرارتي خندان است و خود را در زير چفته هاي [ = چترهاي ] نسترن و چَپَرهاي [ =شاخه هاي درهم ] سوسن در خانه ي خويشتن مي يابد؛ زيرا در خنده شرارتها همه نزد يكديگر گرد مي آيند، اما خجستگي خنده آن را قدسي و آمرزيده مي دارد.(نيچه)
غوكي [=وزغي ] كه ديري خود را باد كُنَد سرانجام مي تركد و بادش در مي رود.(نيچه)
آن كه اكنون مي گويد: "من هيچ چيز را به تجربه نزيسته ام"، ابلهي بيش نيست.(نيچه)
چه كسي تاكنون دانسته است كه بزرگ كدام است و كوچك كدام؟ چه كس در جُستن بزرگي خوش بخت بوده است؟ تنها يك ديوانه: بخت يار ديوانگان است!(نيچه)
آن كس كه خوب به دنبال مي رود، به آساني دنباله روي مي آموزد؛ زيرا هميشه دنبال ديگران است!(نيچه)
كشتي اي را كه به خشكي بچسبد و به آغوشِ آن پناه برد، [ براي بستن اش ] تار تارتَنَكي [= عنكبوتي ] از خشكي بس! اكنون به ريسماني سخت تر ازين نيازي نيست.(نيچه)
شجاع آن كسي است كه ترس را مي شناسد، اما بر ترس چيره مي شود؛ آن كه مغاك [= گودنايِ ژرف و هولناك ] را مي بيند، اما با غرور؛ آن كه مغاك را مي بيند، اما با چشمانِ عقاب؛ آن كه با چنگالِ عقاب مغاك را مي چسبد شجاع است!(نيچه)
نزد آنان كه بيش از توانِ خويش مي خواهند، دروغي زشت در ميان است.(نيچه)
آنچه را كه غوغا روزي بي دليل باور داشته است، چه كس مي تواند با دليل واژگون كند؟(نيچه)
به خود مي بالند كه دروغ نمي گويند، اما ناتواني در دروغ گفتن كجا و عشق به حقيقت كجا! هشيار باشيد!(نيچه)
براي بالا رفتن، پاهاي خويش را به كار گيريد! مگذاريد شما را بالا كشند. بر سر و بر گُرده ي بيگانگان منشينيد!(نيچه)
هر كس تنها آبستن فرزند خويش است. مگذاريد در گوش تان افسانه بخوانند و افسون تان كنند! همسايه ي شما كيست! و اگر «براي همسايه» كاري كني، هنوز برايِ او نمي آفريني!(نيچه)
هر كس هر چه را كه با خود به خلوت بَرَد آن چيز آنجا رشد مي كند، از جمله ددِ درون. از اين رو بسياري را بايد از خلوت نشيني بر حذر داشت.(نيچه)
چرا بايد نفرين كرد جايي را كه دوست نمي داريم؟ اين به گمانِ من بي ذوقي است.(نيچه)
گامها مي گويند كه مرد آيا در راه خويش گام مي زند يا نه؛ پس، راه رفتن ام را بنگريد! آن كه به هدفِ خويش نزديك مي شود، رقصان است.(نيچه)
گر چه بر روي زمين انبوه مردابها و رنجها هست، آن كه سبُك پاست بر سر گِل و لاي چنان مي دود و مي رقصد كه بر سر يخ هموار.(نيچه)
از شادكامي ديوانه گشتن به كه از ناكامي!(نيچه)
باشندگان همه تاكنون چيزي فراتر از خويش آفريده اند.(نيچه)
چون راه رفتن آموختم، به دويدن پرداختم. چون پرواز كردن آموختم، ديگر براي جنبيدن نياز به هيچ فشاري ندارم.(نيچه)
پهلواني را كه در توست فرو مگذار. برترين اميد خود را مقدس شمار!(نيچه)
شما را تنها دشمناني باد كه از ايشان بيزار باشيد، نه دشمناني كه خوارشان شماريد. دشمنتان مي بايد مايه ي سربلندي شما باشد: آن گاه كاميابي او كاميابي شما نيز خواهد بود.(نيچه)
طغيان [ =سركشي ] شرف برده است.(نيچه)
آنان كه ملتها را آفريدند و بر فرازشان ايماني و عشقي آويختند، آفرينندگان بودند و اين سان زندگي را خدمت گزاردند.(نيچه)
هر ملت با زبان «نيك و بد» خويش سخن مي گويد. همسايه اش اين زبان را در نمي يابد. او اين زبان را بر پايه ي سنت ها و حقوق خويش بنا كرده است.(نيچه)
كوتاهترين راه هميشه لزوما راه تا حد ممكن راست نيست، بلكه آن است كه در آن شرطه ترين [ =پسنديده ترين ] بادها، بادبانهايمان را پر مي كنند.(نيچه)
موسيقي مدرن با شُش هاي نيرومند و اعصاب ضعيف، پيش از همه از خويشتن خود دهشت [ =حيرت ] مي كند.(نيچه)
شاعران و هنرمنداني كه از سينه تنگي [ = آسم ] رنج مي برند، كاري مي كنند كه قهرمانانشان بيش از همه نفس نفس بزنند: آنها چيزي از آرام و سبك نفس كشيدن نمي دانند.(نيچه)
اگر همه ي صدقات تنها از سر همدردي داده مي شد، همه ي گدايان مدتها پيش يكجا از گرسنگي مي مردند.(نيچه)
انسان بي آنكه شنونده باشد مي تواند بسيار بشنود، اگر كه نيك نگريستن و نيز گاهگاه هيچ نكردن و از نظر دور داشتن را دريابد.(نيچه)
پيشه هاي برخي از ثروتمندان و نجبا گونه اي خستگي در كردن از كاهلي [ =تن آساني ] ديرپا و معمول شان است.(نيچه)
پيش از هر چيز مي آموزيم كه به جاي ساده و بي شيله پيله نوشتن، شكوهمند و پر طمطراق [ = كر و فر و خودنمايي ] بنويسيم. دلايل چنين نوشتني نيز در امر اخلاقي، گم و ناپديد مي شود.(نيچه)
يك هنر مند شريف اساساً مجاز خواهد بود كه بداند كارش بر چه كسي تأثير مي گذارد! و آيا هرگز بر مردم! بر ناپختگان! بر احساساتي ها! بر بيماران و اما بيش از همه بر گرانجانان [ =مردم سخت جان ] تاثير مي گذارد؟!(نيچه)
هر جا كه گذشته را بستايند، نبايد يكسر پاكي ها و پاكان را سبب آن بدانيم. پرهيزگاري و [ تكريم ] بدون اندكي غبار، كثافت و پلشتي، چيز خوبي از آب در نمي آيد.(نيچه)
اساساً فرد نيرومند نه فقط با طبيعت بلكه با جامعه و تك تك افراد ناتوان تر نيز به مثابه ي سوژه ي شكارش رفتار مي كند؛ تا آنجا كه مي تواند از آنها بهره كشي مي كند و آنگاه راه خويش مي گيرد و مي رود.(نيچه)
هر چه فرد [ مقتدر ] زيرك تر باشد، جاه طلبي او بيشتر است؛ زيرا افزايش باور به قدرت به مراتب ساده تر از افزايش نفس قدرت است.(نيچه)
خشم گرفتن و مجازات كردن از انگاره ي حيواني مان بر جاي مانده است. آدمي تازه زماني سخنگو مي شود كه اين هديه ي سنگين بدرد نخور را به حيوانات بازپس دهد.(نيچه)
ناخوشنودي و تيره و تار بودن جهان، نزد اقوام كنوني ميراث گرسنگي كشيدن هاي پيشين است.(نيچه)
انسانيت بايستي روزگاري درختي شود كه بر سراسر زمين سايه افكند، با ميلياردها شكوفه اي كه مي بايد همه در كنار يكديگر ميوه شوند و زمين، خود نيز براي تغذيه ي چنين درختي فراهم شود.(نيچه)
دروره هاي اصلي در زندگي، آن زمانهاي كوتاه سكون اند، در ميانه، مابين بر آمدن و فرونشستنِ يك انديشه يا احساس حاكم.(نيچه)
درست همانند طبيعت، در دانش نيز نخست، بدترين و بي ثمرترين مناطق خوب پرورش مي يابند، زيرا براي اين حوزه ها ابزارهاي دانش مربوط به آن كمابيش كفايت مي كند.(نيچه)
مثل حيوانات از كوه و كمر بالا مي روند، احمق وار و عرق ريزان؛ انگار ديگران يادشان رفته بود به ايشان بگويند كه ميان راه چشم اندازهاي زيبايي هم هست.(نيچه)
اكنون همه ي مردم بس بسيار عمر مي كنند و بس بسيار اندك مي انديشند.(نيچه)
بسيار پيش مي آيد كه انسان در طول سفر مقصدش را از ياد مي برد. ... فراموش كردن نيات، رايج ترين حماقتي است كه مردم مرتكب مي شوند.(نيچه)
در زمانه ي ما هر كه سخت جدي مبين يك ويژگي يگانه ي اخلاقي باشد، كساني همانند تئوفراست و مولير، بيمار شناخته مي شود.(نيچه)
در زمانه ي ما نسبت به كسي كه به خود باور دارد، بدگمان مي شوند.(نيچه)
نثار كردن سرمست كننده تر از داشتن است.(نيچه)
كمي تندرستي، هرازگاه نيك ترين دواي درد بيماران است.(نيچه)
از كسي كه نمي تواند كاري را درست انجام دهد، بايد بخواهيم هرگز دور و بر آن كار نرود.(نيچه)
عشق به آدمها هرچه بيشتر مي شود، عاشقان بي پرواتر مي شوند، تا آنجا كه سرانجام ديگر شايسته ي عشق نيستند و به راستي كدورتي در ميانه پديدار مي شود.(نيچه)
چگونه مي تواند كسي انديشمند شود، اگر دست كم يك سوم هر روزش را به دور از غوغا و شور، بي آدميان و كتابها سر نكند؟(نيچه)
در گفتگو با آدمهاي عامي و ميان مايه، مي بايد اين را بفهميم كه با چشمهاي بسته ي متفكر بيانديشيم، تا به عوامانه و ميان مايه انديشيدن دست يابيم و بتوانيم آن را دريابيم.(نيچه)
وقتي كسي از ما پوزش مي خواهد، بايستي اين كار را به بهترين نحو انجام دهد؛ و گرنه خودمان به آساني در مقام گناهكار جلوه مي كنيم و احساس ناگواري به ما دست مي دهد.(نيچه)
اين انديشنده نياز به كسي ندارد كه رد و انكارش كند؛ وجود خودش براي اين كار كفايت مي كند.(نيچه)
اِعمال قدرت، زحمت دارد و مردانگي مي خواهد؛ اين است كه بسياري، حق مسلم و ثابت خود را جاري نمي كنند.(نيچه)
اگر انسان مدام بي اندازه گرامي داشته شود و اندك بخورد، نرم خوترين كس مي شود.(نيچه)
آدمها به سوي روشنايي مي شتابند و گرد چراغ جمع مي شوند، نه براي اينكه بهتر ببينند، بلكه براي اينكه بهتر بدرخشند.(نيچه)
آدمي در پيشگاه هر كه بدرخشد، ميل دارد او را چراغ [ روشنايي ] بداند.(نيچه)
آه، بر چه ملال ها بايد چيره شد و چه مايه عرق بايد ريخت تا آدمي بتواند رنگهاي خودش، قلم موي خودش و بوم خودش را پيدا كند!(نيچه)
ملت خود را به حق رأي همگاني نسپرده، اما با اين همه هر جا كه اين حق اكنون رايج است، به استقبالش رفته و معمولاًً آن را پذيرفته است.(نيچه)
از بين رفتن و نابود شدن، خوشتر از نفرت ورزيدن و هراسيدن است و نابود شدن به مراتب بس خوشتر است از نفرت ورزيدن به خود و هراساندن ديگري.(نيچه)
انسان مخالف هر چيزي است كه موقتاً در تملك اوست، بدون تيمارداري و جانفشاني براي آن ملك، برخوردي سودجويانه با آن دارد، يا در مقام غارتگر و اسراف كاري بي چشم و رو با آن برخورد مي كند.(نيچه)
خطرناكترين هوادار، كسي است كه با رويگرداندن وي از حزب، آن حزب به تمامي نابود مي شود و البته بهترين هوادار هم اوست.(نيچه)
انسان آگاه را مردم به آساني ترسو، متأثر و خرده بين مي شمرند.(نيچه)
اگر آدمي زيرك باشد، بهترين كاري كه مي تواند بكند، فرزانه بودن است.(نيچه)
چيست بزرگ منشي بزرگ منش ترين انسان در قبال بزرگ منشي اي كه فروتن ترين كس داراست، با توجه به اينكه وي خود را در طبيعت و جهان در مقام " انسان " احساس مي كند!(نيچه)
با كمبود خويشتن داري جزئي، توانايي خويشتن داري بزرگتر از ميان مي رود.(نيچه)
آن كه مي بايد آفريدگار نيك و بد باشد، همانا كه نخست مي بايد نابودگر باشد و ارزش شكن.(نيچه)
حقايقي كه بر زبان نيايند، زهر آگين مي شوند.(نيچه)
شكسته باد هر آنچه در برابر حقايق ما شكستني است! هنوز چه خانه ها كه بايدمان ساخت!(نيچه)
به محض اينكه آدمي خود را يافت، بايد اين را نيز دريابد كه گاه گاهي خود را گم كند و دوباره بيابد؛ به اين شرط كه انديشمند باشد. به زيان چنين كسي است كه همواره به يك فرد وابسته باشد.(نيچه)
هر كس كه با كمال ميل مي خواهد به وجد درآيد و به آساني بر جهد بالا رود، بايد مراقب باشد بي اندازه سنگين نشود، مثلاً اينكه بسيار نياموزد و نگذارد از دانش آكنده شود. اين كار او را كرخت مي كند! اي پر شوران، هواي خودتان را داشته باشيد!(نيچه)
برخي ها خرسند هستند كه اتاقكي پر از فسيل دارند و در مغزشان نيز " يقين ها " يي [ و باورهايي ].(نيچه)
تا آنجا كه ممكن است آدمي مي بايست نيازهاي ضروري خويش را خود برآورد، اگر چه نصفه نيمه و ناقص؛ اين است راه آزادي جان و تن [ شخصيت ].(نيچه)
غرور، هر جاي آسيب ديده و پاره پوره را رفو مي كند.(نيچه)
آن كه عادت كرده است خود را هميشه در آينه بنگرد، همواره زشتي اش را از ياد مي برد. ... آدمي حتي يك لحظه زشتي تغيير ناپذير را بر نمي تابد؛ يا آن را فراموش مي كند يا در همه ي موارد انكار اش مي كند.(نيچه)
ما از طبيعت سخن مي گوييم و در اين ميان، خودمان را فراموش مي كنيم؛ ما خود، طبيعت هستيم.(نيچه)
در انسانهاي ژرف و چاههاي ژرف مدت زيادي طول مي كشد تا چيزي را كه در آنها مي افتد، به ته برسد. نظاره گراني كه معمولاً مدت زيادي تاب نمي آورند، به سادگي چنين انسانهايي را بي حركت و سخت مي پندارند، يا حتي به ستوه آورنده.(نيچه)
آرامش، عظمت و پرتو آفتاب، اين سه، همه ي آنچه را يك انديشنده آرزو مي كند و از خود مي خواهد، در بر مي گيرد.(نيچه)
شايد دلمان نيايد ما را در راه باورهايمان بسوزانند؛ زيرا چندان به آنها يقين نداريم. اما چه بسا براي آنكه بتوانيم آنها را داشته باشيم و دگرگونشان كنيم، بدان راضي شويم.(نيچه)
قهرمان هر جا كه مي رود بيابان برهوت و محدوده هاي مرزي مقدس، ناپيمودني و بكر را با خود مي برد.(نيچه)
هر طلايي نمي درخشد. لطيف ترين درخشندگي ها از آنِ ناب ترين فلزهاست.(نيچه)
چرخ و ترمز، وظايف گوناگوني دارند، اما يك وظيفه ي يكسان نيز دارند: به درد آوردن يكديگر.(نيچه)
دانايي بسيار داشتن ما را جوان نگه مي دارد، اما بايستي اين را نيز برتابيم كه از اين بابت ما را پيرتر از آنچه هستيم بپندارند.(نيچه)
در اينجا پهلواني هست كه هيچ نكرده، مگر تكاندن درخت، بي درنگ پس از رسيدن ميوه هايش. آيا اين را اندك مي انگاريد؟ پس نخست به درختي بنگريد كه وي تكاندش.(نيچه)
تنها به انسان شريف مي توان آزادي جان ارزاني كرد.(نيچه)
بر خلوت نشين بيداد روا مي دارند و بر او لاي و لجن پرتاب مي كنند. اما، برادر، اگر ستاره مي خواهي بود بدين سبب بر ايشان كمتر متاب!(نيچه)
سوختن در آتش خويشتن را خواهان باش. بي خاكستر شدن كي نو تواني شد؟(نيچه)
بيش از آن دوست بداريد كه دوست تان مي دارند و در اين كار هرگز از هيچ كس واپس نمانيد.(نيچه)
نهاد مرد ژرف است و رود اش در غارهاي زيرزميني مي خروشد. زن قدرت او را حس مي كند، اما آن را در نمي يابد.(نيچه)
مرد را از زن هراس بايد، آنگاه كه زن عاشق است. چه آنگاه است كه زن همه چيز را فدا مي كند و هيچ چيز ديگر را در نظر او ارجي نيست.(نيچه)
زن از چه كس از همه بيش بيزار است؟ آهني به آهن ربا چنين گفت: «از تو از همه بيش بيزارم كه كشش داري، اما نه چندان كه به خود بكشاني.»(نيچه)
اگر دشمني داريد، بدي اش را با نيكي پاسخ نگوييد كه شرمسار مي شود. به جاي آن گواهي دهيد كه در حق شما نيكي كرده است.(نيچه)
بي حق دانستن خويش بزرگوارانه تر است از بر حق دانستن، به ويژه آنگاه كه حق با تو باشد. بَهر اين كار تنها چندان كه بايد توانگر مي بايد بود.(نيچه)
گوشه نشين چاهي ژرف را ماند؛ سنگي در آن افكندن آسان است، اما چون به ته چاه فرو رفت، هان، چه كس آن را باز برون خواهد آورد؟(نيچه)
نخواهم چون رسن بافان باشم كه هر چه بيش مي ريسند واپس تر مي روند.(نيچه)
و هر كه جوياي نام است، بايد به هنگام از افتخار كناره گيرد و هنر دشوار به هنگام رفتن را به كار بندد.(نيچه)
آن زمان كه خوش ترين مزه ها را داري مگذار تو را تمام بخورند. آنان كه مي خواهند دير زماني در دلها جاي داشته باشند اين را مي دانند.(نيچه)
به راستي، هستند سيب هاي ترشي كه سرنوشت شان اين است كه تا واپسين روزهاي پاييز چشم براه مانند و يكباره رسيده و زرد و پلاسيده شوند.(نيچه)
برخي را نخست دل پير مي شود و برخي را نخست جان و برخي در جواني پير اند؛ اما جواني كه دير آيد، دير پايد.(نيچه)
راههاي نو مي نوردم، زيرا كلامي نو به من روي آورده است.(نيچه)
خواستن آزادي بخش است.(نيچه)
مرد دانا انسان را چنين مي نامد: جانوري با گونه هاي سرخ.(نيچه)
مرد بزرگوار هرگز كسي را شرمسار نمي كند و خود از ديدار دردمندان شرمسار نمي شود.(نيچه)
اگر بنا باشد كه اهل رحم باشم، نخواهم كه آن را بر زبان آورم و رحم آوردن ام همان به كه از دور باشد.(نيچه)
هر چه بيش تر خود را شاد كنيم، آزردن ديگران و در انديشه ي ِآزار بودن را بيشتر از ياد مي بريم.(نيچه)
خاموش ترين كلام هايند كه طوفان مي زايند. انديشه هايي كه با گام كبوتر مي آيند جهان را رهبري مي كنند.(نيچه)
هر كه از خويش فرمان نبرد بر او فرمان مي رانند.(نيچه)
من كه بخشنده ام با خوشدلي مي بخشم، چون دوستي به دوستان. اما غريبان و مسكينان را بهل [ =گذاشتن كسي را به مراد خود ] تا خود از درخت من ميوه بچينند. اين گونه كمتر شرمسار مي شوند.(نيچه)
گدايان را يكسره بايد از ميان برداشت! به راستي، ايشان را چيزي دادن مايه ي آشفتگي است و چيزي ندادن نيز.(نيچه)
خرد انديشي همچون دمل آگيني [ = آلوده ] است كه پنهان مي خزد و هيچ جا روي نشان نمي دهد تا آنكه تن سراپا از دملها پر شود و بگندد.(نيچه)
چون دوستي با تو بدي كند، با او بگو: «آنچه با من كرده اي بر تو بخشودم، اما آنچه با خود كرده اي را چه گونه توانم بخشود؟»(نيچه)
دل را نگاه دار! دل چون رفت سر نيز چه زود از پي دل مي رود!(نيچه)
آدمي را ارزش هاي دروغين و كلامهاي پوچ، هولناك ترين هيولاست! سرنوشت شوم ديري در آنها مي خسبد و چشم براه مي ماند.(نيچه)
با حواس سست و خفته با تندر و آتش بازي آسماني سخن بايد گفت. اما زيبايي آوايي آرام دارد كه تنها در بيدارترين روانها راه مي برد.(نيچه)
فضيلت شما همانا عزيزترين چيز شماست. تشنگي حلقه در شماست؛ هر حلقه از آن رو مي گردد و مي كوشد كه به خود باز رسد.(نيچه)
هستند كساني كه در مرداب شان نشسته اند و از ميان نيزار مي گويند: «فضيلت، همانا خاموش در مرداب نشستن است! »(نيچه)
هستند كساني كه فضيلتي مي شمارند گفتن اين را كه «داشتن فضيلت واجب است»، اما در ته دل تنها بر آن اند كه پاسبانان واجب اند.(نيچه)
اي بسا كس، بلندي انسان را نتواند ديد و اينكه پستي او را فرا چشم مي بيند، فضيلت مي شمرد. بدين سان، شور چشمي خود را فضيلت نام مي نهد.(نيچه)
زندگي چشمه ي لذت است. اما آنجا كه فرومايه نيز آب مي نوشد، چاهها همه زهرآگين اند.(نيچه)
از فرمانروايان رويگردان شدم چون ديدم آنچه را كه اكنون فرمان روايي مي خوانند؛ يعني چانه زني و سوداگري بر سر قدرت با فرومايگان!(نيچه)
دل مسپاريد به آناني كه انگيزه ي كيفر دادن در ايشان نيرومند است.(نيچه)
دل مسپاريد به آناني كه بسيار از دادگري خود دم مي زنند! به راستي، روان ايشان تنها از انگبين نيست كه تهي است!(نيچه)
عدالت با من چنين مي گويد: انسانها برابر نيستند و برابر نيز نخواهند شد!(نيچه)
دانستن و از مسئوليت فروگذار نكردن و آن را به ديگران محول نكردن از نشانه هاي والا بودن است.(نيچه)
با ديگران بودن، آلودگي مي آورد.(نيچه)
چهار فضيلت انسان والا عبارت است از : دليري، درون بيني، همدلي و تنهايي كه گرايش به آنها سبب پاكي مي شود.(نيچه)
عشق، فريبنده و ويرانگر است نه نجات بخش.(نيچه)
نادرستي يك حكم باعث نمي شود كه آن حكم را رد كنيم. احكام نادرست براي زندگي بشري ضروري است و رد كردن آنها به معناي رد كردن زندگي است.(نيچه)
ضمن مطالعه كتاب سعي كنيد همچون صيادي چيره دست به صيد افكار خوب برويد و افكار كهنه و پوسيده را يكسره به دور اندازيد.(نيچه)
آن كه آفرينندگي و نو آفريني مي خواهد، در نيك يا بد، ناگزير نخست مي بايد با نيست و نابود كردن ارزشها آغاز كند.(نيچه)
زندگي بدون موسيقي، اشتباه است.(نيچه)
در كوهستان كوتاهترين راه از قله اي به قله ديگر است، اما براي گذشتن بايد پاهايي دراز داشت.(نيچه)
مرد حقيقي خواستار دو چيز است : خطر و بازي. از اين رو زن را به عنوان خطرناك ترين بازيچه ها مي طلبد.(نيچه)
سعي نكن بر ضد جريان باد، آب دهن اندازي.(نيچه)
انديشه داشتن؟ باشد! از آن به سروري مي رسم! اما انديشه ورزيدن را خوش دارم فراموش كنم!(نيچه)
نمي خواهم برده باشم؛ نه اكنون، نه هيچ وقت!(نيچه)
آن را كه خبرهاست براي روز مبادا، بسيار مي خموشد در خود، آنكه روزي، مي خواهد آذرخشي برافروزد، بايد كه ديري ابر باشد.(نيچه)
اصيل ترين غرايز را تامل، شريف مي گرداند.(نيچه)
بندي كه به دست نمي بُرد، با دندانش ببُر.(نيچه)
آن مغرور، حتي از اسبي كه كالسكه اش را پيش مي راند بيزار است.(نيچه)
با شوخ طبعان نيك مي توان شوخي كرد؛ آن كه غلغلكي است به سادگي مي توان غلغلك اش داد.(نيچه)
مي خواهي چشم و ذهن خود را مكدر [ =تيره ] نكني؛ در پي آفتاب بدو در سايه!(نيچه)
بيزارم از روان هاي باريك؛ به گمانم هيچ نيكي و بدي بر آن نمي ماند!(نيچه)
گِرد خويش اگر چون خمره ي غلتاني نگردم؛ چگونه تاب آرم، بي سوختن، از پي خورشيد دويدن را ؟(نيچه)
آن كه هراسناك نيست، كسي را نمي هراساند؛ و تنها آن كه هراس مي افكند ديگري را ره مي نمايد.(نيچه)
مي نگارد، مي نگارد نابردبار، اين ياوه ي [ = چرند و پرند ] حكيمانه اش؛ گويا قاعده چنين است، نخست بنگار، آنگاه فلسفه بافي كن!(نيچه)
بيگانه با خلق و نيز سودمند براي خلق؛ راهم را اين گونه مي پويم، گاه آفتاب، گاه ابر و هماره بر فراز همين خلق!(نيچه)
اگر دارنده ي روحي، دوچندان مراقب خود باش! به خودت مي كِشند، دوستت مي دارند، بعد هم تو را مي درند؛ روان هاي رمه اي! بدين سان روانت را از كف مي دهي!(نيچه)
همه ي كاميابي ها بر زمين و دوستان، رهاورد نبرد اند! آري، براي دوست شدن به باورت نياز است! يكي از اين سه، دوستانند: برادران به وقت نياز، بي تفاوتان در برابر دشمن و آزادگان در برابر مرگ!(نيچه)
آوازه، همه ي هوش و حواس ات را گرفته؟ پس اين آموزه را در گوش گير: هر از گاهي به دلخواه از ستايش روي بگردان.(نيچه)
تنها با دست نمي نويسم: پا نيز، همواره، همراهي نويسنده را مي خواهد. استوار، آزاد و دلير مي دَوَد، گاهي بر دشت، گاهي بر كاغذ.(نيچه)
اين طبيعت كِي به نقش درمي آيد؟ بي كرانه است، خردترين جزء آن! و سرانجام، نگارگر آن را مي كِشد كه مي پسندد! چه را مي پسندد؟ آنچه مي تواند نقاشي كند!(نيچه)
برايت آرزومند لقمه اي چرب و هاضمه اي [ =گوارنده ] خوبم. كتابم را اگر بگواري، مرا نيز با آن فرو برده اي!(نيچه)
آن كه به فراز مي رود، ستايش شايسته ي اوست! اما كسي همواره از فراز مي آيد! حتي به دور از ستايش مي زيد؛ فرازنده اوست!(نيچه)
بايد خموشي گزيني يا كه سترگ سخن گويي.(نيچه)
بر من خشم مگيريد كه خفتم، مرده نبودم، فقط خسته بودم.(نيچه)
اي والا مردمان! از آن هنگام كه امروز و ديروزي بوده است؛ روزگاراني انديشه ور و روزگاراني انديشه در بوده اند. اين روزگار، چون بانوي بيماري است؛ رها كنيدش تا فرياد برآورد، خشم بگيرد، ناسزا گويد و ميز و بشقاب را در هم شكند!...(نيچه)
بايستي دوباره به انبوهه ي مردمان بازآيي، در ميان آنها سُفته و سخت شوي؛ تنهايي تباه مي كند...(نيچه)
مي خواهي بر بلندي ها خانه كني؛ سنگيني هايت را به دريا فكن. فراموشي هنري ايزدي است!(نيچه)
كسي خواهد بود كه بتواند حق ات را بدهد؟ پس حق ات را بگير.(نيچه)
آنچه پيرامونتان مي زيد به زودي در شما خانه مي كند؛ عادت اين گونه شكل مي بندد. هر جا دير زماني بنشيني سنت ها سبز مي شوند.(نيچه)
شكستني اي؟ پس از دسترس كودكان دور بمان! زندگي، كودك شكستن است.(نيچه)
سطحي زرين باش، اشياء خود را با نوشته اي زرين بر تو مي نگارند.(نيچه)
زندان جايي بس امن است براي ناآرامان! چه آسوده به خواب مي روند جانهاي جانيان زنجيري! تنها وجدان داران از وجدان در عذابند!(نيچه)
شاعري كه دانسته و خواسته مي تواند دروغ بگويد، تنها قادر است از حقيقت دم بزند!(نيچه)
اريب مي روند، بزرگان و رودخانه ها راهشان را، اما به سوي هدف خويش. نيكوترين جسارتشان، نهراسيدن از راههاي اريب است.(نيچه)
بپا! دهل زنِ سرنوشت ات مباش! از راه پر هياهوي هر ناموري به در آ!(نيچه)
همه چيز فرايند شدن را از سر گذرانده است؛ واقعيات جاوداني وجود ندارند، همان گونه كه حقايق مطلق وجود ندارند.(نيچه)
وجه مشترك جهان و هنرمند اين است كه هر روز اشيا براي آنها تازه و گيرا هستند.(نيچه)
در درون انسان راستين، كودكي پنهان است؛ كودكي كه ميخواهد بازي كند.(نيچه)
دشمنان خود را دوست بداريد، زيرا بهترين جنبههاي شما را به نمايش ميگذارند.(نيچه)
در گفتگوي درازدامنه تر، فرزانه ترين كس نيز يكباره ديوانه مي شود و سه باره، نابخرد.(نيچه)
جاه طلبي آدميزاد، تا آنجا كه من مي شناسم اش، نمي پرسد بار ديگر چگونه رفتار كنم كه رخصت [ =اجازه ي ] سخن گفتن داشته باشم: او هميشه سخن مي گويد.(نيچه)
براي اينكه زيبايي رخسار، روشني كلام، نيكي و استواري منش برجا بماند، سايه نيز همان اندازه ضروري است كه نور.(نيچه)
همين كه نور ناپديد مي شود، پشت سرش سايه نيز غيب اش مي زند.(نيچه)
حقيقت مانندي [حقيقت نمايي] نه حقيقت؛ آزادي نمايي، نه آزادي؛ همين دو ميوه اند كه به واسطه ي آنها نمي توانيم درخت معرفت را با معرفت با درخت زندگاني يكي كنيم.(نيچه)
براي سنجش ارتفاع كوهها، دشواري صعود بر آنها نمي تواند در اين ميان سنجه اي [ =سنگ ترازويي ] باشد.(نيچه)
همانا هركس خود را در آنجايي بيش از همه آزاد مي انگارد كه بيش از همه احساس زيستن مي كند. به تعبير ديگر، گاهي در شيفتگي، گاهي در وظيفه، گاهي در شناخت و گاهي در خوشباشي و هوس.(نيچه)
خوب است موضوعي را بي درنگ دوگانه بيان كنيم و به آن، يك پاي راست و يك پاي چپ بدهيم. بر يك پا حقيقت مي تواند بايستد؛ اما با پاي ديگر خواهد رفت و گردِ جهان خواهد گشت.(نيچه)
غارتگر و حاكم مقتدري كه به گروهي وعده مي دهد آنها را از غارتگران در امان بدارد، از بنياد موجوداتي همسان هستند، فقط دومي به روشي متفاوت [ =ديگرگون ] از اولي به سود خود دست مي يابد.(نيچه)
اخلاق بازرگان تماماً چيزي جز زيركي اخلاق دزد دريايي نيست: تا آنجا كه ممكن است ارزان خريدن، كمابيش رايگان خريدن و تا آنجا كه ممكن است گران فروختن.(نيچه)
سكه ي يك فرانكي در دستِ وارثي رنجديده، مزدور، بازرگان و دانشجو اشيايي كاملاً متفاوت [ =ديگرگون ] از هم هستند.(نيچه)
در دنياي عظيم پول، سكه ي تن پرورترين دارا، سودآورتر از سكه ي مرد بينوا و كارگر است.(نيچه)
شادماني شريرانه از بدبياري همسايه، گستاخانه ترين بيان پيروزي و بازتوليد همسان سازي [برابري] است؛ حتي در درون والاترين نظام جهان.(نيچه)
بيشتر بزهكاران چنان به سراغ كيفرهايشان مي روند كه مادران به سراغ كودكانشان. صدها بار بزه كرده اند، بي آنكه عواقب ناگوار آن را احساس كنند. به ناگهان كشفي روي مي دهد و پشت سرِ آن كيفر از راه مي رسد.(نيچه)
به هر جا كه به راستي دادگري راه يافته و به مرور زمان در آن جا نهادينه شده باشد، رشك ورزي به وجود مي آيد.(نيچه)
تمامي واژه ها و عبارت ها، واقعيت هايي هستند كه گاهي آن مفهوم و گاهي مفاهيم بسيار، به يكياره در آن چپانده شده است!(نيچه)
آدمي مي خواهد [ بر آسيب رسان ] رنج و اندوه ببارد. به عكس، اندك نشاني از ايمن كردن خويش از زيان هاي بعدي، در منظر انتقامجو ديده نمي شود.(نيچه)
آزادترين و ظريف ترين شعور معمولاً تا بدانجا قد نمي دهد كه ميان دو امر، آني را برگزيند كه در گزينش آن به ناچار سود بيشتري باشد. ما در چنين مواردي، برمي گزينيم فقط از آن رو كه ناگزير به گزينش هستيم.(نيچه)
هر گدايي حيله گر مي شود؛ همانند هر كسي كه از سر كمبود يا نيازمندي (چه شخصي و چه عمومي) پيشه اي را در پيش مي گيرد.(نيچه)
آدمي نبايد در خطاهايش چنان بدمد كه مبدل به شومناكي ابدي شوند.(نيچه)
نوشته شده توسط ( newsvaolds ) در پنج شنبه 20 فروردین 1394
سلامـ .... ... ..
