ده حكايت ناب از بهلول مجنون ،‌ مجموعه ۱۱

داستان هاي اين مجموعه عبارتند از : منجم ، موقع طعم ، موي قاضي ، نديم خليفه ، نزديكترين راه ، نعمت عقل ، نيت پاك ، وجه تشابه ، وزير .

متن داستان ها را در ادامه بخوانيد ...

 

منجم
شخصي بنزد خليفه هارون الرشيد آمد و ادعاي دانستن علم نجوم كرد . بهلول كه در آن مجلس حاضر بود و اتفا قا آن منجم در كنار بهلول قرار گرفت . بهلول از او سوال كرد : آيا مي تواني بگويي در همسايگي تو چه كسي نشسته . آن مرد گفت : نمي دانم . بهلول گفت : تو كه همسايه ات را نمي شناسي ، چطور از ستاره هاي آسمان خبر مي دهي ؟ آن مرد از حرف بهلول جا خورده و مجلس را ترك كرد .

موقع طعم
از بهلول پرسیدند که وقت طعم خوردن چه موقع است ؟ بهلول پاسخ داد ؛ غنی را وقتی که گرسنه شود و فقیر را وقتی که بیابد .

موي قاضي
بهلول پاي پياده بر راهي مي گذشت . قاضي شهر او را ديد و گفت : شنيده ام الاغت سقط شده و تو را تنها گذارده است ! بهلول گفت : تو زنده باشي . يك موي تو به صد تا الاغ من مي ارزد .

نديم خليفه
يكي از نديمان خليفه ، بهلول را گفت : چرا اينجا نشسته اي ؟ برخيز و نزد وزير خليفه رو كه به هر ديوانه پنج درهم مي دهد . بهلول گفت : اگر راست مي گويي خودت برو كه تو را ده درهم خواهد داد .

نزديكترين راه
شخصي به گفت بهلول : مي خواهم از كوهي بلند بالا روم مي تواني نزديكترين را ه را به من نشان دهي ؟ بهلول جواب داد : نزديكترين و آسانترين راه : نرفتن بالاي كوه است

نعمت عقل
روزي خليفه هارون الرشيد از بهلول پرسيد : بزرگترين نعمت هاي الهي چيست ؟ بهلول پاسخ داد : عقل ، چه در خبر است كه چون خداوند اراده فرمايد نعمتي را از بنده زايل كند اول چيزي كه از وي سلب مي نمايد عقل است . عقل از رزق محسوب شده ولي افسوس كه حق تعالي اين نعمت را از من دريغ فرمود .

نيت پاك
فردي چند گردو به بهلول داد و گفت : بشكن و بخور و براي من دعا كن . بهلول گردوها را شكست ولي دعا نكرد . آن مرد گفت : گردوها را مي خوري نوش جان ، ولي من صداي دعاي تو را نشنيدم ! بهلول گفت : مطمئن باش اگر در راه خدا داده اي خدا خودش صداي شكستن گردوها را شنيده است .

وجه تشابه
شخص ثروتمندي خواست بهلول را در ميان جمعي به مسخره بگيرد . به بهلول گفت : هيچ شباهتي بين من و تو هست ؟ بهلول گفت : البته كه هست . مرد ثروتمند گفت : چه چيز ما به همديگر شبيه است ، بگو ! بهلول جواب داد : دو چيز ما شبيه يكديگر است ، يكي جيب من و كله تو كه هر دو خالي است و ديگري جيب تو و كله من كه هر دو پر است .

وزير
روزي وزير به بهلول گفت : خليفه تو را امير و حاكم بر سگ و خروس و خوك نموده است . بهلول جواب داد : پس از اين ساعت قدم از فرمان من بيرون منه كه رعيت مني . همراهان وزير همه به خنده افتادند ، وزير از جواب بهلول منفعل و خجل گرديد







نوشته شده توسط ( newsvaolds ) در پنج شنبه 20 فروردین 1394 

نظرات ، 0