ده حكايت ناب از ملانصرالدين ، مجموعه ۵
داستان هاي اين مجموعه عبارتند از : آفرين ، آواز سگ ، آواز گوشخراش ، باد معده ، باسوادي خر ، باطن خراب ، باغباني ، بالاي درخت ، بچه باهوش ، بخشش .
متن داستان ها را در ادامه بخوانيد ...
آفرين
روزي ملانصرالدين با امير براي شکار به جنگل رفتند . ناگهان آهويي را ديدند و امير تيري انداخت ، اما آهو فرار کرد و تير به او نخورد . ملانصرالدين يکدفعه گفت : آفرين . امير عصباني شد و گفت : اي احمق مرا مسخره مي کني . ملا جواب داد : نه ! من به آهو آفرين گفتم که اينقدر چابک و زرنگ بود .
آواز سگ
پسر ملانصرالدين نصفه هاي شب دستش را کنار گوشش گذاشته بود و داشت آواز مي خواند . يکي از همسايه ها از بالاي ديوار سرک کشيد و گفت : آهاي ! حالا چه وقت آواز خواندن است ، اون صداي نکره ات را ببند . ملانصرالدين گفت : عجب آدم پررويي . شب و روز سگهاي شما آواز مي خوانند و من اعتراضي نکرده ام ، اما شما نتوانستيد چند دقيقه آواز پسر من را تحمل کنيد ؟
آواز گوشخراش
روزي ملانصرالدين حمام رفت . در حين حمام کردن شروع کرد به آواز خواندن . از صداي خودش خوشش آمد و بعد با خودش گفت : بارک الله ، نمي دانستم چه صداي خوبي دارم . بهتر است فردا پيش حاکم بروم و برايش آواز بخوانم تا از او جايزه بگيرم . فرداي آن روز ملانصرالدين پيش حاکم رفت و گفت : اي حاکم بزرگ دستور بدهيد خمره اي بياورند تا در آن برايتان چنان آوازي بخوانم که تا به حال نشنيده ايد . حاکم دستور داد خمره آبي آوردند و جلوي ملا گذاشتند . ملا لخت شد و رفت توي خمره و با آن صداي گوش خراشش زد زير آواز . حاکم عصباني شد و به نوکرهايش دستور داد با آب خمره دستهايش را خيس کنند و آن قدر به صورت ملا بزنند تا آب خمره تمام شود . ملانصرالدين تا اين را شنيد سجده شکر به جا آورد . حاکم پرسيد : ملا ! اين چه وقت شکرگذاري است ؟ ملانصرالدين گفت : خدا را شکر مي کنم که در خمره آواز خواندم چون اگر در حمام مي خواندم خدا مي داند تا تمام شدن آب خزينه چقدر کتک مي خوردم .
باد معده
روزي کسي پيش ملانصرالدين نشسته بود که ناگهان بادي از او خارج شد . براي اينکه حواس ملا را پرت کند شروع کرد به سرفه کردن و هي کفشش را روي زمين کشيد . ملانصرالدين گفت : گيرم که با اين سر و صداها توانستي صدايش را خفه کني ، بوي گندش را مي خواهي چکار کني ؟
باسوادي خر
روزي تيمور لنگ به ملا دو هزار دينار داد تا خر او را طي يک سال باسواد کند . دوستان ملا او را ديدند و گفتند : ملا ! آخه اين چه قولي بود که تو دادي ؟ مي داني اگر نتواني اين کار را بکني تيمور سرت را از تنت جدا مي کند . ملانصرالدين گفت : نگران نباشيد ! شايد تا سر سال خدا خواست يکي از ما سه نفر مرديم .
باطن خراب
يک روز ملانصرالدين از کوچه اي مي گذشت تا اينکه چند تا بچه فضول دنبالش راه افتادند و او را اذيت کردند . ملانصرالدين از دست آزار بچه ها به زمين خرابه اي پناه برد . صاحب خرابه ملانصرالدين را ديد و از او پذيرايي مفصلي کرد . صاحب خانه در بين صحبت با ملا از او پرسيد : جناب ملا ! مي داني نشانه آخر الزمان چيست ؟ ملا جواب داد : يکي از نشانه ها اين است که هر که ظاهر نيکويي دارد باطن خرابي دارد و هر که ظاهر خرابي دارد باطن نيکويي دارد .
باغباني
فصل بهار بود و . ملانصرالدين روزها در باغچه اش درخت مي کاشت اما شبها آنها را از خاک در مي آورد و مي برد و مي گذاشت گوشه اتاق . همسايه ها وقتي اين کار را ديدند تعجب کردند و گفتند : آهاي ملا ! اين چه جور باغباني است که تو مي کني ؟ ملا جواب داد : فايده اش اين است که شبها دزد نمي تواند درختهايم را از ريشه در بياورد و ببرد .
بالاي درخت
روزي چند تا بچه شيطان در کوچه اي سرگرم بازي بودند که چشمشان به ملانصرالدين افتاد . بچه ها با هم قرار گذاشتند که به هر دوز و کلکي شده کفشهاي ملا را بدزدند . بعد رفتند کنار درخت تنومند و پر شاخ و برگي ايستادند و طوري که ملا بشنود گفتند : همه اهل محل مي گويند تا به حال هيچ کس نتوانسته از اين درخت بالا برود . ملا رفت جلو ، نگاهي به درخت انداخت و گفت : اينکه کاري ندارد من خيلي راحت مي توانم از آن بالا بروم . بچه ها گفتند : اگر راست مي گويي برو بالا ببينيم . ملا کفشهايش را در آورد و گذاشت زير بغلش و شروع کرد از درخت بالا رفتن . بچه ها گفتند : ملا ! چرا کفشهايت را با خودت مي بري ؟ ملانصرالدين جواب داد : شايد آن بالا جايي بود که لازم شد کفش بپوشم .
بچه باهوش
روزي در جمعي از دوستان بادمجاني را نشان پسر ملا دادند و پرسيدند : اين چيست ؟ پسر ملا گفت : بچه گاو است که هنوز چشم باز نکرده است . ملانصرالدين خنديد و با خوشحالي گفت : خيال نکنيد که اين موضوع را من يادش داده ام ، هوش خودش زياد است .
بخشش
روزي زن ملا به او گفت : امروز آشپزمان افتاد و پايش شكست . ملا عصباني شد و گفت : اين دفعه او را مي بخشم اما اگر از اين به بعد سهل انگاري كند و چيزي بشكند اين را بداند كه به اندازه قيمتش از حقوقش كم مي كنم .
نوشته شده توسط ( newsvaolds ) در جمعه 21 فروردین 1394
سلامـ .... ... ..
