ده حكايت ناب از ملانصرالدين ،‌ مجموعه ۹

داستان هاي اين مجموعه عبارتند از : پيشگيري ، تار زدن ، تازه وارد ، تجارت ماه ، تجربه ، تحليل ، تختخواب جالب ، تخم ادراک ، تربيت گوساله ، ترياک .


متن داستان ها را در ادامه بخوانيد ...


پيشگيري
ملانصرالدين مقداري خرده نان توي توبره اي ريخته بود و مشت مشت از آن را اطراف خانه اش مي ريخت که يک دفعه مردي از راه رسيد و از او پرسيد : ملا ! چکار مي کني ؟ ملانصرالدين جواب داد : اينها را اينجا مي ريزم که هيچ پلنگي اين دور و بر پيدايش نشود . مرد گفت : ما که در اينجا شير و پلنگي نداريم . ملا گفت : بعد از ريختن اين همه خرده نان مگر چيز ديگري غير از اين انتظار داشتي !


تار زدن
روزي ملانصرالدين را به مجلس جشني دعوت کردند و از او خواهش کردند که تار بزند ، ملا هم بدون تعارف تار را برداشت و يک سيم را انتخاب کرد . مهمانها گفتند : ملا اين چه جور تار زدن است ؟ براي تار زدن بايد انگشتها را روي سيم ها حرکت دهيد تا صداي خوبي در بيايد . ملانصرالدين گفت : آنها که مي خواهند سيم ها را پيدا کنند با انگشت دنبالشان مي گردند ، من که سيم را پيدا کرده ام ديگر لزومي ندارد که دنبالش بگردم .


تازه وارد
روزي ملانصرالدين به شهري رسيد و در کوچه ، پس کوچه هاي آن شروع کرد به گشتن . مردي از ملا پرسيد : جناب ملا ! امروز چه روزي است ؟ ملا جواب داد : والله نمي دانم . من تازه واردم و هنوز به اين شهر آشنايي ندارم .


تجارت ماه
روزي رفيقي ملانصرالدين را در بازار ديد . از او پرسيد : ملا ، امروز چندم ماه است . ملانصرالدين جواب داد : والا چه عرض كنم ، من بي اطلاعم . زيرا خيلي وقت است كه خريد و فروش ماه نكرده ام .


تجربه
روزي به ملانصرالدين گفتند : هي رفيق ، دست از اين حماقتهايت بردار ، تا كي مي خواهي مضحكه مردم باشي و هر روز سرت را كلاه بگذارند . ملا گفت : ولي اين را بدان هر روز مردم سرم يك جور كلاه مي گذارند و بنابراين هر روز تجربه من زيادتر مي شود


تحليل
روزي سه تا احمق يک بچه قورباغه پيدا کردند اما نمي دانستند که چيست . اولي گفت : فکر مي کنم که گنجشکي است که توي آب افتاده و اين شکلي شده . دومي گفت : مزخرف نگو مگر نمي بيني که توي آب بود . اين بچه ماهي است . سومي گفت : هر دو تاي شما احمق هستيد مگر نمي بينيد که چطور صدا مي کند اين يک جغجغه است . خلاصه به هيچ نتيجه اي نرسيدند ، گفتند بهتر است که پيش ملا برويم تا او به ما بگويد که اين چه حيواني است . هر چه باشد او داناتر است . وقتي ملا قورباغه را ديد دستي به ريش هايش کشيد و گفت : به نظر من اين يک قناري است . هر سه کودن گفتند : اما اين که پر ندارد . ملانصرالدين گفت : در قناري بودنش که هيچ جاي شکي نيست . اما يا بچه است و هنوز پر در نياورده و يا اينکه پير شده و تمام پرهايش ريخته است .


تختخواب جالب
عيال ملا مرد و او رفت و زن بيوه اي گرفت . زن مرتب از شوهر سابقش حرف مي زد و ملا هم از زن سابقش . شبي ملا زنش را از روي تخت به پايين انداخت . زن با چشم و چالي کبود شده پيش پدرش رفت و از ملا شکايت کرد . پدر زن ملا ، او را صدا کرد و از او خواست درباره کارش توضيح بدهد . ملا گفت : من بي تقصيرم ، تخت ما دو نفره است اما ما چهار نفر هستيم يعني من و زن سابقم ، دختر شما و شوهر سابقش . حالا هم چون روي تخت جا نبود عيال از روي تخت پايين افتاد .


تخم ادراک
روزي ملانصرالدين از کنار مردابي مي گذشت که اردکي يک دفعه از جلوي پايش پريد هوا . ملا دامن قبايش را دو دستي بالا گرفت و بنا کرد دنبال اردک دويدن . مردي او را ديد و گفت : ملا اين چه کاريست که مي کني ؟ ملانصرالدين جواب داد : خدا را چه ديدي ! شايد تخمي کرد و افتاد توي دامن من .


تربيت گوساله
روزي ملانصرالدين مي خواست گوساله اش را از توي صحرا بگيردو ببرد خانه اما گوساله آنقدر لجبازي كرد و ملا در به اين طرف و آن طرف دنبال خودش كشاند كه ديگر از نفس افتاد . وقتي ديد دستش به گوساله نمي رسد به خانه آمدچوب كلفتي برداشت و افتادبه جان مادر گوساله . زن ملا وقتي اين صحنه را ديد شروع كرد به فرياد زدن كه ملا اين چه كاري است كه ميكني ؟ زورت به اين حيوان زبان بسته رسيده ؟ ملا گفت : آخه تو نميداني كه اين گوساله احمق چه به روز من آورده ، از بس كه دنبالش توي صحرا دويدم از نفس افتادم . زنش گفت : گوساله تو را خسته كرده چرا گاو را مي زني ؟ ملانصرالدين گفت : بچه از والدين اش تربيت ياد ميگيرد ، اگر مادرش فرار كردن و جفتك پراكني يادش نميداد حالا اين گوساله اين چيزها را بلد نبود و من را هم ذليل نمي كرد .

ترياک
ملانصرالدين شنيده بود که اگر کسي ترياک بکشد ، درد و غصه اش را فراموش مي کند و سر حال مي شود . نزد عطاري محل رفت و مقداري ترياک خريد و به منزل برد . بعد دور از چشم عيالش برد توي حمام و شروع کرد به کشيدن . اما ديد هيچ تاثيري ندارد . بعد همان طور لخت و بدون لباس از حمام بيرون آمد و رفت سراغ عطار و گفت : اين چه ترياکي بود که به من دادي اصلا مرغوب نبود و هيچ افاقه نکرد . عطار نگاهي به سر تا پاي ملا انداخت و گفت : چه تاثيري بهتر از اين .




 







نوشته شده توسط ( newsvaolds ) در جمعه 21 فروردین 1394 

نظرات ، 0