ده حكايت ناب از ملانصرالدين ،‌ مجموعه ۱۴

داستان هاي اين مجموعه عبارتند از : حرف حق ، حرف خر ، حرف راست ، حرف گاو ، حرف مرد ، حرفهاي ماهي ، حرکت تابوت ، حسابداري ، حسابگري ، حشرات موذي .


متن داستان ها را در ادامه بخوانيد ...


حرف حق
روزي همسايه ملا طنابي از او خواست . ملانصرالدين گفت : عيالم روي آن ارزن پهن کرده است . همسايه گفت : عجب حرفي ! مگر مي شود روي طناب ارزن پهن کرد ؟ ملانصرالدين جواب داد : اگر نمي خواستم بهت بدم که مي گفتم روي آن آرد پهن کرده است .


حرف خر
روزي يکي از همسايگان ملانصرالدين آمد و خواست که خر ملا را به امانت بگيرد . ملانصرالدين گفت : متاسفانه خرم خانه نيست . در همين حين خر ملا شروع به عرعر کرد . مرد همسايه گفت : اما صداي خرت که از توي خانه مي آيد ؟ ملا عصباني شد و گفت : مرد حسابي تو حرف من ريش سفيد را قبول نمي کني اما حرف اين خر نادان را قبول مي کني !


حرف راست
مردي ده دينار داد به ملانصرالدين كه با برود پيش قاضي و شهادت بدهد كه آن مرد صد خروار گندم از همسايه اش طلبكار است . ملانصرالدين پول را گرفت و همراه مرد راه افتاد . قاضي از ملا پرسيد : آيا تو شهادت مي دهي كه اين مرد از همسايه اش صد خروار گندم طلبكار است ؟ ملانصرالدين جواب داد : بله قربان ! قاضي گفت : به چه دليل ؟ ملانصرالدين ده ديناري را كه مرد به او داده بود را از جيبش در آورد و رو كرد به قاضي و گفت : به اين دليل !


حرف گاو
روزي ملانصرالدين با جمعي از صحرايي مي گذشت که ناگهان صداي گاوي را شنيد . دوستانش گفتند : ملا ! گاو صدايت مي کند برو ببين چه مي گو يد . ملا رفت و برگشت و گفت : مي گو يد چرا با يک مشت الاغ بيرون آمده اي .


حرف مرد
از ملانصرالدين پرسيدند : چند سال داري ؟ ملا جواب داد : چهل سال . ده سال بعد دوباره همين سوال را از ملا کردند و باز ملا جواب داد : چهل سال . گفتند : ده سال پيش هم همين حرف را زدي ؟ ملانصرالدين گفت : مگر نمي دانيد حرف مرد يکي است . شما اگر بيست سال ديگر هم از من بپرسيد باز همين جواب را مي دهم .


حرفهاي ماهي
از ملانصرالدين پرسيدند : ماهي چرا حرف نمي زند ؟ گفت : حرف مي زند ، شما ملتفت نمي شويد . اگر باور نداريد خودتان سرتان را زير آب ببريد و حرف بزنيد اگر حرف شما را کسي فهميد ، حرف ماهي را هم مي فهمند .


حرکت تابوت
از ملانصرالدين پرسيدند : وقتي مرده اي را مي برند بهتر است از جلوي آن حرکت کنيم يا دنبال آن برويم . ملا جواب داد : راستش اگر خودت توي تابوت نباشي فرقي نمي کند که جلو تابوت حرکت کني يا دنبال آن .


حسابداري
از ملانصرالدين پرسيدند : ملا بلدي حساب کني ؟ ملانصرالدين جواب داد : بله ، من حتي در اين زمينه به درجه استادي هم رسيده ام . گفتند : ملا ، ما چهار درهم پيدا کرده ايم و مي خواهيم اين چهار درهم را بين سه نفرمان تقسيم کني ، چکار مي کني ؟ ملا به آنها رو کرد و گفت : به دو نفرتان دو درهم مي دهم و به سومي نصيحت مي کنم صبر کند تا دو درهم ديگر پيدا شود .


حسابگري
روزي ملانصرالدين يك طرف بدنش را با دستمالي بسته بود . دوستانش به خيال اينكه ملا به بيماري سختي مبتلا شده است به عيادتش رفتند و گفتند : انشاءالله كه بلا بدور است ملا . خدا بد ندهد . ملانصرالدين جواب داد : بد نبيند . بنده صحيح و سالم هستم اما براي اينكه در بهره گيري از اعضاي بدنم صرفه جويي كرده باشم نصف آنرا بسته ام .


حشرات موذي
خانه ملانصرالدين از آن خانه هاي قديمي بود که پر از حشرات موذي و سوسک و مورچه بود . يک روز به ملا خبر دادند که خانه ات آتش گرفته و تمامش سوخته . ملانصرالدين با شنيدن اين خبر بلافاصله دستهايش را بالا برد و شروع کرد به شکر کردن خداوند . مردم متعجبانه پرسيدند : ملا حواست کجاست ؟ گفتيم خانه ات سوخته و بي خانمان شده اي آنوقت تو داري شکر مي کني . ملا جواب داد : اگر خانه ام آتش نگرفته بود نمي دانستم چطور از دست اين حشرات موذي راحت شوم .


 







نوشته شده توسط ( newsvaolds ) در شنبه 22 فروردین 1394 

نظرات ، 0