ده حكايت ناب از ملانصرالدين ، مجموعه ۱۶
داستان هاي اين مجموعه عبارتند از : خر سواري ، خر طلبكار ، خر قاضي ، خر گمشده ، خر مزاحم ، خر نامرد ، خر و پف ، خرصرفه جو ، خروس شدن ، خط .
متن داستان ها را در ادامه بخوانيد ...
خر سواري
روزي ملانصرالدين همراه با مريدانش به طرف مسجد مي رفت . ملا سوار خرش از جلو مي رفت و مريدان پشت سر مي رفتند . چند قدم که رفتند ملا از خرش پياده شد و وارونه سوار آن شد . پرسيدند : جناب ملا ! چرا اين کار را کردي ؟ گفت : براي اينکه پشتم به شما بود و اگر شما را جلو مي فرستادم پشت شما به من بود . حالا اين طوري نشستم که نه شما به من پشت کنيد و نه من به شما .
خر طلبكار
دوستان ملا كه خرش را به اندازه خودش مي شناختند متوجه شدند كه روز به روز ضعيف تر مي شود . يك روز به ملا گفتند : ملا مگر به خرت غذا نمي دهي كه اينقدر لاغر و ضعيف شده ؟ ملاگفت : چرا شبي دو من جو از من جيره مي گيرد . دوستانش گفتند : پس چرا اينقدر لاغر شده ؟ ملانصرالدين گفت : هي بسوزه پدر نداري . بيچاره خرم جيره يك ماهش را از من طلبكار است .
خر قاضي
يک روز ملانصرالدين خرش را گم کرد . رفيقي به او رسيد و گفت : ملا دنبال چه کسي مي گردي . ملا گفت : والله خرم گم شده و دارم پي او مي گردم . مرد براي آنکه کمي سر به سر ملا بگذارد به شوخي گفت : خرت را در جايي ديدم که قاضي شده بود . ملانصرالدين گفت : راست مي گويي من گفتم بالاخره اين خر من براي خودش کسي مي شود چون هر بار که من درس مي دادم او سرش را به طرف ما مي گرفت و با دقت به حرفهاي من گوش مي داد . ملا فرداي آن روز افسار خر و کمي جو برداشت و به همان محل رفت . به سمت قاضي رفت و جو را نشان او داد و گفت : خر عزيزم بيا غذايت را بخور بعد نزديک تر رفت و افسار را به گردن قاضي انداخت و او را کشيد . مردم به سمت ملا آمدند و گفتند : ملا اين کارها از تو بعيد است اين چه کاري است که مي کني . ملا گفت : تقصير اين شهر بي قانون است که خر مرا به زور قاضي کرده اند .
خر گمشده
ملانصرالدين ده تا خر داشت . روزي سوار يکي از آنها شد و بقيه خرهايش را شمرد . اما هر چه مي شمرد مي ديد يکي از آنها کم است . بالاخره چند باري هي سوار شد و هي پياده شد و عاقبت از روي خر پايين آمد و گفت : خر سواري به گم شدن خر نمي ارزد .
خر مزاحم
روزي ملا از سر ناچاري کمي شلغم بار الاغش کرد و به بازار رفت تا آن را بفروشد . ملا تا مي آمد از بارش تعريف کند خرش عرعر مي کرد . آخر سر ملا کلافه شد و گفت : حالا که نمي تواني جلوي دهنت را بگيري بيا خودت اين شلغم ها را بفروش .
خر نامرد
روزي ملانصرالدين از راهي مي گذشت . درختي پيدا کرد و زير سايه آن کمي خوابيد . ناغافلي دزدي آمد و خرش را دزديد . ملا وقتي از خواب بيدار شد و ديد خرش نيست ، خورجينش را برداشت و به راه خودش ادامه داد تا اينکه چشمش به خر ديگري افتاد که بدون صاحب بود . آن را گرفت و کوله بارش را روي آن گذاشت و به راه خود ادامه داد و با خودش گفت : خدا گر ز حکمت ببندد دري ، ز رحمت گشايد در ديگري . چند روز بعد صاحب خر پيدا شد و گفت : اين خر مال من است . ملانصرالدين هم زير بار نمي رفت و مي گفت مال من است . صاحب خر پرسيد : خر تو نر بود يا ماده ؟ ملا گفت : نر . صاحب خر گفت : اين خر ماده است . ملانصرالدين هم جواب داد : اما خر من ، خر نامردي بود .
خر و پف
يک شب عيال ملا به او گفت : ملا چرا در خواب اينقدر خر و پف مي کني ؟ ملانصرالدين جواب داد : زن چرا دروغ مي گويي ؟ دفعه پيش هم که همين حرف را زدي من دو شب تا صبح نخوابيدم ، ديدم خر و پف نمي کنم .
خرصرفه جو
روزي ملا از زور بي پولي به فكر صرفه جوئي افتادو تصميم گرفت هر روز از خوراك خرش مقداري كم كند . يك هفته كه گذشت ، ملا فهميد كه روش خوبي براي صرفه جوئي پيدا كرده است ، چون ميديد خرش با اينكه از مقدار خوراكش كم شده است باز هم عين قبل با رمي برد و عين خيالش نيست . ملا به كم كردن غذاي خر ادامه داد تا اينكه به كلي خوراكش را قطع كرد و خر افتاد و مرد . ملا خيلي ناراحت شده بود و مرتب آهو ناله مي كرد . آشنايي به ملا رسيد و گفت : ملا ! ملا مردن يك خر كه اينقدر آه و ناله ندارد . ملانصرالدين جواب داد : آخر شما نمي دانيد اين خر چه جور خري بود . تازه داشت ياد مي گرفت كه بدون خورد و خوراك هم كار كند اما حيف كه اجل مهلتش نداد و او را از من گرفت .
خروس شدن
روزي چند تا از دوستان ملانصرالدين به همراه ملا به حمام رفتند و هر کدام تخم مرغي را هم ، همراهشان بردند . دوستان ملا براي آنکه کمي سر به سر او بگذارند رو به ملا کردند و گفتند : هرکس توانست تخمي بگذارد ، پول حمامش را نمي دهد . آن چند نفر روي سکوي حمام نشستند و مثل مرغ قدقد کردند و تخم مرغ ها را روي سکو گذاشتند . ملا هم مثل خروس شروع کرد به قوقولي کردن و دستهايش را تکان داد . رفقاش پرسيدند : ملا ! معني اين کار چيست ؟ ملانصرالدين گفت : براي من اين همه مرغ تخمگذار حداقل يک خروس بايد باشد .
خط
روزي ملايي به ديدن ملانصرالدين آمد . ملانصرالدين از کسب و کارش پرسيد و او جواب داد : خدا را شکر بسيار خوب است ، چون هر نامه اي که مي نويسم صد دينار حق التحرير مي گيرم و چون خط مرا هيچ کس نمي تواند بخواند آن نامه را دوباره پيشم مي آورند و خودم مي خوانم و صد دينار ديگر مي گيرم . ملانصرالدين گفت : خوشا به حالت ! چون من صد دينار آخري را نمي توانم بگيرم آخر خط خرچنگ قورباغه ام را حتي خودم هم نمي توانم بخوانم .
نوشته شده توسط ( newsvaolds ) در شنبه 22 فروردین 1394
سلامـ .... ... ..
