ده حكايت ناب از ملانصرالدين ، مجموعه ۲۱
داستان هاي اين مجموعه عبارتند از : راز آفرينش ، راهنمائي ، رخت شويي ، رختخواب ، روزگار غدار ، روزه ، روزي نا حق ، روياي صادقانه ، رياضت خرش ، ريسمان آقا .
متن داستان ها را در ادامه بخوانيد ...
راز آفرينش
ملانصرالدين زماني که پير شد روزگار برايش سخت شد و دخل و خرجش با هم جور نمي شد . از او پرسيدند : ملا ! راز آفرينش انسان چه بود ؟ ملانصرالدين گفت : والا ، تا آنجا که ما منظورش را فهميديم اين بود که انسان بايد روز و شب سگ دو بزند و از اين و آن قرض بگيرد و بعد هم شب و روز جان بکند و قرضهايش را بدهد .
راهنمائي
مردي رفت پيش ملانصرالدين و گفت : جناب ملا ! چند وقت است هرچه مي خورم رو دل مي كنم . چه دستوري مي فرماييد ؟ ملا فكر كرد و گفت : جان دلم ، اول غذايت را هضم كن بعدا بخور .
رخت شويي
ملانصرالدين هميشه لباسهاي کثيف مي پوشيد . دوستش روزي به او گفت : ملا چرا لباسهايت را نمي شويي . ملا گفت : براي اينکه دوباره کثيف مي شود . مرد گفت : اين که ايرادي ندارد باز هم آن را مي شويي . ملا با عصبانيت گفت : مگر من براي رخت شويي خلق شده ام . من کارهاي واجب ديگري هم دارم .
رختخواب
شبي ملانصرالدين روي پشت بام خوابيده بود . در خواب غلتي زد و از آن بالا افتاد روي زمين و دست و پايش شکست . دوستانش به عيادتش آمدند و احوال او را پرسيدند . ملانصرالدين گفت : براي اينکه شما هم حال مرا بفهميد بهتر است امشب رختخوابتان را روي پشت بام ما پهن کنيد .
روزگار غدار
روزي ملانصرالدين دو زانو سر قبري نشسته بود و با سوز و گداز گريه مي کرد و هي مي گفت : چرا مردي و من را تنها گذاشتي و رفتي ؟ آشنايي از آنجا مي گذشت دلش به حال او سوخت و با دلسوزي گفت : اين قدر بي طاقت نباش . رسم روزگار است به کسي رحم و شفقت نمي کند . ملانصرالدين گريه کنان گفت : آخر ستمکاري هم اندازه دارد . عابر پرسيد : خدا رحمتش کند ، با شما چه نسبتي داشت ؟ ملانصرالدين با غصه گفت : شوهر اون زنم بود .
روزه
از ملانصرالدين پرسيدند : اگر در ماه مبارک رمضان مردي زنش را ببوسد آيا روزه اش باطل مي شود . ملا جواب داد : اگر تازه ازدواج کرده باشند روزه اش باطل مي شود . اما اگر دو سال از ازدواجشان گذشته باشد آن را نمي دانم . اما اگر مثل من از ازدواجش سه سال گذشته باشد مطمئن هستم که روزه اش باطل نمي شود .
روزي نا حق
ملا داشت براي خودش جوجه اي را کباب مي کرد که يک دفعه در باز شد و سه چهار نفر از دوستانش مثل اجل معلق ريختند توي خانه . يکي از رفقاي ملا گفت : خدا ، قربان حکمتت بروم که رزق و روزي امروز ما را رساندي . ملانصرالدين خيلي پکر شد و گفت : اشتباه نکن ! خيلي وقت ها خدا حتي نمي گذارد مال خود آدم از گلويش پايين برود تا چه رسد به مال غير . اين را گفت و همگي را از خانه بيرون انداخت .
روياي صادقانه
يک شب ملانصرالدين در خواب ديد که گنجي پيدا کرده است اما گنج به قدري سنگين است که در اثر حمل آن شلوارش را خيس مي کند . يک دفعه از خواب پريد و زنش هم بر سرش داد کشيد که : ملا قباحت دارد . مرد به اين گندگي شلوارش را خيس مي کند ! ملا با خونسردي گفت : زن حرف بيخودي نزن . اگر نصف ديگر خوابم هم درست بود اگر شلوارم را بدتر از اين هم کرده بودم ، دست و پايم را مي بوسيدي .
رياضت خرش
روزي ملانصرالدين به خاطر صرفه جويي جيره کاه و جو خرش را کم کرد . خر ملا روز به روز لاغرتر و نحيف تر مي شد تا اينکه مرد . ملا پيش خودش گفت : تازه خرمان داشت به رياضت کشيدن عادت مي کرد ولي اجل مهلتش نداد .
ريسمان آقا
ملا با عده اي از دوستان سر سفره اي نشسته بود و غذا مي خورد . يکي از علماي شهر وارد شد . دوستانش او را به خوردن دعوت کردند . اما او دور از سفره نشست . گفتند : جناب ملا ! بفرما ، چرا جلو نمي آييد . گفت : راستش ريسمان سر دراز دارد . اما همين که طرف سفره خم شد ، بادي از او خارج شد . ملانصرالدين بدون معطلي گفت : فکر کنم ريسمان آقا پاره شد .
نوشته شده توسط ( newsvaolds ) در شنبه 22 فروردین 1394
سلامـ .... ... ..
