ده حكايت ناب از ملانصرالدين ، مجموعه ۳۲
داستان هاي اين مجموعه عبارتند از : قطب نما ، كتك گاو ، كدو ، کار با ارزش ، کار بي زحمت ، کار بي عيب ، کار درستي ، کباب کبوتر ، کبريت روشن ، کتاب فلسفه .
متن داستان ها را در ادامه بخوانيد ...
قطب نما
روزي مردي قطب نمايي پيدا کرد و چون تا آن موقع قطب نما نديده بود آن را برد پيش ملانصرالدين و پرسيد : ملا ! يک چيز عجيب پيدا کرده ام اما نمي دانم چيه ؟ ملا کمي قطب نما را اين ور و اون ور کرد و بعد بنا کرد به گريه کردن و بعد از کمي گريه زد زير خنده . مرد گفت : ملا اين چه وضع گريه و خنده است ؟ ملانصرالدين گفت : گريه ام به خاطر اين است که تو چقدر احمقي که نمي داني اين چيست و بعد به حال خود مي خندم چون من هم نمي دانم اين چه وسيله اي است .
كتك گاو
روزي ملا ديد گاوي در مزرعه اش مي چرد ، چوبش را برداشت و به دنبال گاو دويد اما هرچه مي دويد به گاو نمي رسيد . چند روز بعد ملانصرالدين به بازار رفت وديد مردي همان گاو را به بازار آورده است تا بفروشد . ملانصرالدين بي معطلي با مشت و لگد به جان گاو افتاد . صاحب گاو ناراحت شد و گفت : آهاي مردك چه كار ميكني ؟ ملا گفت : تو حرف نزن ! او خودش ميداند موضوع از چه قرار است كه كتك مي خورد و صدايش هم در نمي آيد .
كدو
روزي ملانصرالدين به ده دوري سفر کرده بود ، براي اينکه گم نشود کدو تنبلي را سوراخ کرده بود و به گردنش انداخته بود ، يک شب که ملا خوابيده بود ، يکي از دوستانش کدو تنبل را برداشت و به گردن خودش انداخت . صبح وقتي ملا از خواب بيدار شد و چشمش به مرد افتاد با خودش گفت : او که کدو در گردنش است ملانصرالدين است پس من کي هستم ؟
کار با ارزش
يک شب ملا توي چاه نگاه مي کرد که يکدفعه چشمش به عکس ماه افتاد . با خودش گفت : اي واي ، ماه دارد غرق مي شود ، بايد نجاتش بدهم . بلافاصله چنگکي در آب انداخت تا ماه را نجات بدهد اما چنگک زير سنگ بزرگي در ته چاه گير کرد . ملا هر چه زور زد نتوانست آن را بالا بکشد . بالاخره طناب پاره شد و ملا از پشت روي زمين افتاد و لنگش به هوا رفت که يکدفعه ماه را در آسمان ديد . با خودش گفت : عيبي ندارد ، درسته زمين خوردم اما عوضش توانستم ماه را نجات بدهم .
کار بي زحمت
روزي ملانصرالدين سوار خرش بود و داشت رد مي شد که يک دفعه خرش رم کرد و او را به زمين زد . بچه هاي کوچه وقتي ملا را با اين وضع ديدند حسابي او را دست انداختند . ملانصرالدين به خنده هاي بچه ها اعتنايي نکرد . بلند شد و گرد و خاک لباسش را تکاند و به طرف خانه اي رفت و در زد و گفت : چه خوب شد خرم مرا دم همان خانه اي که کار داشتم زمين زد و مرا از زحمت پياده شدن خلاص کرد .
کار بي عيب
ملانصرالدين مهمان حاکم شهر شد . سر سفره حاکم چند بار عطسه کرد و هر بار هم رويش به طرف ملا بود . ملانصرالدين با صورتي پر از آب دهان پرسيد : جناب حاکم ! به نظر شما اين کار مودبانه است ؟ حاکم گفت : بله ، زيرا در شهر ما اين کار عيب نيست . ملانصرالدين هم نامردي نکرد و بادي از خودش خارج کرد . حاکم عصباني شد و گفت : عجب مرد بي تربيتي هستي ، اين چه کاري بدي بود که سر سفره انجام دادي ؟ ملانصرالدين با خونسردي جواب داد : ولي اين کار در شهر ما عيب نيست .
کار درستي
روزي مومني هزار دينار به ملا داد و گفت : مي خواهم تا يک ماه نماز هاي يوميه ات را دو بار بخواني . يکي را براي خودت يکي را هم براي من . ملا فورا پنجاه دينار به او پس داد و گفت : در شبهاي کوتاه معمولا نمازهاي صبح من قضا مي شود . اجرت آن را پس مي دهم که مديون جنابعالي نشوم .
کباب کبوتر
روزي مردي کشک خورده بود و کمي از آن روي ريشش ريخته بود . ملانصرالدين به او رسيد و پرسيد : امروز ناهار چي خوردي ؟ مرد جواب داد غذاي لذيذي بود ، راستش هفت هشت کبوتر به سيخ کشيدم و با بچه ها خورديم . ملانصرالدين گفت : معلوم است ! چون کمي از فضله شان چسبيده به ريش مبارکتان .
کبريت روشن
ملانصرالدين ديد مردي کنار حوض مسجد نشسته و قوطي کبريتي را زير آب کرده و دارد کبريت مي زند . ملانصرالدين گفت : اي ابله چکار مي کني ؟ مرد جواب داد : پولم افتاده ته حوض ، کبريت مي زنم شايد پيداش کنم . ملا گفت : اي ديوانه ! مگر نمي داني که کبريت در آب خاموش مي شود . مرد گفت : جناب ملا ! شما که ادعا مي کني عقل کل هستي بگو بدانم چکار بايد بکنم . ملانصرالدين گفت : اول بايد کبريت را بيرون از آب روشن کني بعد سريع وارد آب کني . اينطوري بهتر مي تواني ببيني .
کتاب فلسفه
ملا را به مجلس عروسي دعوت کردند . وقتي به آنجا رسيد از ترس اينکه مبادا کفشش در اين شلوغي گم شود آن را لاي دستمالي پيچيد و در جيبش گذاشت . مردي که نزديک ملا نشسته بود گفت : فکر مي کنم کتاب نفيسي را توي جيبتان گذاشته ايد که اين طور از آن مراقبت مي کنيد ! ملانصرالدين گفت : بله همين طور است . پرسيد : چه کتابي است ؟ ملانصرالدين گفت : کتاب فلسفه . مرد پرسيد : از کدام حجره خريده اي ؟ ملا گفت : از کفاشي .
نوشته شده توسط ( newsvaolds ) در شنبه 22 فروردین 1394
سلامـ .... ... ..
