ده حكايت ناب از ملانصرالدين ، مجموعه ۳۸
داستان هاي اين مجموعه عبارتند از : معماري ، مغزش ، مفلس ، مناره ، منجم ، مهلت خواستن ، مهلت دادن ، مهمان بي دعوت ، مهمان خدا ، مهمان سمج .
متن داستان ها را در ادامه بخوانيد ...
معماري
ملانصرالدين تکه زميني خريده بود . يک روز يکي از رفقايش را به سر زمين آورد و همينطور که راه مي رفت نقشه ساختمان را براي او شرح مي داد و جاي جاي ساختمان را براي او توضيح مي داد بعد گفت : فقط نمي دانم مستراح خانه را کجا علم کنم . در همين حين که راه مي رفت و با اشاره دست جاي اتاقها و انبار و غيره را نشان مي داد ناگهان بادي از او خارج شد . يک دفعه ملا همان جا ايستاد و گفت : خوب جاي مستراح هم معلوم شد .
مغزش
از ملانصرالدين پرسيدند : مغز تو کجاي سرت قرار گرفته است ؟ ملا به يک قسمت بدنش اشاره کرد . گفتند : جناب ملا ! اينجا که دقيقا نقطه مقابل مغز است ؟ گفت : تا ضدش را نشان ندهم اصلش معلوم نمي شود .
مفلس
ملانصرالدين بر حسب تصادف به عنوان قاضي شهر انتخاب شد . روزي مردي را دست و پا بسته به خدمت او آوردند . پرسيد : اين مرد جرمش چيست ؟ گفتند به ما بدهکار است و قرضش را ادا نمي کند . ملانصرالدين از او پرسيد : آيا اعتراف مي نمايي که به اينها بدهکار هستي ؟ مرد پاسخ داد : آري جناب قاضي . ملا گفت : پس چرا قرضت را ادا نمي کني ؟ گفت : قربان ، هر چه به آنها مي گويم که به من مهلت بدهند تا اموالم را بفروشم و قرضشان را بدهم قبول نمي کنند . شاکيان گفتند : جناب قاضي دروغ مي گويد . او هيچ ندارد و ما را مي خواهد دست به سر کند . ملا گفت : اگر اين طور است پس آزادش کنيد که شخص مفلس در پناه خداست و هيچ کس حق ندارد براي او مزاحمت ايجاد کند .
مناره
ملانصرالدين همراه دوستانش وارد شهري شدند . از دور مناره هاي بلند شهر را ديدند . يکي از دوستان ملا پرسيد : ملا ! اينها را چطوري درست مي کنند ؟ ملانصرالدين جواب داد : براي ساختن آنها اول چاه درست مي کنند ، بعد سنگ و کلوخهايش را روي هم مي چينند تا مناره شود .
منجم
روزي مردي براي ملا ابراز فضل مي کرد و ادعا مي کرد که از دورترين ستارگان و کهکشانها نيز اطلاع کامل دارد . ملانصرالدين از او پرسيد : بگو ببينم همسايه شما چه کسي است ؟ مرد گفت : من نميدانم . ملانصرالدين گفت : تو که از همسايه ات خبر نداري چطور ادعا مي کني که ستارگان را مي شناسي و بر آنها وقوف کامل داري .
مهلت خواستن
يک روز پسر ملانصرالدين به پدرش مژده داد که عم جز را تمام کرده است . ملا خيلي خوشحال شد و گفت : به خاطر اين موفقيت مي تواني به عنوان پاداش چيزي از من بخواهي . پسر ملا که انتظار نداشت پدرش اين طور دست و دلبازي به خرج بدهد دستپاچه شد و گفت : تا فردا به من مهلت بده خوب فکر کنم ببينم چه مي خواهم . روز بعد پسر ملا رفت پيش پدرش و ذوق زده گفت : بابا جان ! من يک کره اسب مي خواهم . ملانصرالدين گفت : ديروز به تو گفتم يک چيز از من بخواه و تو از من مهلت خواستي و من به تو دادم .
مهلت دادن
مردي به ملانصرالدين گفت : صد دينار به من قرض بده . يک ماه هم به من فرصت بده تا قرضت را ادا کنم . ملانصرالدين گفت : من نيمي از خواهشت را مي توانم انجام دهم . مرد خيلي خوشحال شد و گفت کار من با همان پنجاه دينار هم راه مي افتد . ملا گفت : من گفتم نصف خواهشت را انجام مي دهم و آن هم دادن مهلت است . حالا هر چقدر مهلت بخواهي مي توانم به تو بدهم .
مهمان بي دعوت
شبي همسايه ملانصرالدين يک ميهماني داد و ملا را دعوت نکرد . ملا وقت شام که رسيد نامه اي برداشت و به خانه همسايه رفت . نامه را داد به صاحب خانه و خودش نشست سر سفره و بي تعارف شروع کرد به خوردن . صاحب خانه پشت و روي نامه را نگاه کرد و پرسيد : ملا ! مطمئني اين نامه مال من است ؟ ملانصرالدين گفت : بله اين را براي شما آوردم که وقتي مهماني مي دهيد مرا هم دعوت کنيد .
مهمان خدا
گدايي سه روز پست سر هم رفت در خانه ملانصرالدين و از او تقاضاي کمک کرد و هر بار از ملا چيزي گرفت . روز چهارم ملانصرالدين ديد که باز در مي زنند ، رفت پشت در و با صدايي بلند پرسيد : کيه ؟ گدا گفت : مهمان خدا ! ملانصرالدين در را باز کرد و دست گدا را گرفت و بردش مسجد و به او گفت : پدر جان ! خانه خدا اينجاست . توي اين سه روز اشتباهي آمده بودي .
مهمان سمج
روزي ملا به خانه يکي از آشنايانش رفت و بعد به قول معروف کنگر خورد و لنگر انداخت . زن صاحبخانه که از دست مهمان سمج به تنگ آمده بود به شوهرش گفت : بهتر است که ما يک دعواي زرگري راه بيندازيم تا او متوجه بشود و راه خود را بگيرد و برود . خلاصه جنگ و دعوا سر گرفت . مرد صاحبخانه رو به ملا کرد و گفت : جناب ملا چون ممکن است که فردا از پيش ما برويد يک لطفي بکنيد و بگوييد حق به جانب کدام يک از ما است . ملانصرالدين که داشت براي خودش هندوانه اي مي بريد گفت : الان که فرصت ندارم انشالله در اين چند ماهي که اينجا هستم جوابتان را خواهم داد .
نوشته شده توسط ( newsvaolds ) در شنبه 22 فروردین 1394
سلامـ .... ... ..
