داستان کوتاه زیبا و پند آموز

شیخ دانایی برای جمعی سخن می گفت و پند می داد

در بین پندها لطیفه ای برای حضار تعریف کرد همه دیوانه وار خندیدند

بعد از لحظه ای او دوباره همان لطیفه را گفت و تعداد کمتری از حضار خندیدند

او مجددا لطیفه را تکرار کرد تا این که دیگر کسی در جمعیت به آن لطیفه نخندید

او لبخندی زد و گفت :

وقتی که نمی توانید بارها و بارها به لطیفه ای یکسان بخندید

پس چرا بارها و بارها به گریه و افسوس خوردن در مورد مسئله ای مشابه ادامه می دهید؟

گذشته را فراموش کنید و به جلو نگاه کنید !







نوشته شده توسط ( newsvaolds ) در شنبه 22 فروردین 1394 

نظرات ، 0