داستان کرامات حضرت رضا ، کرامت ششم
ابومحمد غفاری گفت: مبلغ زیادی از کسی غرض گرفته بودم و توان ادای آن را نداشتم.
روزی با خود گفتم: چارهای جز این نمیدانم که به امام علی بن موسی الرضا علیهالسلام پناه برم و از او کمک بخواهم.
بامدادان عازم خانه آن حضرت شدم. وقتی به در خانه رسیدم، اجازه شرفیابی گرفته، وارد شدم.
قبل از اینکه سخنی بگویم، آن حضرت فرمود: میدانم برای چه کار آمدهای و حاجتت چیست.
پرداخت قرضت به عهده من است.
موقع افطار فرا رسید؛ غذا آوردند افطار کردیم. فرمود: امشب در اینجا میمانی یا میروی؟
گفتم: اگر حاجتم را روا کنی، میروم.
در حال از زیر فرش، مشتی پول برداشت و به من داد. نزدیک چراغ رفته، دیدم؛ آنها از دینارهای سرخ و زرد است.
اول دیناری که برداشتم دیدم؛ روی آن نوشته شده بود پنجاه دینار در اختیار تو است؛ بیست شش دینار برای ادای قرضت و بیست چهار دینار برای مخارج خانوادهات.
صبح روز بعد، دینارها را شمردم، دیدم، پنجاه دینار است؛ اما دیناری که رویش نوشته شده بود، در میان آنها نیست. (141)
نوشته شده توسط ( newsvaolds ) در جمعه 11 اردیبهشت 1394
سلامـ .... ... ..
