داستان کرامات حضرت رضا ، کرامت یازدهم
دعبل بن علی خزاعی، شاعر زمان حضرت رضا علیهالسلام گفت: وقتی قصیده تائیهام - که بیت زیر یکی از ابیات آن است - برای حضرت رضا علیهالسلام خواندم؛
مدارس ایات خلت من تلاوة - و منزل وحی مقفر العراصات
آن خانهها، جایگاه تدریس آیاتی چند بود که بیت رسالت در آنها تفسیر آیات میفرمودند؛ و اکنون به سبب جور مخالفان، از تلاوت قرآن خالی شده است. زیرا جای تفسیر آن، محل نزول وحی الهی بود و اکنون عرصههای آن عبارت و هدایت خالی و بیابان و ویران شده است.
همینکه به ابیات زیر رسیدم؛
خروج امام لا محالة واقع - یقوم علی اسم الله بالبرکات
یمیز فینا کل حق و باطل - و یجزیی علی النعماء و النقمات
ترجمه: آنچه امید میدارم، ظهور امامی است که البته ظهور خواهد کرد و با نام خدا و یاری او و با برکتهای بسیار به امامت قیام خواهد کرد و هر حق و باطلی را تمیز و مردم را به نیک و بد، پاداش و کیفر خواهد داد.
دعبل گفت: چون این دو بیت را خواندم؛ حضرت رضا علیهالسلام بسیار گریست. بعداً سر بلند کرد، فرمود:
ای خزاعی! روح القدس، این دو بیت را به زبان تو انداخته است؛ آیا میدانی آن امام کیست؟ گفتم: نه. مولای من! جز اینکه شنیدهام امامی از خاندان شما خروج خواهد کرد و دنیا را از فساد، پاک و پر از عدل و داد خواهد نمود. فرمود:
الامام بعدی محمد ابنی و بعد محمد ابنه علی و بعد علی ابنه الحسن و بعد الحسن ابنه الحجة القائم المنتظری فی غیبته.
بعد از من پسرم، محمد، امام است و بعد از او پسرش، علی، و پس از علی پسرش، امام حسن عسگری علیهالسلام و بعد از او پسرش، حجت منتظر علیهالسلام که ظهورش حتمی و قطعی.
گر چه بیش از یک روز از دنیا باقی نمانده باشد؛ خداوند، همان یک روز را آن قدر، طولانی خواهد کرد تا آن امام ظهور و دنیا را پر از عدل و داد کند. با اینکه پر از ظلم و جور شده باشد.
و اما متی؟ ولی چه وقت ظهور خواهد کرد؟ تعیین وقت آن، اکنون ممکن نیست.
پدرم از آباء گرامی خود، از علی علیهالسلام نقل میکند.
که از رسول اکرم صلی الله علیه و آله پرسیدند: چه وقت قائم، از فرزندان شما، ظهور خواهد کرد؟ فرمود: مثل او مثل روز قیامت است که فقط خدای تعالی وقت آن را میداند، ناگهان، برای شما آشکار خواهد شد.
بنابر روایتی که در عیون اخبار الرضا نقل میشود. (144) وقتی که دعبل بیت زیرا را خواند:
أری فیئهم فی غیر هم متقسماً و ایدیهم من فیئهم صفرات
میبینم که حقوق ایشان از خمس و غنایم و آنفال (145) و غیر آن که مال امام و خویشان اوست؛ در میان دیگران قسمت میشود و دستهای ایشان از حق خودشان خالی است. باز آن حضرت گریست ( گریستن آن حضرت، برای گمراهی خلق و تعطیل احکام الهی و پریشانی سادات بود؛ نه از برای دنیا؛ زیرا که همه دنیا نزد ایشان، به قدر پر پشهای اعتبار نداشت.
احتمالاً این بیت اشاره به عصر روز عاشورا است که اموال اهل بیت رسالت را میدزدیدند و غارت میکردند و دست آنها را از باز پسگیری اموال و وسائلشان کوتاه بود.
امام فرمود: ای خزاعی! راست گفتی. زمانی که دعبل بیت زیر را خواند:
اذا وترو امدوا الی واتریهم - أکفا عن الاوتار منقبضات
زمانی که به خاندان رسول اکرم صلی الله علیه و آله ظلم شود یا از آنان شهید گردند و یا حقی از آنان بربایند، ایشان دیگر بر گرفتن خونبها و دیه قادر نیستند؛ بلکه دستهای نحیف و لاغر خود را با ناتوانی به سوی رباینده حق و کشنده خود دراز میکنند و نمیتوانند از آنان انتقام بگیرند.
امام علیهالسلام از روی ناراحتی دستهای مبارک خود را گردانید ( بر هم فشرد) و فرمود: بلی. والله دستهای ما از گرفتن عوض جنایتهایی که بر ما شده و میشود کوتاه است.
زمانی که دعبل به بیت زیر رسید:
و قبر ببغداد لنفس زکیة - تضمنها الرحمن فی الغرفات
در بغداد قبر رادمرد و نفس پاکیزهای است که خداوند آن را در غرفههای بهشت با رحمت خود جای داده است.
( اشاره به قبر موسی بن جعفر علیهالسلام است.)
آن حضرت فرمود: ای دعبل! میخواهی بعد از این بیت، دو بیت دیگر به پیوندم تا قصیدهات کامل شود؟
عرض کرد: بلی. یا بن رسول الله علیهالسلام فرمود:
و قبر بطوس یالها من مصیبة - الحت علی الاحشاء بالزفرات
الی الحشر حتی یبعث الله قائماً یفرج عنا الغم و الکربات
و قبری در توس خواهد بود که چه مصیبتها بر آن وارد میشود.
که پیوسته آتش حسرت در درون میافروزد، آتشی که تا روز حشر شعله میکشد؛ تا خداوند روزی؛ قائم آل محمد علیهالسلام را برانگیزد که غبار غم و اندوه را از دل ما و دوستدارانش، بزداید. اللهم عجل فرجه الشریف.
دعبل گفت: آقا! آنجا قبر کیست؟
قال علیه السلام: قبری و لا تنقضی الایام و اللیالی حتی یصیر طوس مختلف شیعتی و زواری الافمن زارنی فی غربتی بطوس کان معی فی درجتی یوم القیامة مغفوراً له.
فرمود: قبر من است و روزها و شبها به پایان نخواهد آمد؛ مگر آنکه شهر توس محل رفت و آمد پیروان و زائران من گردد. به درستی که هر که در شهر توس و غربت من مرا زیارت کند، روز قیامت با من در درجه من باشد و گناهانش آمرزیده شود.
آن گاه علی بن موسی الرضا علیهالسلام - از جای خود حرکت کرد و به دعبل فرمود: همینجا باش! داخل اندرون شد؛ پس از ساعتی، غلامی صد دینار مسکوک به نام خود حضرت، برایش آورد و گفت:
آقا میفرمایند: برای مخارجت نگه دار. دعبل گفت:
به خدا قسم! این قصیده را به طمع صله گرفتن نسرودهام؛ کیسه را بازگردانید و در خواست کرد تا در صورت امکان، آن حضرت یکی از جامههای خود را برای تبرک جستن به او مرحمت فرمایند.
امام علیهالسلام - کیسه پول را با یک جبه خز، برای او فرستاد و فرمود: به این پول نیاز خواهی داشت؛ دیگر بر مگردان.
دعبل کیسه و جبه را گرفت و همراه قافلهای از مرو خارج شد همینکه چند منزل راه پیمودند، راهزنان سر راه بر آنان گرفتند و تمام اموال آنها را گرفته و شانههایشان را هم بستند.
زمانی که اموال را تقسیم میکردند، یکی از راهزنان بیت زیر از قصیده دعبل را به عنوان مثال با خود میخواند.
أری فیئهم فی غیر هم متقسماً - و ایدیهم من فیئهم صفرات
میبینم حقوق ایشان از خمس و غنایم و غیر آن، که مال امام و خویشان و نزدیکان اوست، در میان غیر ایشان قسمت میشود و دستهای ایشان از حقشان خالی است. دعبل شنید و پرسید؛ ای شعر از کیست؟
گفتند؛ متعلق به مردی از قبیله خزاعة است که او را دعبل بن علی مینامند. میخواند؛ از دوستان و محبان اهلبیت پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله بود.
یکی از راهزنان، حضور دعبل را در میان کاروانیان، به رئیس خود خبر داد. رئیس، خود، نزد دعبل آمد و گفت: دعبل، تویی؟ گفت: آری. رئیس گفت: قصیدهات را بخوان.
پس از خواندن آن، دستور داد، شانههایش را باز کردند سپس دستور داد شانههای تمام اهل قافله را بگشایند و هر چه از آنها گرفته بودند به برکت وجود و حضور دعبل به آنان بازگردانند.
دعبل به قم رفت؛ اهل قم از او خواستند تا قصیدهاش را برای آنان بخواند. دعبل گفت: همه در مسجد جامع، جمع شوید تا برای شما بخوانم.
پس از اجتماع مردم، قصیدهاش را خواند؛ و مردم هدایای بسیاری به او دادند. ضمناً زمانی که جریانی جبه آن حضرت را شنیدند از او در خواست کردند تا آن جبه را به هزار دینار سرخ به آنان بفروشد، نپذیرفت.
گفتند: مقداری از آن به هزار دینار بفروش باز قبول نکرد. و از قم خارج شد.
همینکه از شهر دور شدند، چند تن از جوانان عرب سر راه بر او گرفتند و جبه را بزور از دستش بیرون آوردند.
دعبل به قم بازگشت؛ و در خواست تا آن جبه را به او باز گردانند؛ گفتند محال است که جبه را باز گردانیم؛ ولی میتوانی هزار دینار از ما بگیری.
دعبل نپذیرفت، در خواست کرد، مقداری از آن جبه را به او باز گردانند آنان پذیرفتند و مقداری از آن جبه و بقیه پولش را به او دادند.
وقتی که دعبل به وطن خود بازگشت دید که دزدان خانهاش را خالی کردهاند؛ ناچار دینارهای مسکوک به نام حضرت رضا علیهالسلام را به دوستان آن امام به عنوان تبرک فروخت و در مقابل هر دینار، صد درهم گرفت و دارای ده هزار درهم شد؛ آن گاه سخن امام علیهالسلام به یادش آمد که فرموده بود: به این دینارها نیاز خواهی داشت.
دخترش - که خیلی به آن علاقه داشت - به چشم درد عجیبی مبتلا شد؛ او را نزد چند طبیب برد و همه پس از معاینه گفتند: چشم راستش قابل علاج نیست و از بینایی افتاده؛ ولی درباره چشم چپش میکوشیم و امیدواریم؛ بر اثر معالجه بهبود یابد.
دعبل از این جریان ناراحت بود و پیوسته بر ابتلای فرزندش به چشم درد، اشک میریخت؛ ناگهان، به خاطر آورد که مقداری از جبه را بر روی چشمان دخترش بست.
بامدادان که دخترک از خواب بیدار شد و بقیه جبه را از روی چشمانش باز کرد، چشمان دخترش را به برکت حضرت علی بن موسی الرضا علیهالسلام سالم و بهتر از اول دید.(146)
نوشته شده توسط ( newsvaolds ) در جمعه 11 اردیبهشت 1394
سلامـ .... ... ..
