داستان کرامات حضرت رضا ، کرامت سیزدهم

موسی بن سیار می‏گوید: همراه حضرت رضا علیه‏السلام بودم؛ همینکه نزدیک دیوارهای توس رسیدم صدای ناله و گریه‏های شنیدم؛ من به جستجوی آن رفتم، ناگهان دیدم جنازه‏ای آوردند؛ آن حضرت در حالی که پای از رکاب خالی کرده بود پیاده شد و به طرف جنازه آمد و آن را بلند کرد و چنان بدان چسبید همچون بچه‏ای که به مادرش می‏چسبد آن گاه رو به من کرده،فرمود:
من شیع جنازة ولی من اولیائنا خرج من ذنوبه کیوم ولدته امه لا ذنب له.
هر کس جنازه‏ای از دوستان ما را تشییع کند، مثل روزی که از مادر متولد شده، گناهانش زدوده می‏شود،
بالأخره جنازه را کنار قبر گذاشتند.امام علیه‏السلام مردم را به یک طرف کرد تا میت را مشاهده نموده و دست خود را روی سینه‏اش گذاشت و فرمود، فلانی! تو را بشارت می‏دهم که بعد از این دیگر ناراحتی نخواهی دید.
فرض کردم، فدایت شوم؛ مگر این مرد را می‏شناسی؟ اینجا سرزمینی است که تا کنون در آن قدم ننهاده‏ای.
فرمود: موسی! مگر نمی‏دانی که اعمال شیعیان ما هر صبح و شام بر ما عرضه می‏شود.







نوشته شده توسط ( newsvaolds ) در جمعه 11 اردیبهشت 1394 

نظرات ، 0