داستان کرامات حضرت رضا ، کرامت چهل و دوم

صاحب کرامت رضویه از مرحوم حاجی امین، منبری مشهور مشهد، نقل می‏کند که فرمود: یکی از تجار خرمشهر که مریض بود - به عزم زیارت به مشهد مقدس آمد؛ من و سید علی اکبر خویی پدر آیت الله خویی، در شب ماه مبارک رمضان به عیادتش رفتم. تاجر مشهدی گفت:
من در مورد حضرت رضا علیه‏السلام برای زائرینش حکایتی دارم که برایتان نقل می‏کنم: در یکی از سفرهایم به مشهد مقدس، شبی به مجلس ذکر مصیبت سید الشهدا رفتم و در آنجا شخصی را دیدم که به لهجه بختیاری سخن می‏گفت؛ اما لباس عربی به تن داشت. به او گفتم: شما لباس عرب به تن دارید و به لهجه بختیاری سخن می‏گوئید؟
گفت: همین طور است؛ من از زمان پدرم ساکن بصره شدم؛ به همین جهت لباس عربی می‏پوشم و چند سال است که هر سال به زیارت حضرت رضا علیه‏السلام مشرف می‏شوم. و یک ماه توقف می‏کنم و بعد مرخص می‏شوم و بعد به بصره می‏روم؛ اما علت تشرف همه ساله‏ام این است که سفر اول یازده ماه در مشهد ماندم؛ شبی در عالم خواب دیدم که برای تشرف به حرم مطهر حضرت رضا علیه‏السلام آمده‏ام؛ همینکه نزدیک دری از حرم رسیدم - که معمولا زوار در آنجا اذن دخول می‏خوانند - دیدم که طرف چپ تختی است و خود حضرت رضا علیه‏السلام روی آن نشسته و هر زائری که می‏آید و می‏خواهد وارد حرم شود آن حضرت برخاسته؛ می‏ایستد و چند قدمی به استقبال زائر خود می‏آید تا داخل حرم شود و آن گاه می‏نشیند؛ اما کسی از آن در خارج نمی‏شود.
من هم مثل سایر زائران از همان در، وارد شدم؛ دیدم زائران بعد زیارت، هنگام خروج از حرم مطهر از پایین پای مبارک خارج می‏شوند؛ من هم از همان در خارج شدم و باز در آنجا تختی در طرف دست چپ دیدم که آن حضرت روی آن نشسته و میزی در برابر اوست که جعبه‏ای حاوی اوراق سبز رنگی روی آن است.
هر زائری که از حرم مطهر بیرون می‏آید، امام علیه‏السلام خودش از جا بر می‏خیزد و یکی از آن برگهای سبز را برداشته و به زائر عطا می‏فرماید و به زبان مقدس خودش، چنین بیان می‏کند: حذ هذا امان من النار و انابن رسول الله صلی‏الله‏علیه و آله
این برگ را بگیر که امان از آتش است؛من پسر پیامبرم. وقتی که زائر عزم خروج می‏کرد، امام علیه‏السلام چند قدم به مشایعت او می‏رفت.
در آن حال هیبت و جلالت آن سرور، چنان مرا فرا گرفته بود که جرأت نزدیک شدن نداشتم؛ بالأخره به خود جرأت دادم و پیش او رفتم، دست و پای آن حضرت را بوسیدم؛ و پس از آن عرض کردم: آقا! زوار زیادند؛ برای شما باعث اذیت است که این قدر از جای خود حرکت کنید.
فرمود: ایشان به زارت من آمده‏اند؛ بر من لازم است که از ایشان پذیرایی کنم.
آن گاه برگ سبزی هم، به من عطا فرمود؛ دیدم به خط طلایی آن عبارت نوشته شده بود؛ بعداً از خواب بیدار و از این جهت است که هر سال به زیارت حضرت رضا علیه‏السلام مشرف می‏شوم و پس از یک ماه توقف کردن از خدمتش مرخص می‏شوم.







نوشته شده توسط ( newsvaolds ) در جمعه 11 اردیبهشت 1394 

نظرات ، 0