داستان کرامات حضرت رضا ، کرامت پنجاه و دوم
هیأت مدیره بیمارستان امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف، واقع در مشهد مقدس هر ماه یک مرتبه جلسه مشورتی دارند که شش نفر از آنها اهل تهران و بقیه مشهدی هستند.
در یکی از جلسات مشورتی که آقای سید جعفر سیدان نیز حضور داشتند و مؤلف تلفنی کیفیت را از ایشان جویا شد چنین توضیح داد:
آن روز بر سبیل صحبت قرار شد که هر کس کرامتی از حضرت رضا علیهالسلام دیده است نقل کند. آقای تقی زاده یکی از اعضای هیأت تهرانی گفت:
من در سن هیجده سالگی پدرم یکی از تجار مرفه تهران بود؛ روزی به ایشان پیشنهاد کردم که مایلم، به زیارت حضرت رضا علیهالسلام مشرف شوم، ایشان پذیرفتند؛ ولی فرمودند: باید صبر کنی تا یک نفر همراهی مناسب پیدا شود تا با هم بروید.
چند روزی برای پیدا کردن همراهی صبر کردم؛ اما کسی پیدا نشد. یکی از دلالان بازار گفت: من عازم زیارت حضرت رضا علیهالسلام هستم، من قصد زیارت او را به پدرم گفتم و از او اجازه رفتن به زیارت خواستم؛ پدرم گفت پسرم! او وضع مالی مناسبی ندارد؛ باز هم صبر کن تا کسی را پیدا کنیم که هماهنگی مالی هم داشته باشد.
چند روز گذشت شخص مناسبی پیدا نشد به پدرم گفتم: بابا جان! من با همین آقا میسازم به هر نحو که گذران گند؛ پدر اجازه رفتن داد؛ همینکه وارد صحن سرای حضرت رضا علیهالسلام شدیم، گفتم: احمد! این اولین سفر تو است که به زیارت حضرت رضا علیهالسلام مشرف شدهای از این بزرگوار هر چه بخواهی به تو کرامت میکند. گفتم: من نیازی احساس نمیکنم. که برآوردنش را احساس کنم کفت: نه. فکر کن ببین به چه نیازمندی؛ من هر چه فکر کردم چیزی به خاطرم نرسید. گفتم: من که چیزی به یادم نمیآید. گفت: یک سفر کربلا بخواه. گفتم: اکنون که گذر نامه کربلا برای کسی صادر نمیکنند.گفت:اگر تو از حضرت رضا علیهالسلام بخواهی، برایت صادر میکنند؛ سخنش را پذیرفتم و پس از تشرف از حضرت رضا علیهالسلام سر کربلا را درخواست کردم.
زیارت چند روزه ما به پایان رسید و به تهران رفتیم بمحض اینکه پدرم از ورود من آگاه شد به استقبالم آمده، مرا در بغل گرفت و بوسید و گفت: پسرم! زیارتت قبول؛ سپس گفت: بابا! در این سفر از حضرت رضا علیهالسلام چه درخواست کردی؟
گفت: حقیقت این است که رفیق راه من پیشنهاد کرد که تو از حضرت رضا علیهالسلام چیزی بخواه؛ حتماً به تو کرامت میکند. من هر چه فکر کردم چیزی به خاطرم نرسید؛ بالأخره خودش گفت: یک سفر کربلا از حضرت بخواه. من هم پذیرفته،درخواست کردم.
آن گاه دیدم پدرم یک گذرنامه به نام مناحمد تقی زاده از جیبش بیرون آورده، به من داد؛ گفتم: این گذرنامه را چگونه گرفتی؟ گفت:پسرم؟ نخست وزیر در یک مورد کارش گیر کرده بود به هر دری میزد درست نمیشد. به او پیشنهاد کردند مگر فلانی - که دم و نفس خوبی دارد - متوسل شوی تا برایت کاری انجام دهد. پس از مراجعه، کار آقای نخست وزیر درست شد. او به این آقا گفته بود هر چه پول بخواهی میدهم؛ اما ایشان از گرفتن پول امتناع ورزید. - با وجود اینکه نیاز هم داشت؛ اما از او پولی نمیخواست بگیرد - از این رو گفته بود پول نمیخواهم ولی دوازده عدد گذرنامه کربلا میخواهم.
نخست وزیر گفته بود:اشکالی ندارد، اسامی آنها را بده تا فردا گذرنامهها را بگیری. ایشان یازده نفر از تجار سرشناس تهران را - که میشناخت - نام برد و یادداشت کرد؛ اما نفر دوازدهم به خاطرش نیامد، یک مرتبه نام تو (احمد تقی زاده) به دلش افتاد - با اینکه نمیدانست کسی به این نام هست یا نه؟ نام تو را به عنوان نفر دوازدهم داد و گذرنامه صادر شد. ایشان به تجار صاحبان گذرنامه مراجعه کرد و هر کدام برای صدور گذر نامه خود، مبلغ قابل توجهی به او دادند ولی گذرنامه دوازدهم روی دستش ماند؛ از تجار پرسیده بود که در بازار کسی به نام احمد تقی زاده هست؟ گفته بودند: تقی زاده هست؛ ولی خیال نمیکنم که نامش احمد باشد. برای تحقیق نام او به حجره ما فرستادند؛ آمد و گفت: اسم شما چیست؟ گفتم:حسین تقی زاده گفت: شمااحمد ندارید؟ گفتم: چرا نام پسرم احمد است - که فعلاً در مشهد، زائر حضرت رضا علیهالسلام است.
او این گذرنامه را در اختیارم گذاشت و دانستم که این اهدایی حضرت رضا علیهالسلام است.
نوشته شده توسط ( newsvaolds ) در جمعه 11 اردیبهشت 1394
سلامـ .... ... ..
