زندگاني حضرت زهرا ، نور فاطمه از نور ماست
عمار میگوید: امیرالمؤمنین(علیه السلام) را دیدم که به منزل صدیقه زهرا(سلام الله علیها) وارد شد، هنگامی که فاطمه(سلام الله علیها) آن حضرت را مشاهده نمود، عرض کرد: به نزدیک من آی، تا از آن چه در گذشته به وقوع پیوسته، و آن چه تا روز قیامت واقع خواهد شد، و از آن چه هرگز واقع شدنی نیست، با تو سخن گویم.
سپس عمار چنین گوید: دیدم امیرالمؤمنین(علیه السلام) بدون آن که پاسخی به زهرا بگوید: به عقب برگشت. من نیز با او به عقب برگشتم.
امیرالمؤمنین(علیه السلام) از نزد حضرت زهرا(علیه السلام) به حضور پیامبر اکرم(صلی الله علیه و آله و سلم) شتافت و به محض ورود او رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلم) فرمود: یا اباالحسن! نزدیکتر بیا، و چون علی(علیه السلام) جلوس نمود، پیامبر اکرم(صلی الله علیه و آله و سلم) به او فرمود: یا علی! من داستان را بازگو کنم، یا که تو خود میگویی؟
علی(علیه السلام) فرمود: اگر شما لب به سخن بگشایید، نیکوتر و زیباتر است.
پیامبر اکرم(صلی الله علیه و آله و سلم) فرمود: گویی من همراه تو بودم که بر حضرت صدیقه زهرا(سلام الله علیها) وارد شدی، و او چنین و چنان گفت، و تو از آن جا (به نزد من) بازگشتی و (مطلب را با من در میان گذاشتی).
علی(علیه السلام) عرض کرد: بلی یا رسول الله!
و سپس افزود: آیا نور فاطمه از نور ماست؟
پیامبر اکرم(صلی الله علیه و آله و سلم) فرمود: مگر این موضوع را نمیدانی؟
آن گاه علی(علیه السلام) سجده شکر به جای آورد.
(طرز سؤال و جواب، نشان میدهد که این پرسش و پاسخ فقط برای تفهیم موضوع به دیگران است آیا نور فاطمه از نور ماست؟ - آری، مگر تو خود نمیدانی؟ در این جا ندانستن مطرح نیست، و علی(علیه السلام) نمیگوید نه نمیدانم، بلکه همان طور که گفته شد، این گفت و شنود برای تشریح موضوع، جهت آگاهی دیگران و بس).
عمار میگوید: امیرالمؤمنین(علیه السلام) از حضور پیامبر اکرم(صلی الله علیه و آله و سلم) به سوی فاطمه(سلام الله علیها) روان شد و من نیز همراه او وارد خانه زهرا(سلام الله علیها) شدم.
حضرت فاطمه(سلام الله علیها) عرض کرد: یا امیرالمؤمنین! از این جا به حضور پدرم برگشتی و آنچه را که من به تو گفته بودم، به آن حضرت بازگو نمودی؟
علی(علیه السلام) فرمود: بلی، چنین بود یا فاطمه!
حضرت زهرا(سلام الله علیها) عرض کرد: یا اباالحسن! هنگامی که خدای تعالی، نور وجود مرا آفرید، این نور پیوسته خداوند را تسبیح و ستایش میکرد. سپس پروردگار آن را به درختی از درختهای بهشتی امانت داد، و این نور همواره پرتوافکن و روشنایی بخش بود، تا این که پدرم به بهشت وارد گردید، و از جانب خداوند تبارک و تعالی به او الهام شد که از میوه آن درخت بر گیرد و آن را میل نماید؛ در آن هنگام، نور مرا خدای سبحان به صلب پدرم، و بعداً به رحم خدیجه بنت خویلد منتقل فرمود، تا این که از او متولد شدم، من از همان نورم، و از آنچه که در گذشته واقع شده است و یا در آینده واقع خواهد شد، و از آنچه که هرگز واقع نشده است، باخبر هستم. یا اباالحسن! مؤمن با نور خدایی نظاره میکند(31).
نوشته شده توسط ( newsvaolds ) در شنبه 12 اردیبهشت 1394
سلامـ .... ... ..
