زندگاني حضرت زهرا ، بدل دینار
در کتاب کشف الغمه و امالی شیخ طوسی و تفسیر فرات بن ابراهیم از ابوسعید خدری روایت کردهاند:
روزی حضرت امیرالمؤمنین(علیه السلام) به حضرت فاطمه(سلام الله علیها) گفت: آیا نزد تو طعامی هست که چاشت کنم؟
فاطمه(سلام الله علیها) گفت: به حق آن خداوندی که پدرم را گرامی داشته است به پیغمبری، و تو را گرامی داشته است به وصایت، که در این بامداد نزد من هیچ طعامی نیست که برای تو حاضر کنم. دو روز بود که طعامی نداشتم به غیر آنچه نزد تو میآوردم، از خود و فرزندان خود باز میگرفتم و تو را بر خود و ایشان اختیار میکردم.
حضرت فرمود: ای فاطمه! چرا در این دو روز مرا خبر نمیکردی که طعام در خانه نیست تا از برای شما طعامی طلب کنم.
فاطمه(سلام الله علیها) گفت: ای ابوالحسن! من شرم میکنم از خدای خود که تو را تکلیف کنم بر چیزی که قادر بر آن نیستی.
حضرت امیر(علیه السلام) از خانه بیرون آمد با اهتمام تمام و وثوق عظیم به خداوند خود، یک دینار قرض کرد. خواست از برای عیال خود طعامی بگیرد. ناگاه در عرض راه مقداد را ملاقات کرد، در روز بسیار گرمی که حرارت آفتاب از بالای سر و از زیر پا او را فرو گرفته بود و حالش را متغیر گردانیده بود.
چون حضرت او را در آن وقت با آن حال مشاهده کرد، گفت: ای مقداد! در این ساعت گرم برای چه از خانه بیرون آمدهای؟
مقداد گفت: ای ابوالحسن! از من درگذر و از حال من سؤال مکن.
حضرت فرمود: ای برادر! مرا جایز نیست که از تو درگذرم، مادامی که بر حال تو مطلع نگردم.
باز مقداد مضایقه کرد. حضرت مبالغه فرمود، پس مقداد گفت: به حق آن خداوندی که گرامی داشته است محمد را به پیغمبری و تو را وصی او گردانیده است که از خانه بیرون نیامدهام، مگر برای شدت گرسنگی و عیال خود را در خانه گرسنه گذاشتهام، چون صدای گریه ایشان را شنیدم تاب نیاوردم، و با این حال از خانه بیرون آمدم.
چون حضرت بر حال مقداد مطلع گردید، آب از دیدههای مبارکش فرو ریخت و آن قدر گریست که ریش مبارکش تر شد و فرمود: سوگند یاد میکنم به آن خداوندی که تو به او سوگند یاد کردی که من نیز از برای این کار از خانه بیرون آمدهام و یک دینار قرض به هم رسانیدهام، تو را ایثار میکنم بر نفس خود. پس دینار را به مقداد داد و از شرم به خانه نرفت و به مسجد آمد نماز ظهر و عصر و مغرب را با رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلم) ادا کرد.
چون حضرت رسول(صلی الله علیه و آله و سلم) از نماز مغرب فارغ شد، به امیرالمؤمنین(علیه السلام) گذشت که در صف اول نشسته بود، پس به پای مبارک خود اشاره کرد که برخیز! پس حضرت برخاست و از پی حضرت رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلم) روان شد، و در مسجد به آن حضرت رسید و سلام کرد به آن حضرت. حضرت رد سلام او کرد و فرمود: یا علی! آیا طعامی داری که ما امشب تناول کنیم؟
پس امیرالمؤمنین(علیه السلام) از شرم ساکت شد و جواب نفرمود.
حضرت رسول(صلی الله علیه و آله و سلم) به وحی الهی دانسته بود آنچه بر آن حضرت در آن روز گذشته بود، حق تعالی او را امر کرد در آن شب نزد علی بن ابیطالب(علیه السلام) افطار کند. چون رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلم) او را ساکت یافت فرمود: یا ابوالحسن! چرا جواب نمیگویی؟ یا بگو نه، تا من برگردم؛ یا بگو آری، تا بیایم.
علی(علیه السلام) گفت: یا رسول الله! از شرم جواب نمیتوانم گفت.
رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلم) فرمود: بیا تا برویم. سپس دست او را گرفت و با یکدیگر روانه شدند تا به خانه فاطمه(سلام الله علیها) در آمدند.
فاطمه(سلام الله علیها) در جای نماز خود نشسته بود، از نماز فارغ شده در پشت سرش کاسهای گذاشته بود که مملو از طعام بود و بخار از آن برمیخاست.
چون صدای حضرت رسول(صلی الله علیه و آله و سلم) را شنید، از جای نماز خود بیرون آمد و بر آن حضرت سلام کرد، و فاطمه عزیزترین مردم بود نزد آن حضرت. پس حضرت جواب سلام او گفت و دست مبارک خود را بر سر او کشید و گفت: ای دختر! بر چه حال شام کردهای، خدا تو را رحمت کند؟
فاطمه(سلام الله علیها) گفت: به خیر و خوبی شام کردهام.
رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلم) فرمود: طعامی برای ما بیاور که تناول کنم تا خدا تو را رحمت کند و کرده است. پس فاطمه(سلام الله علیها) آن کاسه را برداشت و نزد رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلم) و امیرالمؤمنین(علیه السلام) گذاشت.
چون امیر مؤمنان علی(علیه السلام) آن طعام را مشاهده نمود، از روی تعجب بر روی فاطمه(سلام الله علیها) نظر کرد، فاطمه(سلام الله علیها) گفت: سبحان الله! چه بسیاری از روی تعجب و شدت به سوی من نظر میکنی، آیا بدی کردهام که مستوجب سخط و غضب تو گردیدهام؟
حضرت امیر(علیه السلام) فرمود: از آن تعجب میکنم که امروز سوگند یاد کردی که دو روز است که طعام تناول نکردهام و هیچ طعام در خانه ندارم و اکنون چنین طعامی نزد من آوردهای.
پس حضرت فاطمه(سلام الله علیها) به سوی آسمان نظر کرد و گفت: پروردگار آسمان و زمین میداند سوگندی که یاد کردم حق بود.
حضرت امیر(علیه السلام) گفت: ای فاطمه! از کجا آوردهای این طعام را، که این نوع طعام ندایدهام در رنگ و در بو، و از این نیکوتر طعامی نخوردهام.
پس حضرت رسول اکرم(صلی الله علیه و آله و سلم) دست مبارک خود را در میان دو کتف علی(علیه السلام) گذاشت و از روی لطف فشرد و فرمود: یا علی! این بدل دینار تو است که به مقداد دادی و این طعام جزای دینار تو است از جانب خدا، و خدا روزی میدهد هر که را میخواهد بیحساب.
پس رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلم) گریان شد و گفت: حمد و سپاس مر خداوندی را که شما را از دنیا بیرون نبرد تا آن که تو را به منزله زکریا گردانید و فاطمه را به منزله مریم دختر عمران(152).
نوشته شده توسط ( newsvaolds ) در شنبه 12 اردیبهشت 1394
سلامـ .... ... ..
