زندگاني حضرت زهرا ، بیماری فاطمه و انار خواستن او
روزی حضرت امیر(علیه السلام) به خانه آمد، دید زهرا(سلام الله علیها) بیمار افتاده. چون شدت بیماری و تب آن بانو را دید، سرش را به دامن گرفت و بر رخسارش نظر کرد و گریست و فرمود: یا فاطمه! چه میل داری؟ از من بخواه.
آن معدن حیا و عفت عرض کرد: یا پسر عم! چیزی از شما نمیخواهم. پدرم رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلم) فرمود: از شوهرت علی هرگز خواهش مکن، مبادا خجالت بکشد.
حضرت فرمود: ای فاطمه! به جان من تو آنچه میل داری، بگو.
عرض کرد: حال که قسم دادی، چنانچه در این حالت اناری باشد، خوب است.
علی(علیه السلام) بیرون شد و از اصحاب جویای انار شده، عرض کردند: فصل آن گذشته، مگر آن که چند دانه انار برای شمعون آوردند.
حضرت خود را به در خانه شمعون رسانید و دق الباب نمود.
شمعون بیرون آمد، دید اسدالله الغالب بر در است. عرض کرد: چه باعث شد که خانه مرا روشن نمودی؟
حضرت فرمود: شنیدم از طائف برای تو اناری آوردند، اگر چیزی از آن باقی باشد یک دانه به من بفروشی که میخواهم به جهت بیمار عزیزی ببرم.
عرض کرد: فدای تو شوم، آنچه بود مدتی است فروختهام.
آن حضرت به فراست علم امامت میدانست که یکی باقی مانده، فرمود: جویا شو، شاید دانهای باقی باشد و تو بیخبر باشی.
عرض کرد: از خانه خود باخبرم. زوجهاش پشت در ایستاده بود و گفتوگو را بشنید، صدا برآورد: ای شمعون! یک انار در زیر برگها ذخیره و پنهان کردهام و آن را خدمت حضرت آورد. حضرت چهار درهم داد.
حضرت فرمود: زوجهات برای خود ذخیره کرده بود و زاید برای او باشد. آن را گرفت و به شتاب روانه خانه شد، اما در راه صدای ضعیف و ناله غریبی شنید. از پی آن رفت تا داخل خرابه شد، دید شخصی اعمی و بیمار غریب و تنها به خاک افتاده، از شدت ضعف و مرض مینالد. امام بر بالین او نشست و سر او را در کنار گرفت و پرسید: ای مرد! چند روز است بیمار شدهای؟
عرض کرد: ای جوان صالح! من از اهل مداین هستم، بسیار به قرض افتادم و مدتی است به کشتی سوار و به این دیار آمدم که شاید خدمت امیرالمؤمنان برسم تا علاجی در قرض من نماید، در این حال مریض شدم و ناچار گردیدم.
آن جناب فرمود: یک انار در این شهر بود به جهت بیمار عزیزی داشتم که تحصیل نمودهام، لکن اکنون تو را نتوان محروم نمود. نصف آن را به تو میدهم و نصف دیگر آن را برای او نگه میدارم. آن گاه انار را دو نیم نمود و به دهان آن مریض مینمود تا نصف تمام شد، آن گاه فرمود: دیگر میل داری؟
عرض کرد: بسیار دلم بیقرار است، هر گاه نصف دیگر را احسان نمایی، کمال امتنان است.
آن جناب، سر خود را به زیر افکند به نفس خود خطاب نمود: یا علی! این مریض در این خرابه غریب افتاده از این جهت به رعایت سزاوار است. شاید برای فاطمه وسیله دیگر فراهم شود. پس نیم دیگر را به او دادند. چون تمام شد آن بیمار کور دعا کرد.
حضرت با دست تهی، متفکر و متحیر، که آیا چه جوابی به زهرا(سلام الله علیها) بگوید، زیرا به او وعده انار داده بود، از خرابه بیرون آمد، اما آهسته آهسته عرق خجلت آمد تا به در خانه رسید و از داخل شدن خانه شرم داشت و سر مبارک را از خانه پیش برد تا بنگرد آن مخدره در خواب است یا بیدار. دید آن بانوی معظمه عرق کرده و نشسته، اما طبقی از انار نزد آن بانو است که از جنس انار دنیا نیست و تناول میفرماید. خوشحال شده و داخل خانه شد و از واقعه جویا شد.
فاطمه(سلام الله علیها) عرض کرد: پسر عم! چون تشریف بردید، زمانی نگذشت که صحت بر من عارض و ناگاه دق الباب شد. فضه رفت و دید شخصی طبقی انار آورده که آن را جناب امیرالمؤمنین داده که برای سیده زنان، فاطمه بیاورم(162).
نوشته شده توسط ( newsvaolds ) در شنبه 12 اردیبهشت 1394
سلامـ .... ... ..
