زندگاني حضرت زهرا ، سوگواری در کنار نهر

جوانی که پدرش اهل منبر بود، در عالم خواب می‏بیند وارد باغ باصفایی شد که دارای چهار نهر آب است. بانوی سیاه پوشی را مشاهده کرد که کنار یکی از آن نهرها نشسته و جامه خون آلودی در دست دارد؛ هر وقت آن جامه را در آب فرو می‏برد و از دل پر درد ناله بر می‏آورد، آن چهار نهر رنگین می‏شود.
به آن بانو نزدیک می‏شود، که آن بانوی مجلله می‏گوید: ای مظلوم مادر، ای غریب مادر، خدا کشندگان تو را لعنت کند، مگر تو را نشناختند؟! آیا به هنگام شهید شدنت نگفتی جدم خاتم الانبیا، پدرم علی مرتضی، مادرم فاطمه زهرا، برادرم حسن مجتبی و خودم گوشواره عرش خدایم.
در این لحظه می‏بینید، شخصی کنار آن بانو ایستاده، مثل این که سرش از بدن جدا بوده و مجدداً به بدن ملحق شده - چون خط قرمزی دور گردنش مشاهده می‏شود - می‏گوید: به خدا قسم، قدر و منزلتم را به آنها بیان داشتم، ولی آنها گوش ندادند و سر مرا از قفا بریدند.
جوان عرضه می‏دارد: شما را به خدا سوگند، خودتان را معرفی بفرمایید.
می‏فرمایند: من فاطمه زهرا و ایشان نور دیده‏ام حسین است(249)...







نوشته شده توسط ( newsvaolds ) در شنبه 12 اردیبهشت 1394 

نظرات ، 0