زندگاني حضرت زهرا ، عنایت فاطمه به مرثیه امام حسین

مرحوم حاج ملا اسماعیل سبزواری در کتاب عددالسنة کیفیت خواب مقبل را نقل کرده و گفته است: من در اصفهان در خانه مقبل، کیفیت خواب مقبل را به خط خودش دیده‏ام، مقبل نوشته است:
یکی از سالها افراد زیادی از اصفهان جهت زیارت امام حسین(علیه السلام) عازم کربلا شدند و من که دستم از مال دنیا تهی بود، به یکی از دوستان گفتم: می‏ترسم بمیرم و آرزوی زیارت کربلا در دلم بماند، دل آن دوست به حالم سوخت و گفت: اگر مشکل تو تهی دستی است، بیا برویم، مهمان من باش.
من آماده شده با او بار سفر بسته و رهسپار کربلا شدیم. نزدیک گلپایگان نیمه شبی دزدها به زوار حمله آورده و تمام اموال آنها را غارت کردند، زوار با دست تهی و بدن برهنه وارد گلپایگان شدند. لذا بعضی برگشته و بعضی وام گرفته و... من در گلپایگان ماندم تا ماه محرم فرا رسید. حسینیه‏ای در آن جا بود که شبها شیعیان در آن مشغول عزاداری می‏شدند و من در آن مجلس شرکت می‏کردم، شب و روز از حسرتی که در دلم مانده بود می‏گریستم.
شبی در عالم رؤیا دیدم وارد کربلا شدم، به طرف حرم سید الشهداء(علیه السلام) رفتم که مشرف شوم، شخصی جلو مرا گرفت و گفت: برگرد که هم اکنون وقت زیارت تو نیست!
گفتم: چرا حرم مطهر بسته است؟
گفت: ای مقبل! اکنون فاطمه زهرا (سلام الله علیها) و مادرش خدیجه کبری (سلام الله علیها) و جمعی حوراالعین و عده‏ای از پیغمبران به زیارت امام حسین(علیه السلام) آمده‏اند.
گفتم: تو کیستی؟
گفت: فرشته‏ای هستم که برای زایران امام حسین(علیه السلام) استغفار می‏کنم.
پس از این گفتار، دست مرا گرفت و در میان صحن گردش داد، عده‏ای را در آن جا دیدم که به اهل دنیا شباهتی نداشتند، جمعی با خشوع و خضوع نشسته بودند، آن فرشته گفت: اینان پیامبرانی هستند که به زیارت حضرت سید الشهداء(علیه السلام) آمده‏اند.
در این وقت شخص بزرگواری را دیدم که از حرم بیرون آمد، در حالی که دو نفر زیر بغلهای او را گرفته بودند، همه انبیاء پیش پای او برخاسته و تعظیم کردند و آن جناب در صدر مجلس نشسته و فرمودند: محتشم را بیاورید!
پرسیدم این بزرگوار کیست؟
فرشته جواب داد: حضرت محمد (صلی الله علیه و آله و سلم) جد امام حسین(علیه السلام).
محتشم را آوردند، رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلم) فرمودند: ای محتشم! امشب شب عاشورا است، این پیغمبران برای زیارت فرزندم حسین آمده‏اند، برو بالای منبر و از اشعار دلسوزت بخوان تا ما بگرییم...
محتشم رفت بالای پله اول، رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلم) اشاره کرد برو بالا، محتشم تا پله نهم منبر بالا رفت، من حواسم را جمع کردم ببینم محتشم کدام مرثیه را به عنوان مرثیه دلسوزتر انتخاب می‏کند و می‏خواند، دیدم شروع کرد، به خواندن (بند دوم از دوازده بند معروفش):
کشتی شکست خورده توفان کربلا در خاک و خون تپیده به میدان کربلا
گر چشم روزگار بر او فاش می‏گریست - خون می‏گذشت از سر ایوان کربلا
نگرفت دست دهر گلابی به غیر اشک - زان گل که شد شکفته به بستان کربلا
از آب هم مضایقه کردند کوفیان - خوش داشتند حرمت مهمان کربلا
بودند دیو و دد همه سیراب و می‏مکید - خاتم ز قحط آب سلیمان کربلا
زان تشنگان هنوز به عیوق می‏رسد - فریاد العطش ز بیابان کربلا
در این جا یک مرتبه صدای گریه پیغمبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) بلند شد و رو به انبیاء کرده و فرمودند: امت من با فرزند عزیزم چه کردند؟ آبی را که خداوند بر وحش و طیر (و دیو و دد) حلال کرده، بر اولاد من حرام کردند، دوباره محتشم شروع کرد به خواندن (بند هفتم ترکیب بندش):
روزی که شد به نیزه سر آن بزرگوار - خورشید سر برهنه، بر آمد ز کوهسار
موجی به جنبش آمد، و برخاست، کوه کوه - ابری به بار آمد و، بگریست زار زار
با خواندن این ابیات پیغمبران همه دست بر سر زدند، سپس محتشم رو به پیغمبران کرد و گفت:
جمعی که پاس محملشان داشت جبرئیل - گشتند بی‏عماری و محمل شتر سوار
رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) فرمودند: بله؛ این پاداش (رسالت) من است که دختران مرا اسیر کردند!
محتشم سکوت کرد.
رسول اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) فرمودند: ای محتشم! هنوز دل ما از گریه خالی نشده، محتشم رو به قبر ابا عبدالله الحسین(علیه السلام) کرد و گفت: (بند هشتم)
بر حربگاه، چون ره آن کاروان فتاد - شور و نشور، واهمه را در گمان فتاد
هم بانگ نوح، غلغله در شش جهت فکند - هم گریه، در ملایک هفت آسمان فتاد
هر جا که بود آهویی، از دشت پا کشید - هر جا که بود، طایری، از آشیان فتاد
شد وحشتی، که شور قیامت زیاد، رفت - چون چشم اهل بیت، بر آن تشنگان فتاد
هر چند بر تن شهدا چشم، کار کرد - بر زخمهای کاری تیغ و سنان، فتاد
ناگاه چشم دختر زهرا، در آن میان - بر پیکر شریف امام زمان فتاد
بی‏اختیار نعره هذا حسین از او - سر زد، چنان که آتش از آن، در جهان افتاد
پس با زبان پرگله آن بعضعه بتول - رو در مدینه کرد که یا ایها الرسول
این کشته فتاده به هامون، حسین توست - وین صید دست و پازده در خون حسین توست
این نخل‏تر، کز آتش جانسوز تشنگی - دود از زمین رسانده به گردون حسین توست
این ماهی فتاده به دریای خون که هست - زخم از ستاره بر تنش افزون حسین توست
این غرقه محیط شهادت، که روی دشت - از موج خون او شده گلگون، حسین توست
این خشک لب فتاده دور از لب فرات - کز خون او زمین شده جیحون حسین توست
این شاه کم سپاه، که با خیل اشک و آه - خرگاه، زین جهان زده بیرون، حسین توست
این قالب تبان، که چنین مانده بر زمین - شاه شهید تا شده مدفون، حسین توست
در این جا رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) خلعتی به محتشم دادند و من در این خیال بودم که اشعار من قابل قبول سید ابرار نبوده که به من التفاتی نکردند و به خواندن امر نفرمودند. ناگاه حوریه سیاه پوشی به سید ابرار عرض کرد: انسیه حوراء فاطمه زهرا(سلام الله علیها) گوید: به مقبل هم بفرمایید واقعه‏ای در مرثیه سیدالشهدا بخواند.
رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) دستور فرمودند: بالای منبر بروم.
من رفتم بالای پله اول منبر ایستاده و خواندم:
روایت است که چون تنگ شد بر او میدان - فتاد از حرکت ذوالجناح و از جولان
نه ذوالجناح دگر تاب استقامت داشت - نه سیدالشهداء بر جدال طاقت داشت
کشید پا ز رکاب آن خلاصه ایجاد - اگر غلط نکنم عرش بر زمین افتاد
هوا ز جور مخالف چو قیر گون گردید - عزیز فاطمه از اسب سرنگون گردید
ناگاه شخصی اشاره کرد پایین بیا، که دختر سید دو سرا، فاطمه زهرا (سلام الله علیها) بیهوش گشته است.
من از منبر فرود آمدم و منتظر عطایای خیرالبرایا بودم که دیدم ضریح منور سبط خیرالبشر باز شد و شخص جلیل القدری بیرون آمد، اما زخم سینه‏اش از ستاره افزون، و جراحات بدنش از حد و حصر بیرون بود، خلعت فاخری به من عطا نمود. من عرضه داشتم: شما که هستید؟ فرمودند:
حسینم که دوش نبی بوده جایم - فرستاده خلعت خدا از برایم(254)







نوشته شده توسط ( newsvaolds ) در شنبه 12 اردیبهشت 1394 

نظرات ، 0