زندگاني حضرت زهرا ، اشعار جگر سوز فاطمه در کنار قبر پدر

فاطمه (سلام الله علیها) همواره بعد از رحلت پدر، دستمال عزا بر سر می‏بست. از نظر جسمی روز به روز تحلیل می‏رفت، از فراق پدر چشمش گریان و قلبش سوزان بود، ساعتی بی‏هوش و ساعتی به هوش می‏آمد و به پسرانش حسن و حسین (علیه السلام) مکرر می‏فرمود:
پدر شما (رسول خدا) که شما را گرامی می‏داشت چه شد؟ آن که ساعت به ساعت شما را به دوش خود سوار می‏کرد، و از همه کس به شما مهربان‏تر بود، کجا رفت؟
چه شد پدر شما، که نمی‏گذاشت بر روی زمین راه بروید؟ (و همواره شما را به آغوش گرم خود می‏گرفت) دیگر نمی‏بینم که در این خانه را باز کند و بیابد و شما را بر دوش خود سوار کند، آن گونه که همواره شما را بر دوش خود سوار می‏کرد.
آن بانوی بزرگوار چنان که پدرش به او خبر داده بود، همواره غمگین و گریان بود، یک بار به یاد قطع وحی از خانه‏اش می‏افتاد، بار دیگر فراق پدر را به یاد می‏آورد. وقتی شب فرا می‏رسید و می‏دید که صدای دلنشین قرائت قرآن پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) را که همواره نیمه‏های شب می‏شنید، دیگر نمی‏شنود و وحشت می‏کرد و خود را بسیار پریشان و بینوا می‏یافت، پس از آن که در زمان رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلم) از عزت و شکوه بهره‏مند بود.
کنار قبر پدر می‏آمد و در سوگ او این اشعار را می‏خواند:
آن کس که بوی خوش تربت (خاک قبر) پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) را می‏بوید، اگر در زمان طولانی، بوی خوش دیگری نبوید، چه خواهد شد؟ (یعنی تا آخر عمر، همین بوی خوش او را کافی است، و نیازی به بوی خوش دیگر ندارد).
آن چنان باران غم و اندوه بر جانم ریخته است، که اگر در روزهای روشن می‏ریخت، آن روزها مانند شب، تیره و تار می‏گردید:
به جانم ریخته چندان غم و درد و مصیبتها - که گر بر روزها ریزند، گردد تیره چون شبها
و نیز می‏فرمود: هر گاه روزی شخصی مرد، یاد او کم می‏شود، ولی سوگند به خدا، از آن وقتی که پدرم رحلت کرده، یاد او زیادتر شده است.
وقتی مرگ بین من و پیامبر جدایی افکند، خودم را از فراق پیامبر حضرت محمد(صلی الله علیه و آله و سلم) تسلی می‏دهم و به خودم می‏گویم، سرانجام راه ما به سوی مرگ است، اگر کسی امروز نمیرد، فردا خواهد مرد.
و نیز می‏فرمود: هر وقت اشتیاقم به دیدار تو زیاد می‏شود، گریان به کنار قبر تو می‏آیم، ناله و زاری می‏کنم و شکوه می‏نمایم، ولی جواب مرا نمی‏دهی. گرچه در دل خاک، از من پنهان شده‏ای، ولی از قلب پراندوه من پنهان نیستی (و در قلبم جا گرفته‏ای)(285).







نوشته شده توسط ( newsvaolds ) در شنبه 12 اردیبهشت 1394 

نظرات ، 0