زندگاني حضرت زهرا ، ملاقات عمر و ابوبکر از فاطمه
زهرا(سلام الله علیها) در حالی که خانه از صحابه رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلم) و بنی هاشم و زنان مهاجر و انصار پر است، به آن دو اجازه ورود میدهد. آن دو داخل میآیند مسرورند که از رسوایی نجات یافتند، غافل از این که در دام رسوایی بزرگتری افتادند. زهرا(سلام الله علیها) ملحفی بر رو کشیده، روی خود را به دیوار کرده و حتی جواب سلامشان را هم نمیدهد. آنان میخواهند تفقدی کنند، اما زهرا (سلام الله علیها) میگوید تا جواب سؤالم را ندهید، کلامی نخواهم گفت.
میگویند: بپرس ای دختر رسول خدا!
اتاق را سکوت عمیقی فرا گرفته است و همه بیصبرانه در انتظار پایان کار.
زهرا(سلام الله علیها) میپرسید: آیا شما دو نفر شنیدید که پدرم رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلم) میفرمود: فاطمه پاره تن من است؛ هر کس او را بیازارد، مرا آزرده و هر که مرا اذیت کند، خدا را آزرده است.
آن دو گفتند: چه کسی است که نشنیده باشد؟ بله، ما هم به دفعات از پدرت رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلم) این را شنیدهایم.
زهرا(سلام الله علیها) پس از این اقرار، دستهای خود را به آسمان برداشت و آن گاه بلند و قاطع، آن گونه که همه بشنوند، گفت: خدایا! شاهد باش که اینها مرا اذیت کردند و شکایتشان را به تو و رسولت خواهم نمود. نه! هرگز از شما راضی نخواهم شد، تا پدرم را ملاقات کنم، و از رفتار زشت شما برایش بگویم، تا بین ما قضاوت کند(338).
و باز افزود: من در هر نماز که بخوانم، شما را نفرین میکنم(339).
و این پایان مجلس بود و شروع رسوایی بزرگتر.
آن دو عرق رسوایی بر پیشانی شان نشست. فکر این جا را نکرده بودند. سرافکنده و خجل از منزل آن حضرت بیرون رفتند، در حالی که هم چون مار گزیده به خود میپیچیدند.
صحابه و زنان نیز از خانه خارج شدند. در شهر ولوله افتاد. هر کس را میدیدی، از اقرار آن دو و نفرین زهرا(سلام الله علیها) سخن میگفت(340).
نوشته شده توسط ( newsvaolds ) در شنبه 12 اردیبهشت 1394
سلامـ .... ... ..
